یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۳ - ۱۵:۰۷
۰ نفر

همشهری جوان: استادی که پارسال رفت و آرزوهای زیادی برای رسانه و روزنامه‌ها داشت. «مرد آرزوهای کوچک و تلاش‌های بزرگ».

شکرخواه معتمدنژاد نمکدوست

دکتر نمک‌دوست از شاگردان ممتاز مرحوم معتمدنژاد است. او از فعالان عرصه مطبوعات هم هست، در موسسه همشهری نقش فعالی دارد و سال‌ها در محضر پدر علم ارتباطات ایران تلمذ کرده است. از او خواستیم برایمان از استادش بنویسد. استادی که پارسال رفت و آرزوهای زیادی برای رسانه و روزنامه‌ها داشت.

«مرد آرزوهای کوچک و تلاش‌های بزرگ». سال ۱۳۸۳، چند روزی قبل از مراسم نکوداشت، همکار قدیمی دکتر کاظم معتمدنژاد در مقاله‌ای او را چنین بزرگ داشته بود.

بر عکس خود، که آرزوهای بزرگی در سر پرورانده بود اما در بیست و چند سال دوری از وطن، کاری از پیش نبرده بود. دانشکده علوم ارتباطات نام مستعار کاظم معتمدنژاد بود و آن روزها، خبر بازتأسیس دانشکده همه را به‌وجد آورده بود؛ ‌شادمان از تحقق رؤیای ۲۵ ساله استاد و تبریک‌گو به یکدیگر.

بیماری‌نابکار، ذره‌ذره توان استاد را می‌گرفت، اما شادی و سرزندگی از اینکه توانسته بود بار دیگر دانشکده‌اش را تأسیس کند امیدمان می‌داد که خدا را چه دیدی؟ شاید حال ایشان خوب شود!

مراسم، ۸:20 دقیقه صبح آغاز شد؛ زودتر از موعد. دلیلش هم ازدحام جمعیت. تا ساعت 9:30 شب که دوستان و دوستداران، او را میان کف‌زدن‌های بی‌وقفه بدرقه کردند، ده‌ها نفر پشت تریبون رفتند تا بگویند قدردان او هستند.

صبح‌هنگام، برای هر سخنران، ‌۱۰ دقیقه وقت مقرر شده بود، ‌ظهر، ۵ دقیقه و شامگاه آن‌قدر که بگویی دانشجوی او بوده‌ای و به این افتخار می‌کنی.

نوبت به خود او که رسید، با صدایی که بیماری لرزانش کرده بود گفت که بخت، یارش بوده و همیشه «همکاران» خوبی داشته است - به دانشجویانش از همان روز نخست می‌گفت «همکار» - و اینکه اگر قدر و قیمتی دارد، به خاطر تلاش همین «همکاران» است و بس، ورنه خود، کاری انجام نداده است؛ جز صدای لرزان، برهان دیگری برای اینکه چشم‌ها خیس شوند.

گفت از هدایایی که برای او آورده‌اند، هر آنچه مادی است متعلق به دانشکده در شرف تأسیس است. عادتش بود، مانند آب خوردن از پذیرفتن عنوان «چهره ماندگار» پرهیز کرده بود.

دکتر یونس شکرخواه، برای گزارش آن روز در کتاب هفته این تیتر را انتخاب کرد: «روز افتخار»

دو سال بعد، جز تابلویی آبی‌رنگ، در کنار تابلوی دانشکده علوم اجتماعی نشانی از بازگشایی دانشکده علوم ارتباطات در میان نبود. دکتر به دیداری رفت.

باز که آمد حکایت کرد: توضیح دادم دو سال از برگزاری آن مراسم و نصب تابلو و لوح افتتاح دانشکده می‌گذرد اما خبری نیست. ایشان هم جواب داد آقای دکتر! مردی بود، الاغی داشت، الاغ، پالان، پالان، قفل و قفل، یک کلید. دزدی آمد الاغ و پالان و قفل را با خود برد! بیچاره مرد، دلش خوش بود که کلید را هنوز در دست دارد.

سرم را پایین انداختم و گفتم آقای دکتر مرا ببخشید. پرسید چرا؟ گفتم حتما من کارم را خوب انجام نداده‌ام. لبخند بر لب گفت: این رفتارها طبیعی است، مهم این است که نومید نشویم. حرکت دست و سر و بدن دکتر بیشتر، گلویش خشک‌تر و صدایش ضعیف‌تر شده بود، اما چشمانش، ‌همان چشمان همیشگی بودند.

حیاط کوچک دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی باغچه کوچک‌تری داشت و درون باغچه، درختی با برگ‌های خوشبو، بدون میوه.‌گاه دور تنه تنک تک‌درخت باغچه به صحبت جمع می‌شدیم.

یکی دو بار هم به اصرارمان کلاس دور همان درخت برپا شد؛ سال‌های ۵۵ و ۵۶. سال‌ها گذشت و حیاط کوچک و باغچه کوچک‌تر برای افزوده شدن تعدادی اتاق برای استادان به کارگاهی ساختمانی تبدیل شد. خاک‌ها را در باغچه تلنبار کرده بودند.

دیگر نشانی از درخت نبود. هنگام صحبت به دکتر معتمدنژاد گفتم: استاد، نمی‌شد درخت را نکشند؟ نگران پرسید کدام درخت؟ توضیح دادم. لبخندی زد و گفت: نه اشتباه می‌کنید. کسی درخت را نکشته.

سر جایش است، خاک‌ها دور آن را گرفته‌اند. سال‌ها پیش که آن را دیده بودید، کوتاه بود و به همین خاطر فکر می‌کنید زیر خاک مانده است. خوب نگاه کنید درخت را می‌بینید.

خوب نگاه کردم، شاخه‌های درخت به طبقه سوم ساختمان دانشکده سر زده بودند. در منزل دکتر مهدی محسنیان‌راد حکایت درخت را بازگو کردم. آن روزها هنوز حال استاد خوب بود. رو به جمع گفت: درخت‌ها شکسته و قطع می‌شوند، مهم اما نومید نشدن است.

یک سال است که استادمان، دکتر کاظم معتمدنژاد، در میانمان نیست.

تأسیس و بازگشایی دانشکده علوم ارتباطات، تأسیس و احیای رشته‌های گوناگون ارتباطات در مقاطع مختلف، نوشتن ده‌ها کتاب و صدها مقاله، تربیت هزاران دانشجو، دفاع از حقوق رسانه‌ها، آزادی بیان، حق دسترسی به اطلاعات و حق ارتباط، درانداختن و پرداختن به موضوع‌هایی مانند استقلال حرفه‌ای و مسؤولیت اجتماعی روزنامه‌نگاران، ارائه مباحث ارتباطات و توسعه، مطالعات انتقادی، نظریه‌های ارتباط جمعی، جامعه اطلاعاتی و ده‌ها و ده‌ها کار دیگر شاید برای آدم‌های سرزمین‌های دیگر آرزوهای کوچکی باشند، اما اینجا نه! آدم‌های بزرگ با رویاهای بزرگ و تلاش‌های بزرگ باید باشند تا امید زنده بماند!

موافق نیستید؟ کاری ندارد، بگذارید یکی از آرزوهای استاد دکتر کاظم معتمدنژاد هم رؤیای شما شود.

کد خبر 279643

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار رسانه و روزنامه‌نگاری

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha