تهران‎شهر: شهر ما، خانه ما. درست یادم نیست از چه سالی و بر اساس چه اتفاقی این شعار همه‌گیر شد.

۱۳۷

با این همه بیست سالی می‌‎شود که آویزه گوشم شده و در سرای حافظه‎ام جاخوش کرده است. همیشه از خود پرسیده‎ام آیا واقعا شهر من خانه من است؟! من در خانه‎ام روی صندلی چوبی که ناله‎‌هایش را در بغض پایه‎‌هایش پنهان کرده، کنار پنجره‎ای که با آفتاب دوستی دیرینه دارد، می‌نشینم، جرعه‎ای چای می‌‎نوشم، دو خط شعر می‌‎خوانم، سطری می‌‎نویسم، در پناه خانه سایه می‌‎گیرم، به مهتاب سلام می‌‎کنم، با ستاره‎‌ها تاس می‌‎اندازم و شب هنگام با انبوهی از خاطرات کال و سبدی از نور و ترانه به خواب می‌‎روم و صبحی دیگر روانه زندگی می‌‎شوم. در خانه من هیچ خبری نیست جز سکوت و خلوت خاطره. حال می‌‎اندیشم که آیا واقعاً شهر من خانه من است؟

وقتی پیرزن همسایه به شمعدانی‎‌ها لبخند می‌‎زند و با نانی در دست، گرمای عشق را به کوچه هدیه می‌‎دهد آیا می‌‎داند که در شهر چه می‌‎گذرد؟ کودک خردسالی که دفتر و یادداشت‎اش را در کوله بارش انبار کرده و در هنگامه صبح از پی سرویس زرد مدرسه، در کوچه باریک می‌‎دود آیا می‌‎داند که در شهر چه خبر است؟ پیرمرد غمگینی که روی نیمکت ایستگاه تنهایی، نشسته منتظر است آیا از هیاهوی شهر خبر دارد؟ و یا زوجی که طلوع عاشقی‎شان را با شبنم‎ شمشادهای کوچه جشن می‌‎گیرند آیا می‌‎دانند که در شهر چه خبرهایی نهان است؟ شهر، آبستن اتفاقات است و ما در خانه، گرد میز جرعه‎ای از زندگی می‌‎نوشیم و نان روزمرگی تقسیم می‌‎کنیم. واقعاً در شهر چه خبر است؟

  • ۱۳۷ خودش یک شهر است

در جایی از شهر، در گوشه شرقی پایتخت، در خیابانی که به انتهای پیروزی می‌‎رسد و وفور برکت در آن فراوان است، درست در میانه میدان میوه و تره‎بار، ساختمانی قرار دارد که تابلوی تشکیلات شهرداری تهران را سر در خود آویزان کرده است. تشکیلاتی از مهر و همدلی و سخاوت انسانیت. این‌جا، سامانه ۱۳۷ است. جایی که امنیت خانه را دارد و گرمای محبت ساکنانش، سردی رنج و سیاهی شهر را از خاطر آدم می‌‎برد. ۱۳۷ یک عدد نیست. یک شماره است. شماره یک پلاک، یک نشانی. نشانی‎ای برای هرکدام از ما که شهرمان خانه‌مان است.

۱۳۷ خودش یک شهر است. شهری از جنس پیام و خبر و شماره. طرف ۱۳۷ شب نیست. صدا با سکوت آشتی نمی‌‎کند. کلمات انتظار می‌‎کشند و این‌جاست که می‌‎توان معنای عمیق مهر و عطوفت و همدلی را درک کرد. در آخرین روز آبانی سال مه‌مان ۱۳۷ شدم تا حکایت ناگفته افراد نقطه‎چینی را که از بام تا شام برای امنیت و آبادانی شهرم تلاش می‌‎کنند، بشنوم و برای روح بی‏قرارشان طراوتی طلب کنم.

  • چنان بخوان که تو دانی

۱۳۷ کجاست؟ سامانه ۱۳۷ یکی از تشکیلات مهم خدمات‌رسانی شهرداری تهران است که در سال ۱۳۸۴ راه‌اندازی شد و تا به امروز در سه شیفت کاری مشغول به فعالیت است. در این سامانه، کلیه پیام‎های شهروندان تهرانی در حوزه خدمات شهری، شهرسازی، فنی، عمرانی و فرهنگی و اجتماعی به ثبت رسیده و به ترتیب اولویت کاری مناطق ۲۲ گانه و سازمان‎های ذی‌ربط شهرداری در دستور بررسی و اقدام قرار می‌‎گیرند. این‎‌ها توضیحاتی است که از زبان فیض‎الله یاری می‌‎شنوم. او رئیس اداره ثبت خبر سامانه ۱۳۷ است که از بدو تاسیس این مرکز در آن فعالیت داشته است. به گفته یاری در این سامانه ۸۰ نفر در تمام ساعات شبانه روز، پاسخگوی درخواست شهروندان هستند. در شیفت صبح که ساعت آن به طور رسمی از ساعت ۸ آغاز می‌‎شود و تا ۱۵ ادامه دارد، ۴۵ خانم و در شیفت ظهر که ساعت ۱۵ تا ۲۱: ۳۰ را پوشش می‌دهد، ۲۰ آقا فعالیت دارند. در شیفت شبانه نیز که طول مدت ساعت ۲۱: ۳۰ تا ۸ صبح را در برمی‎گیرد ۱۰ آقا به خدمت رسانی مشغول هستند.

یاری می‌‎گوید روزانه ۷، ۸ هزار تماس تلفنی به سامانه ۱۳۷ حاصل می‌‎شود که از این تعداد ۶۰ درصد آن‎‌ها به پیام تبدیل شده و به مناطق، نواحی و سازمان‎های وابسته شهرداری نظیر اتوبوسرانی، تاکسیرانی و سازمان پسماند ارجاع داده می‌‎شود. طبق آمارهای رسمی از آغاز به کار سامانه ۱۳۷ تا به امروز حدود ۱۸ میلیون تماس در این سامانه به ثبت رسیده است که به طور میانگین سالیانه ۲ و نیم میلیون تماس را در برمی‎گیرد.

  • زنان بدون مردان

سامانه ۱۳۷ بازوی اجرایی شهرداری بوده و از حساسیت فوق‎العاده‎ای برخوردار است. با این گفته یاری متوجه می‌‎شوم که مسئولیت خطیری بر دوش کارکنان این مرکز گذاشته شده است. مسئولیتی که آرامش و قرار را از آنان گرفته است و جای خود را به سرسپردگی داده است. ساعت حول و حوش ۱۲ ظهر است که وارد سایت ۱۳۷ می‌‎شوم. همان‎جایی که صدا به صدا نمی‌‎رسد. دور و برم پر است از بانوان جوانی که پشت کابین‎‌ها نشسته‎اند و با صبوری و متانتی که از لحن کلامشان پیداست، به آن سوی خط جواب می‌‎دهند. این‌جا فضا پر از صداست. زنگ تلفن و آوای کلام در هم آمیخته و سکوت در فضا گم می‌‎شود.

برای چند لحظه‎ای صدای خودم را از یاد می‌‎برم، انگار از تمام جهان جدا شده‌ام. دوباره در مرکز صوت قرار می‌‎گیرم. راه گریزی نیست. این‌جا نبض زمان در صدا می‌‎تپد. پی کلماتی که در ذهن گم کرده‎ام با مونا یوسف‎‌زاده به گفت‌وگو می‌‎نشینم. او سوپروایزر شیفت صبح سامانه ۱۳۷است. سنی ندارد. متولد ۱۳۶۲ است و دانشجوی ارشد مدیریت فرهنگی. نظارت سایت، ورود و خروج کارمندان، کنترل مکالمه اپراتور‌ها با شهروندان، نظارت بر نحوه پاسخگویی و سطح ارجاء و راهنمایی در زمینه انتخاب پیام از جمله مهم‌ترین وظایف اوست.

هنوز شیفت کاری تمام نشده خستگی در صورتش موج می‌‎زند. خوش‎اخلاق است و البته خوش‌الحان. با صدای آرامی که دارد از خوبی‎‌ها و بدی‎های کارش می‌‎گوید و این‌که چقدر به کارش عشق می‌‎ورزد. حجم کار فوق-العاده زیاد است اما وقتی پای عشق به مردم در میان باشد، سختی معنی ندارد. مونا می‌‎گوید از وقتی پایش به ۱۳۷ باز شده، دیدش به مردم و اجتماع هم تغییر کرده است. مردم فهیم و نکته سنجی داریم. او معقتد است که فرهنگ مردم نسبت به سال‎های گذشته رشد زیادی داشته و آن‌ها دقیق‎‌تر شده‎اند و به مسائل فرهنگی اجتماعی شهرشان بیشتر توجه می‌‎کنند.

او از بنرهای تبلیغاتی مثال می‌‎زند که در سطح معابر نصب شده و حاوی پیام‏های اجتماعی هستند و در دوره‎هایی توجه شهروندان را به خود جلب می‌‎کنند. خود او هم در زمره شهروندان حساس و دقیق قرار دارد که حتی یک آشغال هم از زیر چشمانش در نمی‌‎رود و هرطور شده به همکارانش در ۱۳۷ اطلاع‌رسانی می‌‎کند.

همچنان که با یوسف‎زاده مشغول گپ زدن هستم، چند نفر برای کنترل پیام به او مراجعه می‌‎کنند و او بایستی آن‌ها را راهنمایی کند تا پیام موردنظر را در کدام گروه ارجاع قرار دهند. یکی از آخرین پیام‎های دریافتی غیر قابل پیگیری، ثابت بودن گزینه معلق بودن ذرات هوا در یکی از تابلوهای ترافیکی است! کار این پیام همین‌جا یکسره می‌‎شود. قابل پیگیری نیست و به واحد اجرایی می‌‎رود. با خودم می‌‏گویم، عجب مردمانی هستیم، کاش برای همه چیز این‌قدر نکته سنج بودیم!

کم‌کم ساعت استراحت و صرف غذا فرا می‌‎رسد. از هر سو یک صدای خوشمزه به گوش می‌‎رسد. رویارویی قاشق و چنگال در این همهمه صداهای تلفنی، همچون ترانه‎ای دلنشین، گوش را جلا می‌‎بخشد. هرکس هر جایی که نشسته بسم‎الله می‌‏گوید و شروع می‌‏کند، البته به نوبت. نهار خوردن هم در این‌جا شیفتی است. در هر زمانی نباید شهروندی پشت خط بماند. این یک قانون است که همه اهالی ۱۳۷ خوب بلدند و بکار می‌‎بندند.

  • تنها عشق است که می‌‎ماند

با پایان یافتن ساعت استراحت، صدا‌ها شدت بیشتری به خود می‌‎گیرند. رسیتال پیام و خبر است که آدم را می‌خکوب می‌‎کند. به سراغ فاطمه می‌‏روم. در حال ثبت مزاحمت ریختن زباله در زمین بایری در منطقه ۷ از نزدیک در جریان کار قرار می‌‎گیرم. ترتیب فعالیت کاری اپراتورهای ۱۳۷ در مرحله اول دریافت پیام است. در شروع کار اطلاعات از شهروند گرفته شده و در گروه فوریت‎های شهری قید می‌‎شود و بعد از آن یک کد رهگیری برای او صادر می‌‎شود تا از طریق آن بتواند پیامش را پیگیری کند.

فاطمه لطفی ۳۱ ساله است و یکی از آرام‌ترین‎های مرکز. سابقه زیادی در ثبت پیام ندارد. دو سال است که از سازمان بازنشستگی وارد سامانه ۱۳۷ شده اما کارش را خوب بلد است و مهارت فوق‌العاده‎ای در مدیریت مکالمه دارد. او اهل شرق تهران است و عرق خاصی به منطقه‎ای که در آن بزرگ شده دارد و در این دو سالی که به سامانه ۱۳۷ آمده، توجهش ‎به منطقه‏ زندگی‎اش بیشتر شده و این شاید بزرگ‌ترین مزیت شغلی باشد که فاطمه برای خودش دست و پا کرده است. فاطمه هم مثل خیلی‎های دیگر به کارش عشق می‌‏ورزد و با این‌که مجبور است روزانه پاسخگوی ۱۵۰ نفر باشد اما همچنان راضی است و از اینکه مردم را در رفع مشکلاتشان یاری می‌‎کند، انرژی می‌‏گیرد.

از وقت شرعی ظهر سه ساعت گذشته است. شیفت کاری صبح سامانه ۱۳۷ به پایان رسیده و تیک‌تاک ساعت وقت رفتن را نشان می‌‎دهد. ساعاتی که شهر در دست زنان بود رو به پایان است. زنان به خانه‎‌هایشان برمی‎گردند اما صدای ۱۳۷ خاموش نمی‌شود. کلاغ‎‌ها هم دیگر کم آورده‎اند. باز هم صدا می‌‎آید. صدای شادی، مهر، کمک و رهایی. با خالی شدن زنان از سامانه من هم بیرون می‌‎زنم. در نبض سرم، آوار صدا طبل می‌‎زند. ناگهان کلمات دلنشین مرحوم عمران صلاحی در گوشم می‌‎پیچد. یادش را در ذهنم مرور می‌‎کنم و بغض‌ام را در گوش کوچه می‌‎ریزم: صدایت را در جیبم می‌‎ریزم و با آن خود را تا گفت‌و‌گویی دیگر می‌‎رسانم، بین راه صدایت را حتی با انگشتانم می‌‎شنوم.

کد خبر 281309

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha