چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۴:۳۱
۰ نفر

یاسمن رضائیان:

باید آماده‌ی سفر باشی

زيباترين اتفاق

گاهی باید سفر کرد. باید دور شد. جدا شد از روزمرگی‌ها و دغدغه‌ها. گاهی باید آن‌ها را کنار گلدان‌های شمعدانی خانه جا گذاشت و رفت. سفر، اتفاقی است که آدم را به خودش می‌آورد. چیزی شبیه به تنهایی است. آدم را به خودش برمی‌گرداند و فرصت می‌دهد با خودت خلوت کنی. سفر به مقصدی آشنا اما دور، زیباترین اتفاقی است که می‌تواند برای هر‌کسی بیفتد، درست وقتی‌ که در روزمرگی‌هایش درجا می‌زند.

 

آغاز سفر

سفر از کفش‌ها آغاز می‌شود. کفش‌ها ساده‌ترین نمادهای سفرند. آن‌قدر با ذات سفر گره خورده‌اند که بیش‌تر شب‌ها خواب جاده می‌بینند. کفش‌های جفت شده به سمت در... عجیب‌ترین تصویری است که می‌تواند ته قلبت را بی‌تاب کند تا به دریا بزنی و بروی.

 

زمزمه‌ی طبیعت

سفر، آغاز کمال است؛ برتر شدن؛ بالاتر رفتن؛ پله‌های صعود؛ پیروزی؛ تمام این‌ها نتيجه‌ي سفرند. سفر تو را بالا می‌کشاند. دستت را می‌گیرد و به تماشای دنیا می‌برد. چشمت را باز می‌کند به روی چیزهایی که تا به‌حال ندیده‌ای. دستت یک سیب می‌دهد و تو را زیر سایه‌ی درختی می‌نشاند. گوش‌هایت را پر از زمزمه‌ی طبیعت می‌کند و کف دست‌هایت را با سطح سنگ‌ها آشتی می‌دهد. سفر، لمس آفرینش است؛ شروع کشف‌هایی تازه برای یافتن تصویر جدیدی از خلقت. سفر، بُعد نادیده‌ی وجود انسان است.

 

دعوت به سکوت

سفر در نهان خودش سکوت دارد. سکوتی که از جاده‌هایش شروع می‌شود و در قلب و ذهن تو به‌پایان می‌رسد. سکوتی برای فکر کردن. فكر كردن به تمام خوبی‌هایی که تا به‌حال به آن‌ها فکر نکرده‌ای و تصمیم‌های فوق‌العاده‌ای که باید بگیری. سفر تو را به شُکوه دنیا پیوند می‌دهد. تو را به دست تأمل کردن می‌سپارد و ذات تو را به عظمت دنیا سنجاق می‌کند. سفر، تو را جزئی از فلسفه‌ی خلقت می‌کند.

 

سفري نه با بدن

سفر همیشه در جسم اتفاق نمی‌افتد. گاهی جان آدم به سفر می‌رود. سفر به مقصدهای دور و دراز. جان به سرزمین‌هایی مي‌رود که هرگز نرفته‌ای. می‌رود و قاطی حال‌و‌هوایی می‌شود که در خواب‌هایت هم آن را حس نکرده‌ای. گاهی در زمین به سفر می‌رود و گاهی در آسمان. سفرهای عجیب در کهکشان... گاهی اتفاق می‌افتد. بالا می‌رود. بالاتر از تصور تو و نفس می‌کشد. تازه می‌شود. زندگی می‌کند.

 

روح، پابرهنه دور می‌شود

و جان، دیگر کفش به پا نمی‌کند. پابرهن-ه دور می‌شود. درست مثل کودکی که شیطنت می‌کند؛ سرِ ظهر که همه خواب‌اند کفش‌هایش را از پا درمی‌آورد و نوک پا، نوک پا دور می‌شود. می‌رود پی چیزی که قلبش می‌خواهد. پی آرامش خودش می‌رود. جان، هنگام سفر، پیِ خواسته‌ی خودش می‌رود. خواسته‌ای فراتر از حال و هوای جسم. قصه‌ی جان، شبیه قصه‌ی جسم نیست که اغلب سراغ خواسته‌های زمینی‌اش می‌رود. جان، دنبال هوایی معنوی می‌رود؛ فراتر از زمین. جان‌مایه‌اش زمینی نیست که پاگیر خواسته‌های زمینی شود. همین است که به کهکشان‌های دور هم سفر می‌کند. او پی خلقت می‌رود. پی ریشه‌ها. دنبال پایه و بنیان. دنبال ذات. سراغ آفرینش را می‌گیرد.

 

باید آماده‌ی سفر باشی

این شب‌ها که بی‌خوابی هم‌نشین لحظه‌های ناب شبانه است؛ این شب‌ها که ته قلبت تا سحر آرام نمی‌گیرد، اين شب‌ها که انگار وزنه‌ای سنگین به قلبت آویزان کرده‌اند و قلبت سنگین می‌زند، لحظه‌ی هوایی شدن جان است. همان لحظه که انگار در خودت فرو می‌روی و حس می‌کنی باید از تمام خودت بی‌وقفه بیرون بزنی. این شب‌های خاص، جان می‌خواهد پی سفر برود. می‌خواهد طعم سفرهای دور و درازش و بازگشت‌اش به خلقت را دوباره احساس کند و از شنیدن بوی سرزمین‌های دور، تازه شود.

این شب‌ها باید هر لحظه آماده‌ی سفر باشی. سفری که جان، تو را دنبال آن می‌کشاند. باید خودت را دستش بسپاری. بی‌شک تو را به سفری ناب و تکرار نشدنی می‌برد. این شب‌ها که از هر زمان دیگری به آسمان نزدیک‌تری، جانت بیش‌تر از همیشه با تو یکی می‌شود. دغدغه‌هایت را کنار گلدان‌های حیاط جا بگذار. جانت دوباره عطر آفرینش گرفته است...

کد خبر 267697

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha