به میمنت و مبارکی، «هری پاتر و قدیسان مرگ»، هفته پیش به بازار کتاب آمد و طرفداران سینه چاک خانم رولینگ، بالاخره از سرنوشت نهایی این شخصیت محبوب قرون بیستم و بیستویکم آگاه شدند.
البته ما هنوز نمیدانیم آخرش هری میمیرد یا نه اما آنچه باعث شد 2 صفحه سینمایی این شماره را به این آقای عزیز اختصاص بدهیم، ربط زیادی به این اتفاق ندارد.
لابد میدانید (اگر هم ندانید الان خواهید دانست) که یک هفته، ده روزی قبل از انتشار کتاب، اقتباس سینمایی پنجمین قسمتش در بسیاری از کشورهای دنیا به روی پرده رفت و همانطور که پیشبینی میشد، تند و تند دارد رکوردها را میشکند. آنچه در ادامه خواهید خواند، گزارش مختصر و جمع وجوری است از افتتاحیه اکران «هری پاتر و محفل ققنوس» در 3 کشور آمریکا، انگلیس و ژاپن که از بیبیسی و گاردین گرفته شده است.
«بلیتهای فیلم به چشم برهم زدنی ناپدید میشوند؛ به خصوص برای نمایشهای وسط هفته». این را معاون بازاریابی سایت «فاندانگو» میگوید؛ سایتی که کارش فروش آنلاین یا تلفنی بلیت فیلمهای سینمایی است و تا بهحال این کار را برای 15هزار فیلم انجام داده است.
به گفته مسئولین سایت، تا قبل از دهم و یازدهم جولای – که اولین شب نمایش عمومی «هری پاتر و محفل ققنوس» در آمریکا و کانادا بود – صدها بلیت آن فروخته شد که نزدیک به 90درصد کل فروش هفتگی سایت را تشکیل میداد.
در شب افتتاحیه، هری پاتر در 2311 سالن این 2 کشور به نمایش درآمد و بیش از 12میلیون دلار فروش کرد که از این لحاظ (فروش در شب نخست) تنها قسمت سوم «دزدان دریایی کارائیب» قبل از آن قرار دارد؛ تازه آن هم به این خاطر که فیلم جانی دپ و دوستان 4 ساعت زودتر از قسمت پنجم شاهکار سرکار خانم رولینگ به روی پرده رفت! سایت فاندانگو آمار جالبی هم در مورد پیشخریدکنندگان بلیت آخرین فیلم هری پاتر ارائه کرده است.
86درصد بینندگان گفتهاند از اینکه سیاهی و تباهی در هر قسمت هری پاتر از قسمتهای قبلیاش بیشتر میشود، لذت میبرند.
96درصد، هفتمین و آخرین جلد هری پاتر (هری پاتر و قدیسان مرگ) را – که هفته پیش به بازار آمد – حتما میخرند یا اصلا پیشخرید کردهاند.
80درصد استادان حاضرند تماشاچی تمام فیلمهای دانیل رادکلیف باشند.
85درصدشان 4 فیلم دیگر سری هری پاتر را دیدهاند.
76درصد بینندگان به جماعت نسوان تعلق دارند و 73درصدشان هم سنشان کمتر از 35 است.
نمایش ویژه و افتتاحیه فیلم در آمریکا، 3-2 روز قبل از نمایش عمومی آن بود. بعد از اکران ویژه هم ضیافتی به افتخار 3 بازیگر اصلی فیلم، دانیل رادکلیف، اما واتسون و روبرت گرینت برگزار شد و این عزیزان، طی مراسمی جای دست، جای پا و جای «گرز» خود را روی سیمان تالار گرامن به یادگار گذاشتند.
اما «هری پاتر و محفل ققنوس» قبل از آمریکا در 2 کشور دیگر به نمایش درآمد؛ اول ژاپن و بعد انگلیس. ژاپن به عنوان دومین بازار عمده سینمای جهان که 10 تا 15درصد کل فروش فیلمها را به خود اختصاص میدهد، اولین نمایشدهنده قسمت پنجم هری پاتر در دنیا بود (اتفاقی که پیش از آن، برای قسمت سوم فیلمهای اسپایدرمن و دزدان دریایی کارائیب افتاد). بیست و هشتم ژوئن بچههایی که شنلهای سیاه و کلاههای سفید جادوگران و ساحران را به تن داشتند، به همراه پیرزنهایی که همسن مادربزرگ هری بودند و اطفال شیرخوارهای که توی بغل مادرانشان وول میخوردند، در یکی از تالارهای شهر توکیو گردآمدند تا شاهد نمایش افتتاحیه فیلم باشند.
این جماعت مشتاق، قبل از شروع نمایش در کنار فرش قرمزی صف کشیده بودند که قرار بود جناب رادکلیف بر آن نزول اجلال بفرماید و چون طاووس خرامان بخرامد و شاید نظری از روی عنایت و احسان، به تماشاچیان بیندازد.
کمپانی برادران وارنر برای جلوگیری از سرقت و قاچاق سیدی فیلم، تدابیر امنیتی شدیدی را در نظر گرفته بود. ماموران بازرسی در راهروهای سالن وجود تلفن همراه دوربیندار یا سایر ابزار و ادوات کوچک ضبط فیلم در نزد تماشاچیان را به دقت کنترل میکردند.
به هر حال، مثل اینکه فیلم به مذاق چشمبادامیها خوش آمده است؛ «با بقیه فیلمهای هریپاتر خیلی فرق میکرد. پختهتر از قبلیها بود. من حتی توی یکی از صحنهها گریه کردم. هری برای خودش مردی شده است و شما میبینید که نسبت به مردم احساس مسئولیت میکند.»
این را یک دانشجوی 22 ساله ژاپنی میگوید که مدعی اعتیاد به هری پاتر است. یکی دیگر از تماشاچیها هم با صحنههای نبرد فیلم خیلی حال کرده و معتقد است: «معنای عمیقی در فیلم وجود دارد؛ چیزی که فکر میکنم مردم ژاپن را به خودش جذب کند».
در افتتاحیه فیلم در توکیو، رسانههای انگلیسی از جمله بیبیسی حضور نداشتند؛ چرا که نمایش اول لندن قرار بود 5 روز بعد از ژاپن انجام شود و وارنر نمیخواست این اتفاق تحتالشعاع توکیو قرار بگیرد.
هری پاتربازان انگلیس در نمایش افتتاحیه فیلم حسابی سنگ تمام گذاشتند و از خجالت رولینگ و رادکلیف درآمدند. در حالی که باران زمین و زمان لندن را به هم دوخته بود، صدها نفر از عاشقان دلسوخته هری پاتر به میدان لیسستر این شهر هجوم آوردند و غرشهای رعد را زیر فریادهای «هری... هری...»شان در استقبال از رادکلیف چتر به دست، محو کردند. خانم رولینگ هم که معمولا در انظار عمومیحاضر نمیشود و خلوت را ترجیح میدهد، برای پاسخ به ابراز احساسات هموطنانش در مراسم حاضر شد و این اجتماع را «خارقالعاده» توصیف کرد.
فیلم در انگلیس در روز نخست نمایش عمومی22 میلیون پوند فروخت و رکورد فروش بریتانیا را شکست. البته از فیلمی که کاندیدای جایزه MTV - بهترین فیلم تابستانی که هنوز ندیدهام - بوده است، انتظاری جز این نمیرود.
«هری پاتر و محفل ققنوس» تا به حال در آمریکا، کانادا، انگلیس، ژاپن، مالزی، استرالیا، آفریقای جنوبی، سنگاپور و ایرلند در بیش از 10 هزار سالن به نمایش عمومی درآمده است. برادران وارنر اعلام کردهاند که فعلا قصد نمایش فیلم در خاورمیانه را ندارند اما بنا به اخبار موثق ارسالی در ایمیلها، دیویدی این فیلم با رزولوشن 352×240 و با سرعت 9/23 فریم در ثانیه هماکنون در تهران به فروش میرسد!
هری بزرگ میشود
عمده شهرت دیوید یاتس – کارگردان 44ساله «هری پاتر و محفل ققنوس» - بهخاطر کارهای تلویزیونیاش است؛ سریالهایی مثل «شرح نمایش» که یاتس به خاطرشان کاندیدا یا برنده جایزه «بافتا» شده.
جالب اینجاست که محفل ققنوس، اولین فیلم بلند او محسوب میشود. پیش از یاتس، ژان پیر ژونه (کارگردان آملی) و میرا نائیر (کارگردان زن هندیالاصل فیلم «همنام») از کاندیداهای انجام این پروژه بودند که هر دو این پیشنهاد را رد کردند.
لابد میپرسید پس چطور تهیهکنندگان فیلم - دیوید هیمن و دیوید بارون - حاضر به چنین ریسکی شدهاند و پروژه به این مهمی را به کارگردانی دادهاند که اصلا تجربه ساخت فیلم بلند را نداشته است؟
پاسخ را از زبان هیمن بشنوید؛ «دیوید در کارگردانی بازیگرها فوقالعاده است. او در عین حال نشان داده که به خوبی میتواند موضوعات سیاسی را در یک قالب سرگرمکننده به بیننده عرضه کند. البته محفل ققنوس یک فیلم سیاسی نیست اما سیاست دنیای جادوگری زیاد در آن حضور دارد. ما فکر میکردیم دیوید به بهترین شکل میتواند پروژه را مدیریت کند و البته توانست. ارتباط و صمیمیت بین او و بازیگران بینظیر بود».
خود یاتس معتقد است؛ «برای من هیجانانگیز بود که قصه در زمان بلوغ دانشآموزان رخ میدهد؛ وقتی که همه چیز مبهم و پیچیده است. فیلم درباره محدودیتهای دوره نوجوانی و طغیان و سرکشی این دوران است؛ درباره فهم اینکه زندگی میتواند چقدر دشوار باشد و چگونه بعضی وقتها باید راه خودت را در دنیا پیدا کنی؛ مخلوطی از جادو و لذت که رولینگ به خوبی آن را در کتابش قرار داده. تمام عناصر شگفتآور و اعجابانگیز فیلمهای قبلی، اینجا هم حاضر هستند. البته به همراه ایدهها و نظراتی کمی پیچیدهتر و رشد یافتهتر.»
«عاشق کار کردن با دیویدم.» این را دانیل رادکلیف - بازیگر نقش هری - میگوید. او اضافه میکند: «در هیچ فیلمی تا این حد به من فشار نیامده بود؛ هم به خاطر طبیعت قصه، هم به خاطر هدایت یاتس. او به کم قانع نیست، مدام از من میخواست که در نقش عمیقتر شوم؛ کاری که خودم به آن احتیاج داشتم. دیوید یک کارگردان درخشان است».
یاتس برای نوشتن فیلمنامه، مایکل گولدنبرگ را انتخاب کرد؛ کاری که تا پیش از این برای 4 قسمت قبلی هری پاتر توسط استیو کلوز انجام شده بود. اما کلوز در آن موقع درگیر پروژه دیگری بود و شاهین اقبال این بار بر شانه گولدنبرگ نشست.
«وقتی با من تماس گرفتند و این کار را پیشنهاد کردند، حسابی به هیجان آمدم.» این نظر مایکل است. او میگوید: «مسئله مهم در کار کردن روی هری پاتر، این است که شما با چیزی بزرگتر از خودتان سر و کار دارید. بنابراین مهم نیست که در این راه چه بر سرتان میآید. میدانم که حرفم تکراری است اما تجربه همکاری در روی پرده و آوردن چنین پدیده شگفتانگیزی واقعا سحرآمیز است. دیوید هیمن این تجربه را لذتبخش کرد و رولینگ هم در بازسازی اثرش نهایت آزادی عمل و اختیار را به ما داد».
او درباره قصه قسمت پنجم هری پاتر میگوید: «قصه درباره سفر هری است. او به سنی میرسد که میفهمد جهان اطرافش برخلاف آنچه از دور به نظر میآید، سیاه و سفید نیست و کسانی که از آنها برای خودش اسطوره ساخته، ضعفها و اشکالاتی دارند. همه بچههای این فیلم با چنین دنیای پیچیدهای مواجه میشوند».
ضروریات برای اتاق ضروریات
سالن «وزارت جادو» ، بزرگترین ساختمانی است که تا به حال برای دوره فیلمهای هری پاتر ساخته شدهاست. طول آن 200، عرضش 120 و ارتفاعش نزدیک به 30 فوت است و نزدیک به 30 هزار کاشی برای پوشاندنش به کار رفتهاست. البته این سالن به خاطر استفاده از جلوههای ویژه، موقع نمایش از این هم بزرگتر به نظر میرسد.
استوارت کریگ - طراح صحنه فیلم - در این باره میگوید: «در انگلیس ساختمانهای دولتی متمایل به طراحی ویکتوریایی قرن نوزدهم هستندکه تزئینات فراوانی دارند. وزارت جادو هم یک ساختمان زیرزمینی است. به همین خاطر ما برای طراحی این ساختمان، اولین کاری که کردیم، بازدید از قدیمیترین ایستگاه زیرزمینی لندن بود. این ایستگاه به طرز عجیب و باورنکردنیای با کاشیهای سفالی تزئین شدهبود. ما این الگو را در دنیای زیرزمینیای که ساخته بودیم، پیاده کردیم. نتیجه کار از نظر بصری بسیار زیبا و چشمنواز بود، گرچه به خاطر انعکاس زیاد نور در کاشیها، فیلمبردار فیلم (اسلاومیر ایدزیاک) دچار مشکلاتی شد».
این تنها مشکلی نبود که طراح صحنه برای فیلمبردار به وجود آورد؛ «اتاق ضروریاتRoom of Requirement» هم برای خودش معضلی بود. «اتاق ضروریات» - چنانکه از اسمش پیداست - تنها برای کسانی قابل رؤیت بود که به آن احتیاج داشتند و به هر شکلی که میخواستند درمیآمد. اما کسانی که بیرون اتاق بودند نمیتوانستند آن را ببینند.
کریگ در مورد این اتاق میگوید: «ما میخواستیم به اتاق ضروریات یک حالت قراردادی و خنثی بدهیم. به همین خاطر همه دیوارهایش را با آینه پوشاندیم؛ طوری که نتوان اشیای واقعی و تصویر آینهها را از هم تشخیص داد. بدیهی است که این آینهها فیلمبرداری را مختل میکرد. نه فقط تصویر بازیگران بلکه تصویر دوربین، نور، جمعیت پشت صحنه و... هم در آینه منعکس میشد. به منظور حل این مشکل برای هر شات فیلمبرداری، زاویه آینهها را تغییر میدادیم و حتی در بعضی صحنهها از اسپری ماتکننده استفاده میکردیم».
بههرحال کارگردانی در چنین لوکیشنی قطعا مشکل بوده و احتمالاً همین هم باعث میشود که صحنهها جذابتر و دیدنیتر بشود.
در آغاز کلمه بود
فیلمهای هریپاتر را میشود از سر کنجکاوی دید ولی فقط همین است؛ یعنی تا حالا هیچکدام از فیلمهایش به اصل داستان آنقدرها هم وفادار نبودهاند. اصلا چطور میشود 700 صفحه قصه را تو یکی دو ساعت جا داد؟ قصههای هریپاتر هر ایراد فنیای که داشته باشند، یک حسن بزرگ دارند و آن هم جزئیات صحنههایی است که رولینگ مینویسد.
مثلا در کتاب زندانی آزکابان پر از چیزهایی است که در فیلم از آب درنیامده؛ چه صحنهها و تصویرهای فوقالعاده و چه لحظات نفسگیری مثل لحظههای ورود «دیوانه سازها» به داستان یا آنجایی که هری سعی میکند سپر مدافع بسازد و پدرش را میبیند یا تصویر سگی که هری را تعقیب میکند و حتی جزئیاتی مثل بیماری پدر و مادر لانگ باتم که اصلا در فیلم نیست.
توی فیلم بعدی – فنجان آتش – هم همینطور است؛ از بازیگری که نقش «چو» را بازی میکند بگیرید تا آن شب مهمانیای که هرمیون لباس آبی میپوشد و قرار است خیلی چشمگیر باشد (و توی فیلم لباسش بنفش است). اینها هیچکدام در فیلم جا نیفتادهاند؛ نه صحنه کشتهشدن مستخدم خانوادة ریدل توسط لرد سیاه و نه مثلا برگزاری جام کوئییچ.
تازه یک اتفاقهایی هم مثل کلاه دزیدن جن خانگی یا قدح اندیشه، اصلا در فیلم فراموش شده است. فیلمهای قبلی که اینطوری بودند و این غیرمنطقی هم نیست و احتمالا هزار تا دلیل دارد مثل عجله و محدودیت زمان یا عقب بودن فیلم از کتاب و لو رفتن قصهها.
و اینطوری است که تا حالا هیچکدام از فیلمها به گرد پای قدرت قصهگویی خانم رولینگ نرسیده. ماندهام که فیلمهای بعدی چقدر میتواند سوتی داشته باشد؟ یا اصلا اسمش را سوتی نگذاریم، چقدر میتواند از این کم و کاستها داشته باشد؟ البته «محفل ققنوس»، خیلی، از این سینهزدنها نمیخواهد چون به خوبی بقیه جلدها نیست.
ولی بعد از آن توی جلد بعدی چیزهایی وجود دارد که پر از ایدههای تصویری است که باید در یک فیلم درست و حسابی از آب درآید. مثل جایی که قرار است بچگی «ولدمورت» را ببینیم، قدح اندیشه و همه آن ماجراها یا اصلا غار و جانپیچ که واقعا اعجابانگیزند.
آنجاها هرچی جلوتر میرود از جزئیات و پیچیدگیهای مکانی سر آدم گیج میرود. اگر قرار باشد کارگردانها همینطوری دستی دستی با قصههایمان بازی کنند، فیلمهایشان غیر از یک فیلم معمولی هیچچیز نیستند.
اگر قرار باشد دهکده هاگزمید و کافه هاگزمید توی فیلمها اینقدر بیربط به هاگزمید توی کتاب باشد یا دخمه پرفسور تریلانی و اتاق دامبلدور و قیافه و هیکل خانم ماکسیم، اینقدر با تصویرهای توی کتاب فاصله داشته باشد، کسی برای دیدن این فیلمها سر و دست نمیشکند و اصلا تصویرهایش را جدی نمیگیرد.
همه به همان نسخهای که تو کلهشان است بیشتر دل میبندند – چون کلمهها آن همه اضطراب و هیجان، آن همه لحظات پر از ماجرا را حسابی حک کردهاند و تصویر سینمایی باید خیلی دقیق باشد تا بتواند آنها را تقویت کند و آدم را راضی نگه دارد.