به گزارش ايسنا؛ مرتضي احمدي در بیش از نیم قرن فعالیت بازیگریاش در فیلم های دیگری چون «باباشمل»، «قلندر»، «ذبیح»، «مردی که زیاد میدانست»، «اتوبوس»، «مدرک جرم»، «جدال در تاسوکی»، «گراندسینما»، «خانه خلوت»، «ناصرالدین شاه اکتورسینما»، «یک بار برای همیشه»، «کلاه قرمزی و پسرخاله»، «آن سوی آینه»، «تارزن و تارزان»، «ستاره بود» و «جعبه موسیقی» به ایفای نقش پرداخت.
این بازیگر فقید سینما در گفت و گویی با خبرگزاری دانشجویان ایران در آذر ۱۳۸۶ درباره ورودش به سینما گفته بود: «من از سال 1332 که تئاتر دیگر حذف شد به سینما رفتم. دکتر هوشنگ کاووسی که تحصیلات بالایی داشتند از سفر فرانسه برگشته بودند و اولین فیلمی که شروع کردند به نام "ماجرای زندگی" بود که من نقش دومش را بازی میکردم. تقریباً دو سوم فیلم را آقای هوشنگ کاووسی کارگردانی کرده بود که با "ساناسار" تهیهکننده فیلم که صاحب سینما "دیانا" هم بود برخورد لفظی پیدا کردند و کاوسی کنار کشید و بقیه را آقای نصرتالله محتشم کارگردانی کردند. در"ماجرای زندگی" یک رل مثبت داشتم و "محزون" رئیس کارخانه بود و من معاونش را بازی کردم که بعد آن وسط کار خلافی میشد که من جلویش را میگرفتم.»
او همچنین در گفت وگویی با گزارش فیلم ورودش به سینما را اینگونه شرح داده بود: «دکتر هوشنگ کاووسی بعد از تحصیل در فرانسه به ایران آمد فیلمنامهای در دستش بود و کار تئاتری مرا دیده بود. نقش اول را به سیروس جراحزاده داد و نقش دوم را به سرکارگر یک کارخانه بود به من داد. من روی صحنه تئاتر یاد گرفته بودم که باید به خود مسلط باشم هنگام بازی ناراحت نبودم اما دوربین را نمیشناختم و میخواستم با همان حرکت تند تئاتری کار کنم و بعد از چند روز تمرین راه افتادم اما همان روز فهمیدم که تئاتر برایم جذابتر از سینما است.»
این بازیگر پس از شش سال وقفه دوباره فعالیت سینماییاش را از سال 49 از سرگرفت و در نقشهای ویژهای به ایفای نقش پرداخت:«این نقشهای چاخان، حقهباز و دلال به من پیشنهاد می شد و میشود گاهی دلم میخواهد خودم باشم و در یک فیلم خودم را بازی کنم. اما در کل نقشهایم را دوست دارم و به مردم جنوب شهر خیلی علاقهمند هستم آنها هم آدمهای شلوغی هستند که شور و هیجان خود را به صدای بلند ابراز میکنند و در حین صحبت دستشان را تکان میدهند و در بینشان کمتر دروغ و ناجوانمردی دیده میشود. »
او به ایسنا گفته بود: «بعد از فیلم اول به علت محبتی که وزارت فرهنگ و هنر به من داشت تا سال 49 در سینما کار نکردم! کار دوم را بنام "جنجال عروسی" با احمد نجیب زاده کار کردم.»
احمدی همچنین درباره همکاری اش با علی حاتمی اظهار کرده بود: «علی حاتمی بچه محل ما بود، کوچهای بنام حاتمی بود که هنوز هم هست و در آنجا با عمویش زندگی میکردند. اسم کوچه هم برای عمویش "عزیزالله خان حاتمی" نویسنده بزرگ رادیو بود. علی در کنار عمویش به اینجا رسید. علی مرد بامرامی بود و دیالوگهایش مینیاتور بود و فکر نمیکنم کسی پیدا شده باشد که بتواند مانند او دیالوگ بنویسد. علی یک برادر و یک خواهر داشت که برادرش حسین هنوز هم با من تماس دارد. در فیلم "حسن کچل" به کارگردانی علی حاتمی فقط در تیتراژ خواندم و بازی نکردم و در مقابل اصرار حاتمی برای بازی کردن، گفتم: «علی جان من هر کار هم بکنم به اندازه تیتراژ مورد توجه مردم قرار نمیگیرد» که همینطور هم شد.
"باباشمل"و"قلندر"را هم با او کار کردم و از کارهای بعد از انقلابش هم بازی در "هزاردستان" را پیشنهاد داد که آن زمان مساله بیماری همسرم مطرح بود که مبتلا به سرطان بود که همه دار و ندارم را خرج او کرده بودم و خواه ناخواه من باید زیاد کار میکردم و نمی توانستم 2 سال مشغول یک کار باشم، "هزاردستان" 8سال طول کشید. به او هم گفتم من دوست تو هستم. بچه محل هستیم من چیزی را از تو لاپوشانی ندارم، خیلی بدهکارم، باید کار کنم. علی هم حرف مرا قبول کرد و چیزی نگفت. ولی به عنوان 2 تا بچه محل و دو تا دوست با هم تماس داشتیم و مرگش هم برای من خیلی سخت بود.علی حاتمی با وسواس عجیبی کار میکرد و به همین دلیل تمام آثارش به یادگار مانده است.»
زنده یاد مرتضی احمدی در میان آثار سینمایی اش بیشترین علاقه را به "اتوبوس" و "مردی که زیاد میدانست" داشت و گفته بود: «
از میان کارهای سینماییام بیشتر از همه "اتوبوس" و بعدش هم "مردی که زیاد میدانست" را دوست دارم که هردو را با یدالله صمدی کارکردم.برای "اتوبوس" آقای صمدی تلفن کردند و گفتند: چنین چیزی است قصه را برایت میفرستم. من خواندم خوشم آمد، مرحوم اسلامی و حمید طاعتی هم بودند و از تهران که رفتیم خانم مهری مهرنیا هم اضافه شدند و بقیه بیشتر از بچههای خود ارومیه و هنرپیشههای ارومیه بودند. گروه بسیار خوبی داشتیم. مجتمع را گرفته بودند و ما همه آنجا زندگی میکردیم. به استثنای بچههای ارومیه که منزلشان و خانوادهشان آنجا بودند. جمع خیلی خوبی داشتیم آنجا که کار میکردیم، همه با هم ورزش میکردیم همه با هم غذا میخوردیم به حدی خاطرات خوش آنجا دارم که شاید تا آخر عمرم آنقدر لذت نبرده باشم. ما شام که میخوردیم میرفتیم در اتاق مینشستیم و راجعبه سکانسهای فردا بحث میکردیم، یکی از کارهای خوبی که شد این بود که وقتی فردا، باید میرفتیم جلوی دوربین، میفهمیدیم باید چه کار بکنیم ومشکلی نداشتیم و به همین دلیل هم کار خوب شد. حتی یک نفر آنجا نبود که صدایی بلند کند و خود یداله صمدی خیلی خوب گروه را اداره کرد. بیاندازه از این فیلم خاطره خوب داریم. واقعا میتوانم بگویم یک دقیقه ما دیر سرکارمان نبودیم با عشق کار کردیم و نتیجهاش را هم دیدیم.
ولی این سالها متاسفانه طبق عادتی که دارم و تربیت شدم سر ساعت به فیلمبرداری میروم اما بازیگران جوانمان تا ساعت 10 ،11 نمیآیند و ما را گرفتار میکنند پس چون بیکار نشستهام کیفیت را از دست میدهیم. ولی آن موقع این طوری نبود و آنقدر ما به هم مانوس شده بودیم که یک روز کار من زودتر تمام شد و میخواستم تهران بیایم. گفتند: فردا برو. گفتم: نه چون خانم من فوت کرده بود برادرم با زنش پیش بچههایم بودند. باور کنید با مینیبوس آمدند پای هواپیما کوچک و بزرگ چه بچههای ارومیه چه بچههای تهران همه گریه میکردند.
با یداله صمدی خیلی راحت میشود کار کرد. اولا بچهها را خوب میشناسد و میداند تیپها چیست و خوب تفهیم میکند، قبلا سناریو را میدهد بازیگران میخوانند و مینشیند با آنها بحث میکند، اینها چیزهایی است که الان یواش یواش دارد از بین میرود. برای "اتوبوس" هادی اسلامی جایزه بازیگری گرفت و صمدی هم بهترین کارگردان شد.»
این بازیگر با افسوس از تجربه ناتمامش با ناصر تقوایی یاد کرده بود: «در فیلم "چای تلخ" 4 نقش اصلی وجود داشت که یکی را من برعهده داشتم و حسین یاری، گلاب آدینه و همسر ناصر تقوایی بقیه نقشها را داشتند. اما متاسفانه نصف بیشتر فیلمبرداری شد و به خاطر مشکلات بین تهیهکننده و کارگردان کار متوقف شد.در "چای تلخ" نقش پدربزرگ را داشتم و با فیلمنامه خوبی که این فیلم داشت و وسواس فوقالعاده زیاد تقوایی، شاید جایزه میگرفتم. ما تقریبا 3 ماه بود که کار میکردیم و خیلی خوب شده بود که یکدفعه تعطیل شد. علت هم فقط کُندی کار بود، یکی هم تدارکات فیلم بود که خوب کار نمیکرد و باعث شده بود تقوایی همیشه حالت عصبی داشته باشد. مثلا کاری که برای فردا صبح قرار بود آماده باشد میرفت میدید آماده نیست و کارگردانی که باید سرش به جاهای دیگر گرم باشد خودش کار میکرد. تقوایی روی نظم خیلی حساسیت و تاکید داشت و حتی 2 دقیقه دیر آمدن را اصلا نمیبخشید و متاسفانه تقریبا هر روز میرفتیم سرکار می دیدیم هیچ چیز آماده نیست و با وجود اینکه به تهیهکننده فیلم خیلی ارادت دارم اما ایشان نباید همه چیز را گردن آقای تقوایی میانداختند.
من سر "چای تلخ" 70 درصد بینایی یک چشمم را از دست دادم. یک منقل آتش بزرگی بود که کار من با آن بود و حرارت مستقیم به من میخورد بعد که تهران آمدم دیدم چشمانم خسته است و دکتررفتم، گفت: متأسفانه به اصطلاح قدیمیاش چشمت پخته شده است و 70 درصد بینایی چشم چپت را از دست دادهای. البته آمپولهای زیادی هم زدم که متأسفانه جواب نداد.»
نظر شما