امید، یک پسر بچه سه ساله بسیار کنجکاو است و تمام وسایل داخل کشوهای میز مادرش را خالی میکند و کف اتاق خواب را از آنها میپوشاند. مادرش، با دیدن این منظره با عصبانیت ضربهای به پشت او میزند، امید گریه میکند و وحشتزده و سرگردان به نظر میرسد.
آن شب، وقتی پدر به خانه میآید دم در سلام کرده، مادر به او گزارش میدهد: «امروز امید پسر بدی بود و من مجبور شدم بزنمش.» شوهر میپرسد: «امید چهکار کرد؟» این سؤال کاملاً منطقی است، چون جمله «امید پسر بدی بود» چیزی در مورد عملکرد واقعی امید نمیگوید، بلکه آن جمله نوعی ارزشیابی در مورد خود امید است. او یک بچه «بد» است.
اگر پدران و مادران میدانستند این کلمه «بد» چه مشکلاتی در خانوادهها به وجود میآورد، هرگز از آن استفاده نمیکردند. وقتی از «بدی بچهها» صحبت میشود، نه تنها مسئله به بچه نسبت داده میشود، بلکه بدون این که لازم باشد، پدر و مادر دچار مشکل میشوند.
چرا اینطور است؟ گفتن یا فکر کردن به این که بچهتان بد است چه اشکال دارد؟ همه پدر و مادرها این کار را میکنند و پدر و مادر ما هم قبلاً این کار را کردهاند. در حقیقت ابتدای اطلاق مفهوم بدی به بچهها چنان عمری در تاریخ پیش میرود که میتوان گفت کسی نمیداند چه وقت شروع شده و چرا. این اصطلاح آنقدر عمومیت دارد که تا به حال کسی در مورد استفاده از آن شکی به خود راه نداده است.
با کمال تعجب، اصطلاح بدرفتاری بیشتر اوقات در مورد بچهها به کار میرود، نه بزرگسالان، دوستان و همسران. تا به حال کمتر شنیدهاید کسی بگوید: «همسرم دیروز بد شده بود» یا «من دوستم را دیروز به ناهار دعوت کردم و از بدرفتاری او به شدت عصبانی شدم»، «رئیس من بدرفتاری میکند» یا «مهمانان ما در مهمانی دیشب بدرفتاری کردند».
ظاهراً معمولاً فقط بچهها هستند که به عنوان بد شناخته میشوند. هیچکس دیگر بدرفتاری نمیکند، بنابراین «بد بودن» یکی از اصطلاحات زبان پدر و مادرهاست و به طرز نگرش سنتی والدین به فرزندانشان بستگی دارد.
والدین وقتی میگویند بچههایشان بدرفتاری میکنند که عملکرد (رفتار) بچهها برخلاف آن چیزی است که والدین فکر میکنند بچهها باید رفتار کنند. به عبارت دقیق، بدرفتاری یعنی رفتاری که نتیجه آن به نوعی برای والد قابل پذیرش نیست. یعنی بد است. بد بودن یعنی فرزند کاری میکند که برای والد قابل قبول نیست.
از طرف دیگر وقتی فرزند رفتارهایی میکند که برای والد نتایج بدی به بار نمیآورد آن بچه به عنوان بچهای خوشرفتار (خوب) تعریف میشود. «علی امروز بچه خوبی بود.» «بیتا توی فروشگاه بچه خوبی بود.» ما سعی میکنیم به بچهها بیاموزیم خوشرفتار باشند. بنابراین خوب بودن یعنی بچه کاری میکند که برای والد قابل پذیرش است.
راهحلهایی برای رفع نیاز
اگر والدین میتوانستند اصول اساسی زیر را درمورد بچهها بپذیرند، زندگی خانوادگی لذتبخش و شادمانه میشد.
اصل1- بچهها هم مانند بزرگسالان نیازهای اساسی دارند که برایشان مهم است، آنها دائماً سعی میکنند با انجام کارهایی به نیازهایشان برسند.
اصل 2- بچهها بد نیستند. رفتارهای آنها به سادگی اعمالی هستند که بچهها برای رسیدن به نیازهای مهمشان انتخاب کردهاند.این اصول میگویند که تمام اعمال بچهها نوعی رفتار هستند. وقتی از این نظر به موضوع نگاه کنید در تمام مدت روز بچه رفتار میکند، به همان دلیلی که بقیه موجودات هم رفتارهایی دارند. آنها از این طریق میخواهند به ارضای نیازهایشان برسند.
نوزاد گریه میکند چون گرسنه یا خیس است یا دردی دارد. چیزی در زندگی او درست نیست. وجود او به چیزی نیاز دارد. گریه کردن، راهی است که از طریق آن کودک میگوید «کمک کنید». در حقیقت این رفتاری است که باید به صورتی مناسب پذیرفته شود. (خوب) چون گریه کردن حتماً برای کودک کمکی را میآورد که به آن نیاز دارد. وقتی به اعمال کودک به صورت رفتار مناسب موجودی برای رسیدن به نیازهایش نگریسته شود، مسلماً نمیتوان بچه را «بدرفتار» دانست.
به همین صورت وقتی امید وسایل میز مادرش را بیرون میآورد و روی کف اتاق پخش میکند، اگر رفتارش به صورت نشانه نیاز کودک به دیدن شکلها و رنگهای تازه یا دست زدن به اجسام تازه معنی شود، مادرش به آن «بد بودن» نمیگوید.
به این ترتیب میبینیم که تمام رفتارهای بچهها درست نقطه مقابل «بدرفتاری» هستند.
بچهها هم مثل بزرگسالان دائماً میکوشند نیازهایشان را ارضا کنند و این طبیعی است. در حقیقت بچههای ناسالم آنهایی هستند که به صورت بیمارگونهای در ارضای نیازهایشان ناموفق هستند.
زندگی آنها سراسر خستگی، ناامیدی، افسردگی و مأیوس شدن است. احساس میکنند همیشه بازنده هستند و این احساس باعث خشمگینی، خصومت و تهاجمی رفتار کردن با دیگران میشود.
آنچه همه میخواهیم
نیازهای مخصوص بچهها چه هستند؟ آیا میتوان آنها را مشخص کرد؟ آیا همان نیازهای بزرگسالان هستند؟ مسلماً اینطور به نظر میآید که بچهها انبار نامحدودی از نیازها را دارند، آنها در بیشتر ساعات بیداریشان فعالند. به جای این که سعی کنیم تمام نیازهای آنها را فهرست کنیم، میتوانیم تمام آن نیازها را به پنج دسته مهم (پنج سطح) تقسیم کنیم. این پنج سطح نیازهای بزرگسالان را هم در بر میگیرد.
1 - نیازهای زیستی
خوردن. نوشیدن. خواب
2 - نیازهای سلامت و ایمنی
امنیت. پشتیبانی. نظم. ساختار. آزادی از ترس.
3 - نیازهای تعلق داشتن اجتماعی
عشق. عاطفه. اعمال متقابل. دوستی. صمیمیت.
4 - نیاز به بزرگداشت خود
شایستگی. مفید بودن. توانایی. خود ارزشمندبینی.
5 - نیاز به خودشکوفایی
رشد شخصیتی. رشد نیروهای بالقوه. گسترش مهارتهای تازه.
همانطور که در هرم پایینترین سطح، وسیعترین سطح است، پایینترین سطح نیازها هم زیربناییترین نیازها هستند و همچنین قویترین آنها و نیازهای سطوح بالاتر همه به تأمین این سطح زیربنایی متکی اند.
میدانیم که هر کدام از این سطوح نیازها میتوانند برانگیزنده رفتارهای بسیار متفاوتی در بچهها باشند که بیشتر آنها راهحلهای موفقیتآمیزی برای نیازهای آنهاست. اما در عین حال میدانیم که بچه میتواند چنان در یک سطح «گیر کند» که نتواند از طریق سطوح نیازهای بالاتر برانگیخته شود. مثلاً بچهای که احساس عدم امنیت میکند و بیشتر اوقات میترسد و انگیزهای برای جستوجوی دوستیها یا شروع کردن اعمال متقابل با دیگران ندارد.
ما این حالت را در بچههای بدشانس میبینیم که در خانه تحت فشار تنبیهات شدید انضباطی قرار داشتهاند. اینها بچههایی خجالتی، کنارهگیر و ترسان از ارتباط یافتن با همسالان یا بزرگسالان هستند.