محمدرضا ارشاد: از هنگامی که پا به دنیا می‌گذاریم تا زمانی که با آن وداع می‌کنیم،بخش از زندگی ما صرف پاسخ به پرسش‌هایی می‌شود که برای آن‌ها هیچ پاسخی نیست.

molasalhi

حتی اگر زندگی چند صد نفر را روی هم بگذاریم،نمی‌توانیم به پاسخ قانع‌کننده‌ای برسیم.پرسش از زندگی و این که چرا باید این گونه زندگی کرد،نه طوری دیگر،از جمله سوال‌هایی است که دستکم یکبار ذهن هر کسی را به خود مشغول کرده‌است.

گاهي در جست‌و‌جوي جواب اين پرسش‌ها،ذهن متوجه زندگي مردماني كه در گذشته مي‌زيستند، مي‌شود و ناگاه كنجكاوانه مي‌پرسد: مردمان دو يا سه هزار سال پيش چگونه زندگي خود را سپري مي‌كردند؟ باورهاي آن‌ها چه بوده و چه برداشتي از زندگي داشتند؟ زندگي روزمره آن‌ها چگونه گذشته‌است؟در اينجاست كه كلنگ باستان‌شناسي به كمك ما مي‌آيد و مي‌كاود و به گذشته نقب مي‌زند تا آن (گذشته) را به سخن در آورد. در اين ميان باستان‌شناس، با كنار هم چيدن و نظم‌دادن به اشياء و ابزارهاي كشف‌شده از دل خاك،ما را به تماشاي آن‌ها در جايي به نام موزه فرا‌مي‌خواند تا شايد به جواب پرسش‌هاي خود نزديك‌تر شويم. ميهمان اين هفته ما يك باستان‌شناس است تا از شگفتي‌هاي باستان‌شناسي و درس‌هاي آن بگويد.

دکتر حکمت‌الله ملاصالحی (1329) استاد دانشگاه‌های تهران و آتن و نخستین پژوهشگری که «فلسفه باستان شناسی» را در ایران پی ریزی کرده، در اين گفت‌و‌گو از دغدغه‌هاي خود به عنوان يك باستان‌شناس و همچنين اهميت اين دانش در پاسخ به پرسش‌هاي اساسي زندگي، براي ما مي‌گويد.دكتر ملاصالحي بر اين نظر است كه باستان‌شناسي درس زندگي به او داده‌است.

  • زندگی بر پرده دو محیط متفاوت

نهنگ آن به که در دریا ستیزد

کز آب خُرد ماهی خُرد خیزد

این بیت را بارها درسنین نوجوانی از زبان پدربزرگ به مناسبت های مختلف شنیده بودم لیکن درآن‌زمان به پیام عمیق آن توجه وفهم چندان عمیقی نداشتم. اکنون جای آن شناخت خام را فهمی عمیق تر وتاثیرگذارترگرفته است. همه ما به‌طرز اجتناب ناپذیری درسرزمین، درجغرافیای طبیعی وتاریخی ومحیط اجتماعی وفرهنگی‌ای که زاده می‌شویم، از شرایط و امکانات طبیعی و تاریخی آن تاثیر می‌پذیریم وداغ آن‌ را همواره به انحاء مختلف ودرجه و دامنه متفاوت برجبین شخصیت وروان و رفتارخویش داریم.

سنین کودکی ونوجوانی من به تناوب درشهرستان طالقان وتهران به‌سرآمد؛دوجغرافیا ومحیط اجتماعی وفرهنگی ونحوه زندگی متفاوت.یکی جغرافیای رفعت کوه ودره های ژرف وچشمه و رود ودیگری جغرافیای دامنه ها وفراخی دشت .یکی روستایی ودیگری شهری. یکی محصورومحاط درمیان سلسله های به آسمان افراشته البرز ودیگری دردامنه ودرامتداد همان رشته های استواربلورین دامن گشوده به‌سوی دشت های فراخ ری و ورامین.درجامعه وفرهنگ روستایی طبیعت برتاریخ چیره است وسروری می‌کند وتاریخ با آهنگ طبیعت وزمان طبیعی حرکت می‌کند وزمان طبیعی وچرخش وگردش فصلی زمان طبیعی آهنگ زندگی وفرهنگ روستایی را رقم می زند.

درجامعه شهری تاریخ وزمان تاریخی برطبیعت چیره است وسروری می‌کند خاصه درجامعه کلان شهرهای عالم جدید.جامعه وفرهنگ روستایی به درون كشش دارد.شوراحساس وبارعاطفی فرهنگ روستایی زنده وفوری وچراغش همیشه درجان روستائیان فروزان است وپررنگ ورمق درپرده نمایش زندگی حضوردارد.درجامعه روستایی احساس وعواطف انسانی وآهنگ طبیعت همه چیزرا یکجا درآغوش می‌کشد.اما جامعه شهری باز است و وانعطاف پذیر و به بيرون كشش دارد و از سویی؛ اندیشه وعقلانیت با دقت ومراقبت را می طلبد ومهندسی ومدیریت وتدبیربی امان امور و درگیری ورصد تلسکوپی رخداد ها وتحولات درون و بیرون مرزها و جغرافیای جامعه را.

  • درس‌هایی از کوه و دشت و شهر

هرچند سال های کوتاهی از زندگی ام درشهرستان طالقان به‌سرشده لیکن ازهمان سال های کوتاه درس های بسیاري ازطبیعت وجغرافیای طبیعی شهرستان طالقان وتجربه فرهنگ روستایی آن آموخته ام.

ازجغرافیای طبیعی شهرستان طالقان با سلسله های بلند قامت البرزش که درطالقان رفعت واستواری آن بیش از هرجای دیگر احساس می شود، درس استواری ووزانت ومتانت وسنگینی و وقار را آموخته ام. چشمه های زلالش که ازبه‌هم پیوستن واتفاق واتحادشان شاهرگ حیات طبیعی طالقان جاری شده به من آموخته اند که زندگی آدمی درآغاز چونان چشمه زلالي است،صاف وشفاف ویک رنگ وخنک وخوش طعم ودلربا. به هرمیزان که عمربرما می‌گذرد خود را درمیان جریان چشمه های به‌هم پیوسته ورود جاری زندگی بیشتروبیشتراحساس مي‌كنيم.

انسان همیشه درجغرافیای کوهستان ومحیط های کوهستانی احساس امنیت بیشتري ‌کرده است.کوهستان پراز پناهگاه است در مواقع احساس هراس ونا امنی وخطر.اما دشت ها كه فراخند وپروسعت، هم احساس بیکرانگی و هم هراس ونا امنی را درجان ما بیدارمی‌کنند. دشت ها فاقد پناهگاهند.وقتی کویری ترمی شوند خوف انگیزترووحشتناک تر نیزمی شوند.انسان پیش از تاریخ مادام که دستش ازامکانات فنی وابزارهای کارآمد تهی بود وهنوز ازچنان تجربه معنوی وجسارت روحی قوی وتشکل اجتماعی منسجم ومطمئن نیزبرخوردارنبود، جسارت حرکت ومهاجرت به‌سوی دشت های فراخ را درخود نمی دید.وقتی احساس امنیت درجان اوبیدارترشد، اراده وعزم مهاجرت وشهامت زیستن و"شجاعت بودن" دراو تقویت وتشدید شد وبا جسارت بیشتروابزارهاي کارآمدتربه چالش های پیش روپاسخ داد و به‌سوی دشت های فراخ به‌حرکت در‌آمد.

به‌ هر روی نکته‌ای که می‌خواهم روی آن انگشت تاکید بگذارم این است که هم از آن تجربه کوتاه سنین کودکی ونوجوانی درجغرافیای کوهستانی وفرهنگ وآهنگ جامعه روستایی نصیب فراوان برده ام و هم از تجربه زندگی درجغرافیای دامنه ودشت وفرهنگ وآهنگ جامعه شهری خاصه دردوپایتخت یعنی تهران وآتن بهره بسیار اندوخته ودرس بسیارآموخته ام.

  • یونانی که من شناختم

طولاني‌ترين سفري كه در زندگي خودم داشته‌ام، سفر به يونان براي تحصيل بود. یونان و آتنی که درمیانه دهه هفتاد میلادی و پنجاه هجری خورشیدی برای ادامه تحصیلات عالی به آن وارد شدم، آتن سقراط وافلاطون وارسطو نبود.یونانی بود که زخم‌های بسیار،هم ازمهاجمان وهمسایگان غربی و هم از سلطان سالاری امپراتوری عثمانی برتن داشت.با این همه یونانیان به‌عنوان یک ملت توانسته بودند خود رابخوبی بازسازی کنند.

در این بازسازی ملی ومدنی هم اراده وعزم ملی درجان‌شان بیداربود و هم ازحمایت دولت ها وفرهیختگان وبازیگران غربی برخورداربودند. آشنایی با تاریخ وفرهنگ وزبان واندیشه یونانی برایم بسیارآموزنده بود. کشوری که یکی ازخاستگاه های مهم وتاثیرگذاربرتقدیرتاریخ غرب بوده است. با این همه روح یونانی بیش ازآن که غربی بوده باشد،از نوع مدیترانه‌ای است؛ يعني روحی گرم وصمیمی وسرشارازشورزندگی وبارعاطفی.درجغرافیای کمترسرزمینی آن‌گونه که درجغرافیای دریا وموج وکوه وکرانه و طبیعت یونان آسمان وآسمانیان زمینی می‌شوند، افلاکیان باخاکیان تقدیرشان به‌هم درمی تند.در اسطوره‌های یونانی ایزدان بیش ازآن که خصلت های خدایی وآسمانی داشته باشند،زمینی اند وبا تشخص‌های به‌غایت انسانی. عشق به زندگی وشورزیستن درترانه های مردمی یونانی گاه به مرزمی رسد.یونان سرزمین ترانه هاست. ترانه‌های زندگی.
به‌ هر میزان که روح ایرانی بویژه ایران عهد اسلامی در دولت قرآن لذت وحلاوت و عمق معنای زندگی را درآسمانی و ملکوتی و مینوی کردن چیزها می‌جوید و می‌یابد و می‌بیند و می‌زیید، روح یونانی در زمینی کردن آسمانیان و زمینی زیستن افلاکیان معنای زندگی را باز می‌یابد. ازیونان بودا و زرتشت و موسی و عیسی و حضرت مصطفی برنخاسته لیکن یونان دردامن خود هم سقراط هم افلاطون هم ارسطو هم اوریپید و هم آریستوفان را پرورانده است.هرفرهنگی در هردوره تاریخی ظرفیت معنوی و کشش‌های درونی خاص خود را دارد .هرآنچه ازسرچشمه بتراود یا نسبت ورشته اتصالش با مبداء ومنشاء منبع چیزها استوارترباشد،اصیل تروماندنی ترنیزاست. انسان فطرتا" هرچیزی را که اصیل است و ناب، دوست می‌دارد حتی اگرنتواندآن را تصاحب کند. فقدان تصاحب ومالکیت ما برچیزهای اصیل نه از اصالت‌شان می کاهد نه دوست داشتن‌شان را منتفی می کند. اساسا"هرآنچه زیبا واصیل ومتعالی است دوست داشتنی نیزاست. هرنفسی هرنغمه ای هرکلامی دلهای ما را نمی‌رباید. هرزخمه ای تارهای روح ما را مرتعش نمی کند.هرفکری درضمیرما رخنه نمی کند. خاطره هرفعل وعملی درحافظه ها ویاد ها نمی ماند مگرآن که پیشاپیش اصالت وحقانیت آن را احساس کرده باشیم.

  • موزه؛جایی که حس به بازی گرفته‌می‌شود

موضوع مهم دیگری که لازم می‌بینم در اینجا به‌مناسبت بحث واقتضای حرفه و سهم و نقش و تاثیردانشی که دهه‌هایی از زندگی‌ام به پایش هزینه شده، اندکی درباره آن تامل بشود، دانش باستان شناسی است.محیط های کارما،حرفه ای که درزندگی انتخاب کرده ایم،رشته دانایی و دانشی که به پایش عمرخویش را هزینه کرده ایم، به‌مانند زیرسقف خانه وخانواده ای که درآن گرده آمده وپرورش یافته ایم وبه‌طورکلی به‌مانند محیط زندگی ما، تاثیرعمیقي برنحوه بودن ما درجهان،براحساس ما ازچیزها، برروان و رفتار و منش و شخصیت و نحوه معاشرت و مراودت ومواجهه ما با آنچه درپیرامون ما اتقاق می افتد، می تواند بگذارد وعملا" نیز می‌گذارد.

چهاردهه ونیم از سرمایه عمرواندیشه من به پای دانایی‌ و دانشی هزینه شده که هم به‌غایت برای انسان عالم جدید جذاب ودلربا بوده و هم بسیارپیچیده وپرهزینه وعمرخوار.باستان شناسی، دانش ریشه هاست. دانشی فوق العاده سئوآل خیز.دانش ردگیری ورصد کیهانی ازعلت ها وسبب ها ودلیل ها ی نامرئی ونهان ومفقود وغایبی که درمراحل تدریجی تاریخی شدن وحضورتاریخی انسان درجهان نقش داشته وموثرواقع شده اند.

این دانش نوبنیاد وپیچیده وجذاب ودلربا به‌صورت و مفهوم کنونی آن درگذشته شناخته نبود. تاریخ وپیشینه تاریخی وگذشته فرهنگی وسابقه مدنی ومعنوی بشر برای نخستین بار دردوره جدید است که با کلنگ باستاشناسی جراحی وکاویده وکشف می شود. همه سال های دانشجویی را زیرسقف بلند دانشکده ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه تهران ودانشکده فلسفه دانشگاه آتن درکلاس‌های درس وبحث همین رشته گذراندم. اکنون نیزدانشجوی مدرسه همین دانش ودانایی هستم ومعلم همین رشته. باستان‌شناسي تنها دانش كاسه‌ها و كوزه‌هاي شكسته نيست؛بلكه مهندسی ومدیریت جراحی محوطه ها ولایه های باستانی وکشف وگرداوری اجسام وآثاربه‌جای مانده ازگذشته وبینش وبصیرت ردیابی ورصد با دقت ومراقبت روند ها ورویدادهای منجمد ومفقود گذشته است.به همين دليل،همیشه برایم آموزنده بوده ودرس زندگی نیزازآن آموخته ام. تقریبا" برخی از ماه های بهار و تابستان و پاييز درسال ها ومراحل مختلف تحصیل درمدرسه دانش باستان شناسی،درمطالعات میدانی ومشارکت درکاوش های هیات های باستان شناسی درایران ویونان به‌سرشده است.

انگیزه تبلیغ ازاین یادآوری، درمیان نیست.مرادی دیگری دارم ونتیجه دیگری می‌خواهم بگیرم. باستان شناسی بیش ازیک رشته ودانش یا معرفت از چیزهاست. باستانشناسی نوعی رابطه، نوعی نسبت یا به‌مفهوم دقیق تر؛نوعی حس خاص انسان روزگارما درباره گذشته بطور اخص واساسا" از هرپدیده و واقعیتی بطورکلی است. یک یافته یا اثر باستان شناختی ازساده ترین ابزارها وساخته های اندیشه ودست بشرپیش ازتاریخ گرفته تا یک قطعه سفال ونقش مهروسکه واین یا آن سنگ وغار ودیوار نگاره وتندیس این ایزد وپیکرک آن الهه وویرانه های این یا آن شهروگورستان متروک هزاره های های گذشته ، وقتی با کلنگ باستان شناسان از زیرمحوطه ها وشکم لایه های باستانی جراحی وکاویده می‌شوند پیش ازآن که اندیشه مارا به‌چالش بطلبند قوای حسی مارا برمی انگیزند و باخود درگیرمی‌کنند. این درگیری های حسی ومواجه عینی با شواهد مکشوف باستانشناختی، وقتی با یافته های بیشترهمراه می‌شوند و از سويي؛ یافته‌ها و مکشوفات با اطلاعات ومعلومات بیشترهمپا و همسو می‌گردند، مرحله به مرحله نوع خاصی ازآگاهی، احساس ،اندیشه وخیال را در ما بر‌مي‌انگيزند وافق هایی رابرروی مامی‌گشایند. این نوع حس و نحوه نگاه باستانشناسانه به چیزها را مي‌توان زیرسقف موزه‌های عالم مدرن؛ يعني جايي که مخاطبانش برآمده ازهمه گروه های سنی ،جنسی ،قومی ،فرهنگی ،اجتماعی واعتقادی هستند و درمیان انبوهي از کنجکاوی‌ها و پرسش‌هاي حاصل از مشاهده آثار باستاني، تجربه کرد.به صراحت می‌گویم؛ اگردرمدرسه دانش‌های دیگری به‌مانند جامعه شناسی وقوم شناسی واقتصاد ومدیریت تحصیل کرده بودم، افق هایی را که دانش باستان شناسی با ظرفیت های معرفتی خاص برروی انسان می‌گشاید، چه بسا هرگز بر من گشوده نمی شد.این دانش ودانایی بسیارپیچیده ودلربا ونوبنیاد درجامعه معاصرما هم تقدیرش غم انگیز بوده و هم آن که برای دولتیان ومجلسیان ومدیران میهن ما همچنان ناشناخته ونامفهوم مانده است.

  • در جغرافیای پرچین و شکن زندگی

به نظرم مي‌رسد كه ما باستانشناسان بيشتر از هر كس ديگري دل‌مشغول معناي "انسان‌بودن" باشيم؛چرا كه هميشه با يافته‌هاي ملموس زندگي بشر سر و كار داريم. از ديد باستانشناسي چون من؛ ولادت هر انسانی به تنهایی ولادت یک جهان است. جهانی ازموهبت ها، استعدادها، ظرفیت ها وامکانات وجودی بالقوه وبی بدیل. هر یک از ما درآغازین لحظه تولد درآغوش عالمی افکنده می شویم که پیشاپیش ،در برابر ما هم دامن و هم دام گسترده است و وجود دارد.جهانی ازامکانات و آوردگاهی از آزمون های سخت وسنگین . ولادت و ورود ما به جهان رویدادی است خا رج وفارغ ازاراده وعزم واختیارما لیکن هریک از ما هرچند مقید به‌ قیود و مشروط به‌شرایط، می‌توانیم سبک زندگی ونحوه بودن خود را درجهان روی همین پوسته ظریف ونازک وسرد وشکننده سیاره ای که زمینش نام نهاده ایم ، متناسب با کشش ها وتمایلات روحی ونیات واهداف خویش پی بیافکنیم وبسازیم. ما فراخوانده شده‌ایم تا طراح و معمار نحوه بودن خویش درجهان چونان انسان وچونان وجودی فرهنگ پذیر و فرهنگ ساز و تاریخمند باشیم. موران و زنبوران وپروانگان تاریخ ندارند. ما آدمیان وجود هایی هستیم تاریخ ساز و تاریخمند البته تاریخ به‌مفهوم حد اکثری و متعالی آن.

زندگی آدمی آرامگاه نیست.آوردگاه آزمون های سخت است وسنگین. لحظه های حضورما درجهان کوتاه اند وزود گذر.وقتی ازکف می‌روند دیگربه‌هیچ بهایی به‌کف نمی آیند. همه عمرطبیعی وزندگی فردی ما ازهنگام تولد تا مرگ به مقیاس عمر همین تاریخ ،جامعه وجهان بشری ما، طرفه العینی بیش نیست.

هریک از ما چونان شبه جزیره ای‌است پیوسته به قاره های فراخترجامعه وجهان بشری. هر انسانی با همه خصلت ها وویژگی ها وتمایزات وتمایلات فردی خود جزیره ای است محصور دراقیانوس حیات جمعی وجامعه. با این حال،به‌رغم همه یکتایی‌ها وتمایزات بی بدیل فردی و ویژگی های یگانه شخصیتی هرانسانی، هویت وحیثیت اجتماعی او نیز چیزی نیست که بتوان آسان ازکنارش گذشت. ما وجود هایی هستیم اجتماعی شده وجامعه پذیر وفرهنگی. انسان چون از تنهایی هراسان بود واحساس نا امنی می‌کرد وهستی وحیات خود را درمعرض مخاطرات سنگین می‌دید برای رهایی از نا امنی وهراس از تنهایی، بنیاد نخستین هسته ها وتشکل های اجتماعی را پی افکند وپدید آورد. احساس امنیت درتلطیف عواطف انسانی ، تقويت وتحرک بخشیدن به نیروهای خلاق در انسان نقش تعیین کننده‌ای داشت. همه ما درهمان نخستین دم ولادت ورود به جهان دردامن چنین تجربه هایی زندگی را آغازکرده ایم: دستی درآغوش خانواده ودستی دیگردردامن جامعه.

عمرکوتاه هر یک ازما چونان شهابی لحظه‌ای درآسمان عالم درخشیده و لحظه ای دیگرهمه تافته‌ها و بافته‌ها و ساخته‌ها و دستآوردها را خاموش برای نسل های پرشماری که یکی از پی دیگری می رسند، وا‌می‌نهد.

ما کمتر از خود نسبت به عواقب وتبعات رفتار وافعال خویش برروان ورفتارنسل های بسیاری که پیوسته درراهند حساسیت نشان داده‌ایم. هرانسانی به بزرگی و رفعت اهدافش بزرگ است ورفیع وارجمند وتحسین برانگیز ودرخوراحترام. هدف‌های بزرگ مسئولیت های سنگین را به‌دنبال داشته ووظایف گرانتری را برشانه انسان نهاده اند. اساسا" انسان بودن مسئولیت خطیروسنگینی است. سنگین تر ازآنچه به‌تصورآید. هر انسانی به سنگینی بارمسئولیتی که برشانه گرفته دوست داشتنی واحترام برانگیز است. هدف ها به‌هرمیزان خرد ترمسئولیت ها نیزسبک تروتجربه ما از زندگی بی رنگ ورمق وخرد وحقیرانه‌تر.

  • زخمه‌هاي شورانگيز

هیچ جامعه وجهانی، بی هنرمباد! انسان وجودی‌است هنرمند.تاریخ با کنش های هنرمندانه و خلاق آدمی درجهان افق گشوده وافتتاح می شود و به‌حرکت درمی آید. بی هنری وبی هنران درتاریخ زمختی،درشتی،زشتی ،خشونت ،نا امنی را دامن زده اند.متقابلا" صاحبان ذوق وزیبایی وهنرمندان بزرگ وخلاق بذرزيبایی ، بهجت،لطافت،عطوفت، محبت، همدلی و اتفاق را دراقلیم ومزرعه جان ها افشانده اند.البته مراد من ازهنروهنرمندانگی وکنش های خلاق انسان به معنی اصیل وواقعی وقلبی آن است نه بدلی وتقلبی آن.

هنرسینما برایم ازتئاتر-علی رغم آن که ظرفیت ایجاد ارتباط عینی ومستقیم وزنده تري بامخاطبانش دارد- دلربا‌تربوده است. سینما سرشتش رویایی و سحرآمیز و سیال و مجازی تر از تئاتر است. آثارکارگردانان وسینما گران بزرگ رابارها دیده‌ام. ادبیات و شعر و نغمه‌ها و زخمه‌های موسیقی سنتی و عرفانی و مردمی سرزمینی که میهنم است ودرآن زاده شده و زیسته‌ام با جانم در تنیده است و با هیچ شعرونغمه وزخمه دیگری درجهان برایم قابل قیاس نیست. ازموسیقی یونانی خاصه شاخه های مردمی اش نیزلذت می‌برم با آثارماندگار موسیقی کلاسیک هم گوشم آشناست و هم ازآن احساس خوش وعمیق دارم ولذت می‌برم.

سازهای ایرانی را که ازظرفیت بالایی دربیان شکوه وعظمت وروح حماسی ومیراث معنوی تاریخ وفرهنگ مردم میهن ما برخوردارهستند، بیشتردوست می‌دارم .دف ودهل وزخمه های محکم واستوارتاربرایم بسیارشورانگیزاست.

  • بافت‌هاي ناهماهنگ

معماری؛ این فلسفی وعقلانی وهندسی ترین هنرها رابسیاردوست دارم . این هنرجامع علی رغم آن که در شجره هنرها ازشاخه هنرهای انتزاعی محسوب می‌شود، هم ملموس وهم بیش ازهرشاخه دیگری از هنرها تن وجانش با تن وجان فرهنگ وزندگی آدمیان درتنیده وبرروان ورفتارمردمان -هرچند ناشفاف ونامستقیم-تاثیرعمیق می‌تواند بگذارد و می‌گذارد.بافت ها وفضاهای معماری روستایی وشهری که ناهماهنگ ، نامتناسب، نازیبا، نامتقارن وبدون توجه به جغرافیا وزیست بوم طبیعی وفرهنگ وتاریخ وتجربه تاریخی ومیراث معنوی یک جامعه بنیاد پذیرفته و ایجاد شده اند، اثراث منفی وآفت وآسیب‌شان برروان ورفتارمردمان بسیارعمیق وگسترده است. متاسفانه جامعه معاصرما از این منظرگوی سبقت را ازبسیاری ازجوامع دیگر ربوده است. مردم جامعه‌اي كه بافت های معماری وفضاهای شهری آن بدون مراعات زیست بوم وجغرافیای طبیعی وبدون توجه به تاریخ وفرهنگ ومواریث مدنی ومعنوی یک ملت بنیاد پذیرفته اند، نسبت به آن فضاها احساس تعلق خاطرنمی کنند؛ چون خاطره خوش وخرسند کننده ای را درضمیرآنها تداعی نمی کنند.

میان این بافت ها وفضاها وفضای درون مردمی که درآن زندگی می‌کنند، همیشه نوعی تنش،ستیز، تعارض وتقابل ملال آور وجانکاه وآزاردهنده وجود دارد که ازآلودگی بصری فرامی‌گذرد. تصورمی‌کنم گسست های عمیقی که از این منظرمیان جامعه معاصرما وپیشینه تاریخ وفرهنگ وهنرومعماری کشور ما اتفاق افتاده همچنان برای دولتیان ومجلسیان ومدیران وکارگزاران جامعه معاصرما نامریی ونامفهوم وناشناخته ومغفول مانده است.

  • گرمي بازار زندگي

تجربه‌های رنگارنگ و پرفراز و فرود زندگی بشری ما مادام که در بازار گرم آن در داد و ستدیم، هرگز به ما مجال نمی‌دهند که بپرسیم زندگی چیست؟ وقتی تجربه‌های ما از زندگی به مرز می‌رسد،مرز بودن و نبودن،مرز ماندن و رفتن،آنگاه است که پرسش سنگین زندگی چیست،از زیر لایه‌های ضمیر ما سر بر می‌کشد. اگرزندگی حامل معنایی نبود طرح این پرسش بی معنا می شد یا به‌مفهوم درست ودقیق تراساسا" قابل طرح نبود. این پرسش که زندگی محمل چه معنایی است پرسشی عمیقا" انسانی است. اززبان موران وزنبوران وپروانگان وپرندگان چنین پرسشی را نشنیده ایم. این انسان است که طرح پرسش از هستی ونیستی از آغاز وانجام وازمعنا وراستی زندگی درمی اندازد. وقتی تجربه ای ازمعنای زندگی پیشاپیش وجود دارد طرح پرسش ازچگونگی آن نیزدامن زده می شود. طراحان ومعماران هنرمند پیش ازآن که طرح بنایی را دراندازند وبنیاد نهند آن را درذهن وفکروخرد وخیال خود طراحی وابداع کرده وزیسته اند.

همه تاریخ آدمی،همه زندگی ونحوه بودن ما درجهان،نشانه ها ونمادها ودریک کلام؛ تصویروتفسیر تجربه های اصیل وعمیق ومعنادارما، برآمده ازکشش ها وکنش های درونی ونیات نهانی تروجود ماست.حتی احساس پوچی وبی هدفی وتجربه بی معنایی نیز محمل معناست لیکن از جنس دیگر .بوزینگان مسخ نمی شوند اما آدمیان همواره درمعرض مسخ شدن وازخویش بیگانگی هستند. تجربه ازخویش بیگانگی واحساس پوچی وتهی بودگی عمیقا" انسانی‌است. البته احساس پوچی وتهی معنایی وبی هدفی، ستون فقرات انسان را می تواند درهم بشکند وبهم بریزد. به‌هرمیزان بی هدفی رمق و رونق را از زندگی می‌ستاند و معنایش را می‌رباید. هدفمندی بازار زندگی را رونق ورمق می‌بخشد و گرم نگاه می‌دارد.

  • همشهري 6 و 7
کد خبر 272725

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha