آنها دیگر نوجوان نیستند و ناگهان خود را با فراز و نشیبهای دوران جوانی و عواقب آن مواجه میبینند. هری نیز از این قاعده مستثنی نیست و باید با اتفاقاتی از جمله بازگشت لرد ولدرموت و مرگ دوستش سدریک دیگوری روبهرو شود و همین حوادث باعث شده تا او زودتر از سایرین مسئولیتهایی را بپذیرد که هرگز انتظارشان را نداشته است.
کارگردان این قسمت از سری فیلمهای هری پاتر دیوید یتس بود که برای اولین بار در فیلمی از این سری حضور پیدا میکرد. او درباره این تجربه تازه میگوید: برای من هیجانانگیز بود که این قصه در دوران گذار دانشآموزان از نوجوانی به جوانی اتفاق میافتد.
این فیلم درباره شورش و درک محدودیتها و امکانات تازه دوره جوانی است و من خوشحالم که در این زمان برای ساخت فیلمی از این سری انتخاب شدم. دیوید هیمن یکی از تهیهکنندگان این سری فیلمها در مورد انتخاب دیوید یتس برای این فیلم میگوید: دیوید قبل از این بابت کار در تلویزیون از چند جشنواره بینالمللی جوایزی دریافت کرده بود و ما مطمئن بودیم او بهراحتی از عهده این کار برخواهد آمد و او با کار فوقالعادهاش در این فیلم این نظر ما را تایید کرد.
مهمترین نکته در مورد داستان این فیلم پی بردن هری به رازی قدیمی است؛ اینکه والدین او در کنار مولی و ارتور وسلی، رموس لوپن و سیریوس بلک در بین اعضای اصلی محفل ققنوس بودهاند. گری اولدمن هنرپیشه نقش سیریوس بلک در فیلم هری پاتر و زندانی ازکابان در مورد این حقیقت تازه میگوید: سیریوس از اینکه به غلط متهم شده و برای سالها در ازکابان زندانی شده است بهشدت آزردهخاطر است و هنوز هم در توهم سالهای نخستین تشکیل محفل بهسر میبرد. روابط او با هری نیز ریشه در گذشته دارد چرا که او را به یاد جیمز- پدر هری- میاندازد.
اما چیزی که برای همه علاقهمندان فیلمهای هری پاتر تازگی خواهد داشت، توافق هری برای تدریس وردهایی است که دانشآموزان برای مقابله با هنرهای تیره بایستی بیاموزند. دانیل رادکلیف درباره این موضوع میگوید: هری در ابتدا تمایلی به این موضوع ندارد اما به اصرار هرمیون راضی به این کار میشود و به نوعی استاد ارتش زیرزمینی دامبلدور است که سعی در آموزش دانشآموزان برای یادگیری نحوه مبارزه دارد و این چهره جدید هری برای تماشاگرانی که تابهحال تنها او را در حال یادگیری دیده بودند تازگی خواهد داشت.
در کنار این مسائل موجوداتی تحت عنوان تسترالز در این قسمت به دنیای فیلمهای هری پاتر وارد شدهاند. این موجودات که ترکیبی از اژدها و اسب هستند قادر به پرواز هستند و تنها افراد در شرایطی قادر به استفاده از آنها هستند که شاهد عینی مرگ شخصی بوده باشند و البته هری که شاهد مرگ دوستش سدریک بوده است امکان استفاده از آنها را دارد. او به همراه دوست جدیدش لونا از آنها برای انتقال ارتش دامبلدور به میدان مبارزه در اولین جنگ بزرگشان استفاده میکنند.
اما اوج داستان در نبرد بزرگ ارتش دامبلدور و ولدرموت خواهد بود. دیوید هیمن درباره این نبرد بزرگ میگوید: این در واقع نبردی بر سر روح هری است و در این میان هری که در آغاز راه فردی منزوی و تنها بوده اکنون درمییابد که استعدادی شگرف در اختیار او قرار داده شده است که از آن باید برای کمک به دیگران استفاده کند.
دانیل رادکلیف نیز در این مورد میگوید: هری درمییابد که ممکن است ولدرموت و دوستانش دارای قدرت باشند اما او هرگز از وفاداریای که دوستان هری نسبت به او دارند بهرهمند نخواهد شد.
والدین و دوستان هری چیزی به او اعطا کردهاند که ولدرموت هرگز به آن دست نخواهد یافت و آن چیزی بهجز دوست داشتن نیست.