کسی در سایه کس دیگر نبود. چاوشها را کسی از خاطر نمیبرد. خیلیها معتقدند «چاوش»ها مهمترین آثار موسیقی کلاسیک ایرانیاند و خود اساتید هم به آن معترفاند. اما خب، ماجراهای آن دورهها را باید به زمانی دیگر وانهاد و به کوچ محمدرضا لطفی رسید. به کوچی که برای هواداران لطفی و علاقهمندان موسیقی ایران، انتظار یک آفرینش، یک ظهور دوباره و یک اتفاق را شکل میداد.
استاد بیبدیل تار و سهتار، پس از 25 سال دوری، در وطن، اجرای زندهای برگزار میکند و خیل عظیمی از علاقهمندانش به کاخ نیاوران میروند تا زخمه پنجههای طلایی او را ببلعند. سه شب کنسرت و هر شب دو هزار و پانصد علاقهمند؛ از اساتید موسیقی ایرانی گرفته تا دانشجویانی که از پدرانشان خاطرات خوب چاوشها را شنیدهاند.
ستارگان عرصه فرهنگ در مراسم حاضرند. از شهرام ناظری و پرویز مشکاتیان تا عزتالله انتظامی و اکبر زنجانپور. از همایون خرم و مجید درخشانی تا شفیعی کدکنی و هوشنگ ابتهاج. لطفی پنجه در تار میافکند و مردم همچنان منتظر. لطفی دف را بالا و پایین میبرد و انتظار پایان نمییابد. کمانچه و تنبک هم شوری میآفرینند، اما مردم همچنان منتظرند. صورت سپید لطفی با لباسی که بر تن کرده، زیر نور صحنه شمایل ویژه او را شکل دادهاند اما...
انتظارات برآورده نشد
«پس از این همه سال، انتظار بیشتری از استاد داشتیم.» یکی از جوانان علاقهمند به محمدرضا لطفی در زمان تنفس و استراحت میان دو برنامه، به همراهش میگوید. این مسئلهای است که بسیاری از حاضران در کنسرتهای پنجشنبه و جمعه شب محمدرضا لطفی، بر زبان میآوردند.
عبدالحسین مختاباد که خود، خواننده و آهنگساز است و سالهای طولانی را نیز در خارج از کشور، به تحصیل آکادمیک موسیقی مشغول بوده، میگوید: «اولین باری بود که نوازندگی آقای لطفی را از نزدیک میدیدم. خیلی جالب بود. فقط حیف که صحنه، جوری چیده شده بود که نمیتوانستم پنجههای ایشان را ببینم. در بروشور کنسرت هم آمده بود که کار، بداهه بوده و آقای لطفی هنر و تواناییهای بداههنوازیشان را نمایش دادند. به ویژه از بخش بداههنوازی تار و سهتارشان بسیار لذت بردم. آقای لطفی، بخشی از شاکله موسیقی ایران را به خوبی عرضه کردند.»
البته نباید فراموش کرد که شنوندگان موسیقی ایرانی، چندان به تکنوازی عادت ندارند و علاقهمندند کار گروهی ببینند و از هماهنگی سازها لذت ببرند. عبدالحسین مختاباد در این باره میگوید: «من شخصا از این تکنوازی لذت بردم. نمیتوانم بگویم در لحظاتی حوصلهام سررفته. با وجود اینکه کمانچه، ساز تخصصی ایشان نبود، اما بسیار عالی کمانچه نواختند. کمانچهنوازی ایشان صدای خوبی داشت. صدای ویولون نمیداد. کار، فالش نبود.»
کمانچه، ساز بسیار دشواری است. بسیاری از نوازندگان، هنگام اجرا، فالش مینوازند، اما نکته اینجاست که تعویض سازها در اجرای لطفی، به نوعی پرکردن خلائی به نظر میرسید که در طول این 25سال میان لطفی و شنوندگان موسیقیاش شکل گرفته. عباس سجادی، مدیر مرکز موسیقی سازمان فرهنگی- هنری شهرداری در این باره میگوید: «واقعیت این است که من به عنوان یک شنونده، تفاوتهای ویژه این فاصله 25 ساله را احساس نکردم. اگر آقای لطفی، تنبکنواز هم بودند، شاید این کنسرت تک نفره میشد.
آقای لطفی، به عنوان هنرمندی که شناسنامه هنریاش با تارنوازی گره خورده، این توقع را ایجاد کرده بود که تجربههای جدیدی در بداههنوازی با تار، به نمایش بگذارد، اما ظاهرا این اتفاق، رخ نداده. ضمن اینکه این کنسرت پس از دوری 25 ساله، میتوانست بعد آموزشی والایی برای دوستداران موسیقی لطفی داشته باشد، اما من اتفاق جدیدی ندیدم.»
بهرنگ تنکابنی، مدیر روابط عمومی کنسرت محمدرضا لطفی و سردبیر مجله فرهنگ و آهنگ اما با اشاره به استقبال بینظیر مردم میگوید: «هیجان و حس مردم غیر قابل پیشبینی بود. مردم پس از 25 سال احساسشان را نسبت به لطفی نشان دادند. اما این که همه چیز مطابق انتظارات نبود، بسیار طبیعی است و میتواند صحیح باشد.
لطفی در 15سال اخیر، در تمام کنسرتهایش در تمام نقاط دنیا، به همین شکل حضور داشته. لطفی را باید رها کرد تا حس و حال خودش را با سازها به مخاطبان منتقل کند. نباید فراموش کرد که سن ایشان بالاتر رفته و اساساً آدمها عوض میشوند. آقای لطفی چیز دیگری نیست. همین است که مردم دیدند. این 25سال دوری، توقعاتی آفرید که کاملاً هم طبیعیاند، اما لطفی همین است.»
درست است که این کنسرت به نام محمدرضا لطفی مطرح شد، اما در کنار او، تنبکنواز معتبری مثل محمد قویحلم هم حضور داشت. قویحلم با چهره و لباسهایی مشابه محمدرضا لطفی، بر صحنه ظاهر شد و این حضور و ظهور نظرات متفاوتی را هم در بر داشت.
عبدالحسین مختاباد درباره همراهی قویحلم با لطفی میگوید: «چون کار بداهه بود، آقای قویحلم، بعضی جاها نتوانست آنطور که باید در تغییر ریتمها مشارکت کند. به نظر من، آن ارتباطاتی که باید در اجرای دونوازی شکل بگیرد، انجام نشد. آقای لطفی تغییر ریتمها را بسیار استادانه انجام میدادند، اما نوازنده تنبک بعضی جاها، کمی تفاوتهایش را نشان میداد.»
اما عباس سجادی نظر متفاوتی دارد. او کار قویحلم را بسیار عالی دیده و درباره تنبکنوازی او میگوید: «آقای قویحلم، بسیار زیبا نواختند. در کنار آقای لطفی مانند یک ابر حرکت میکردند و ایشان را استادانه همراهی میکردند. ایشان، پیرو نبودند و تلاش میکردند فاصله دست خود را با دست آقای لطفی یکی کنند و همزمان با دوتار، تنبک بنوازند. در واقع میتوانم بگویم ایشان یک زرین پنجه بودند.»
به هر حال آنچه غیرقابل کتمان است، حضور سایه گسترده نام لطفی بر این کنسرت دو نفره است.
تفأل به حافظ
محمدرضا لطفی، در دو کنسرت پنجشنبه و جمعهشب و احتمالاً کنسرت آخرش، دو دیوان حافظ در کنارش داشت که به آن تفألی زد و فال خود و حاضران را با همراهی تار و تنبک، به صورت آواز خواند.
مختاباد اما، از اشتباهات کوچکی در حافظ خوانی لطفی گفت. امری که به دلیل بداهه بودن، شاید طبیعی و قابل اغماض به نظر برسد: «چون این اشعار در لحظه انتخاب شدهاند و تمرینی روی آنها صورت نگرفته، ممکن است حضور ذهن لحظهای همراه آن وجود نداشته و همین مسئله باعث شد که شعرها با وزن و ریتم تصانیف و آوازها همخوانی نداشته باشد.»
عباس سجادی هم تا حدی با این مسئله موافق است و میگوید: «دلیلی ندارد که آقای لطفی همه اشعار حافظ را حفظ باشند. ایشان قصد داشتند به واسطه تفأل به حافظ، بداهت اجرا را به مخاطبشان نشان دهند، اما خب، نحوه اجرا، کار جدیدی نبود. پیش از این هم آقای لطفی در خلال اجرا، شعر میخواندند.»
در موسیقی قدیم ایران هم در سنت بداههپردازی، بداههخوانی هم وجود داشته و به ویژه خوانندگان ایرانی، اشعار سعدی را که برای عموم سادهتر، روانتر و قابل فهمتر بود، اجرا میکردند. مهران مهرنیا، آهنگساز و از شاگردان محمدرضا لطفی، درباره تفأل زدن استادش به حافظ در کنسرتهایش میگوید: «آقای لطفی قصد دارند سنت بداههپردازی را که سالها گم بوده و حتی میتوان گفت نبوده، زنده کنند.
میدانم که حفظ کردن شعر، برای ایشان کار مشکلی است و ایشان ناچارند به صورت بندبند، آن را اجرا کنند. همین مسئله هم باعث میشود ریتم کار آسیب ببیند و مشکلات کوچکی هم به چشم بیاید. به نظر من، اساتید آواز، مثل آقای شجریان باید این امر را اشاعه دهند. آقای شجریان، ماهها روی یک شعر تمرین میکنند و همان شعر را در کنسرتها، اجرا میکنند. در حالی که ایشان میتوانند شعری را بدون تمرین قبلی و مطابق سنت بداههخوانی، اجرا کنند.»
کنسرت گرانقیمت
از همه مسائل که بگذریم، به قیمت نسبتاً بالای بلیتهای کنسرت محمدرضا لطفی میرسیم؛ مسئلهای که حتی یکی از بزرگان موسیقی ایران و از همکاران سابق آقای لطفی هم به آن اشاره میکند و از علاقهمندانی میگوید که به دلیل قیمت بالای این بلیت، موفق نمیشوند در این گونه برنامهها حاضر شوند.
بلیتهای 30، 25 و 20هزار تومانی به تناسب مکان نشستن تماشاگران، کمی نامأنوس مینمود. عباس سجادی هم با توجه به سابقهاش، قیمت بالای کنسرتها را تایید میکند: «واقعاً این مبالغ، منصفانه نبود. خیلی از موزیسینهای حاضر در کنسرت هم اذعان میکردند که مبلغ بلیتها بالاست. پرداخت هزینه 30هزار تومانی برای حضور در این کنسرت، برای دانشجویان علاقهمند بسیار مشکل است.»
بهرنگ تنکابنی اما، هزینهها را طبیعی میداند: «یک دانشجوی گرافیک یا نقاش، برای خرید یک بوم، 120هزار تومان میپردازد. یک عکاس هم 50 هزار تومان برای چند حلقه نگاتیو میدهد. چگونه موقع فعالیتهای فرهنگی و هنری، همه به بالا بودن هزینهها اعتراض میکنند؟ خیلیها برای خوردن یک ناهار در رستوران، دهها هزار تومان، هزینه میکنند اما به مخارج فرهنگی اعتراض میکنند.»
عباس سجادی اما به عنوان مدیر مرکز موسیقی سازمان فرهنگی و هنری شهرداری، چاره کار را در جذب اسپانسرها میبیند: «ما به عنوان مرکز موسیقی، سعی کردیم از این برنامه حمایت کنیم، اما مسئولان برگزاری کنسرت میتوانستند با جذب اسپانسرهای دیگر، فشار را از روی شهروندان بردارند.»
بهرنگ تنکابنی اما برای این پیشنهاد، پاسخی دارد: «از بهمن ماه گذشته، با بیش از 15 اسپانسر وارد مذاکره شدیم، اما اغلب آنها توقعات عجیب و غریبی دارند. چون این شرکتها معمولاً در زمینهای فوتبال یا کنسرتهای موسیقی پاپ، مشارکت کردهاند، توقعاتشان متناسب با کنسرت محمدرضا لطفی نیست.»
البته برخی نیز قیمت بالای کنسرتها را نشانه چشم و همچشمی و رقابت اساتید موسیقی میدانند. چیزی که عباس سجادی آن را رد میکند: «به نظر من، این ایده درست نیست، قیمت بالای بلیتها، به هیچ وجه نمیتواند نشاندهنده کیفیت کار باشد. بدون شک، آقای لطفی جایگاه بسیار رفیعی در موسیقی دارند و از ذخایر فرهنگی ایران هستند. از این جهت به این مسائل میپردازیم که حواشی این اتفاق بزرگ، باید متناسب با آن باشد.»
به این امید که قیمت بلیت اساتید دیگر موسیقی متناسب با ظرفیت خرید مردم باشد!