هفتهای که گذشت، 2 خبر پیدرپی اهالی کتاب و ادبیات را شوکه کرد؛ اول خبر بستریشدن دکتر سیدجعفر شهیدی رسید و بعد شایعه درگذشت بانو سیمین دانشور. حال 2 نفر از غولهای ادبیات ما وخیم است.
هر دوی این بزرگان را ما خیلی خوب میشناسیم؛ هم دکتر شهیدی را که کتابش منبع واحد دانشگاهی «تاریخ اسلام» است و هم دانشور را که داستانهایش به متن کتابهای درسی هم رفته. این آشنایی، سنگینی خبر را بیشتر هم میکند.
و تازه، بدتر و سنگینترش این است که برای ما روزنامهنگارها چنین خبرهایی حکم «سوژه داغ» را دارد. ما باید در چنین مواقعی سراغ کسانی که دوستشان داریم برویم و شما باید در چنین مواقعی درباره این بزرگان چیزی بخوانید.
بله، میدانیم رسم مزخرفی است ولی این جهان پر است از رسمهای مزخرف و یکی از این رسمها، همین است که به بهانة مریضی و بدحالی بزرگان، به یادشان و به یاد سهمی که در فرهنگ و حقی که بر گردنمان دارند، بیفتیم.
اینجا درختی است
بنیاد بوکر «سوو شون» را جزء برترین آثار 100 سال ادبیات داستانی جهان انتخاب کرده. سوو شون رمانی است درباره ثبت تجربه صادقانه و درونیشدن یک دوره تاریخی، از زاویه دید یک زن معمولی. جملههای زیر ظرافتهای نثر «سوو شون» را نشان میدهد؛ نثری که 37 سال پیش از این نوشته شده:
بعضی آدمها عین یک گل نایاب هستند؛ دیگران به جلوهشان حسد میبرند. خیال میکنند این گل نایاب، تمام نیروی زمین را میگیرد.
کاش من هم اشک داشتم و جای امنی گیر میآوردم و برای همه غریبها و غربتزدههای دنیا گریه میکردم؛ برای همه آنها که به تیر ناحق کشته شدهاند و شبانه دزدکی به خاک سپرده میشوند.
شما عادت کردهاید به دوشیدن رعیتهایتان. برای شما افرادتان آدم نیستند. با گوسفندهایتان فرقی ندارند، هردو را چکی میفروشید.
در خانه درختی خواهد رویید و درختهایی در شهر و بسیار درختهایی در سرزمین، و باد هر درختی را به درخت دیگر خواهد رساند و درختها از باد خواهند پرسید.
آخرین بازمانده
سید جعفر شهیدی در بیمارستان بستری شد تا باز یادمان بیفتد چه دردانههایی داریم و قدر ندانستهایم.
پنجشنبه 21 تیر، خبر بستری شدن سیدجعفر شهیدی در بیمارستان کسری تهران همهجا پیچید. شهیدی که سابقه سکته مغزی داشت بر اثر پنومونی (عفونت ریه) بیهوش و به بخش مراقبتهای ویژه این بیمارستان در میدان آرژانتین منتقل شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت.
در این مدت با اینکه سطح هوشیاری استاد بالا نبوده ولی چهرهها و آدمهای مختلفی از ایشان عیادت کردهاند؛ از رئیس دفتر رهبری گرفته تا شاگردهایش و مردمی که خواننده کتابهای او بودهاند. محقق بزرگ که باقیمانده نسل غولهای ادبی ماست، الان در بستر بیماری است.
از بروجرد، با عشق
سید جعفر که اسم پدرش سید محمد سجادی بود، در سال 1297 در بروجرد به دنیا آمد. او دوران تحصیل ابتدایی و مقداری از متوسطه را در بروجرد گذراند و به نجف سفر کرد و تا مرحله اجتهاد پیش رفت اما بیماری باعث شد که پزشکان به او توصیه کنند تحتنظر باشد.
بنابراین سال 1327 به ایران برگشت و در قم، مدتی شاگردی آیتالله بروجردی و بسیاری از مراجع را کرد؛ بعد هم به تهران آمد و در دانشگاه تهران در رشته معقول و منقول مشغول شد. شهیدی، ابتدا از سنجابی - وزیر وقت فرهنگ – میخواهد که کاری مثل ترجمه متون عربی برایش جور کند اما سنجابی اورا به دبیرستان ابومسلم معرفی میکند تا در ازای ماهی 150 تومان تدریس کند.
او به طور اتفاقی با دکتر محمد معین و بعد از طریق او، با دهخدا آشنا شد. در سال 1328، زمانی که سازمان لغتنامه دهخدا تشکیل شد، به درخواست دهخدا به این سازمان رفت. دهخدا در نامهای به دکتر آذر ـ وزیر فرهنگ وقت ـ راجع به شهیدی مینویسد: «او اگرنه در نوع خود بینظیر، ولی کمنظیر است.» و از وزیر میخواهد که ساعات تدریس شهیدی را کم کند تا کمک او در تهیه لغتنامه باشد.
شهیدی همراه با معین مجله «فروغ علم» را راهاندازی کرد. سال32 لیسانس معقول و منقول و سال 35 لیسانس ادبیات فارسی گرفت، سال 1340 دکترى خود را از آن دانشگاه دریافت کرد و از آن پس به تدریس در آن دانشگاه مشغول شد و تازه در 40 سالگی سراغ آموختن زبان انگلیسی رفت.
کار را که کرد...
پروژه عظیم لغتنامه که دهخدا پایهاش را ریخت، آنقدر پروپیمان بود که به عمر خود او قد نداد. دهخدا سال34 در حالی که 12 هزار فیش تهیه کرده بود درگذشت و ادامه راه را به محمد معین سپرد. او هم تا 11 سال بعد که بر اثر فشار زیاد مطالعه و کار به کما رفت، انتشار لغتنامه را به نیمه رساند و خودش هم فرهنگ جداگانهای آماده کرد. دکتر سید جعفر شهیدی به عنوان وصی معین، وظیفه جمعکردن هر دو لغتنامه را بر عهده گرفت و این دو را به سرانجام رساند.
حالا این 2لغتنامه به اسم 2 نفر از شروعکنندگان آن در خانه خیلی از ماها هست و اینکه هردو را یک نفر تمام کرده، اما نامی از او روی جلد هیچکدامشان نیست؛ اینجاست که ضربالمثل کار را که کرد آنکه تمام کرد، مصداق ندارد.
تاریخنگار شیعه
شهیدی که قبلا به نام سجادی معروف بود، بعدها با نام فعلیاش در مراکز علمی و دانشگاهی شهرت پیدا کرد. اولین اثرش را در 27 سالگی به اسم «مهدویت در اسلام» نوشت. 3 سال بعد، از او 3 جلد «جنایات تاریخ» روی پیشخوانها رفت که به همه نوید داد نویسندهای عقلگرا ظهور کرده که با استدلال همهچیز را توجیه میکند؛ کسی که متون خشک و خفن قدیم را کنار گذاشته و با سادگی فوقالعادهای مینویسد.
او یکی از متفاوتترین سفرنامههای حج را با استفاده از عکسهای یک عکاس عرب در سال 56 نوشت. «در راه خانه خدا» متن کم ولی درجه یکی دارد و قرارگرفتن آن در کنار عکسهای قدیمی سفر حج تمتع خیلی آن را خواندنیتر کرده. سفرنامه مصور شهیدی در پایانش هم دید آماری بامزهای به حاجیان آن سال حج (1397 قمری) دارد.
شهیدی در اولین سال بعد از انقلاب پس از 50 سال، «پژوهشی تازه پیرامون قیام امام حسین» را تالیف کرد که نگاه عقلانی آن به سیر عاشورا قابل توجه بود. شهیدی «تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان» را در سال 62 نوشت که تا الان تنها مرجع درس تاریخ اسلام تمام دانشگاههای ایران است.
در «زندگانی حضرت فاطمه(س)»، سراغ خیلی از شبهات زندگی حضرت زهرا رفته و همة تناقضات را در کنار هم قرار داده تا خود خواننده نتیجهگیری کند. «علیاززبانعلی» هم آخرین کتاب او در زمینه تاریخ اسلام است و استاد شرحی نیز بر دفاتر ششگانه مثنوی نوشته، در سال 69 ترجمه بینظیر مسجعی از نهجالبلاغه چاپ کرد که همه را انگشت به دهان کرد.
اما چیزی که خوانندگان آثار شهیدی حسرتش را دارند، ادامه تالیف راجع به زندگی ائمه(ع) است. خیلیها هر سال در نمایشگاه کتاب دنبال آثار تازه تاریخی استاد راجع به امامان میگردند.
چهره ماندگار ما
سید جعفر شهیدی در این 90 سال عمر، رئیس مؤسسه لغتنامه ، رئیس مرکز بینالمللی آموزش زبان فارسی، استاد افتخاری دانشگاه پکن و رییس افتخاری انجمن بینالمللی استادان زبان و ادبیات فارسی بوده است؛ یک زندگی واقعا پربرکت.
کاش داستان آخر نباشد
مادر داستان نویسی ایران این روزها بدجوری ناخوش است. سیمین دانشور که از پنجشنبه گذشته در بیمارستان بستری است، حالا در کما است و حالش هم خیلی وخیم است. او که تمام این سالها بالای سرمان بیدار نشسته بود و داستان تعریف میکرد، انگار دلش میخواهد بخوابد.
سیمین دانشور یک آدم زیادی معاصر است چون او همانطور که حرف میزند، داستانش را هم تعریف میکند. فهمیدن آدمهای او و حرفهایشان اصلا کار پردردسری نیست؛ میتوانید همانطور که روی کاناپه جلوی تلویزیونتان لم دادهاید، داستانهایش را یکنفس تا آخر بخوانید و با آدمهایش زندگی کنید.
دانشور با اینکه در دوره دکتری، شاگرد استادان اعظم ادبیات ایران مثل فروزانفر، بهار، خانلری و دکتر معین بوده اما نثرش به سمت گرایشهای ادبی آنها نرفته است. خودش دلیل این را یک چیز میداند؛ «ما همسایه نیما بودیم».
معاصر به سبک دانشور
با اینکه دنیای داستانگویی دانشور پر از آدمهای جورواجور و فضاهای مختلف است اما «تنهایی» آدمهای جهان داستانی او را نمیشود نادیده گرفت. قهرمانهای داستان او بیشتر زنهایی هستند که در تنهایی عمیقی که گریبانشان را گرفته تا خرخره فرو رفتهاند و حالا درست مثل بغضی که بترکد، تازه شروع میکنند به داستان تعریفکردن.
هرچند این تنهاییها در تمام آثار دانشور وجود دارد اما اصلا تکراری نیست چون جنس تنهایی هرکدام از آنها کاملا با هم متفاوت است ولی این تفاوت به این معنی نیست که هرکدام از آنها راه خودشان را در دنیای داستان میروند، نه؛ زنان داستانهای دانشور مثل حلقههای یک زنجیر به هم پیوستهاند. آنها بدون اینکه از روی دست همدیگر کپی کنند، اصرار خاصی برای ادامه سرنوشتهای همدیگر و مادرانشان دارند؛ درست مثل ما، مادرمان و مادرهای مادرانمان.
ای کاش این آخری نبود
سیمین دانشور در تمام این سالها در خانه قدیمیاش – که روزگاری جلال هم در آن زندگی میکرد – در تنهاییاش برای ما قصه نوشته و داستان ترجمه کرده است.
او در سال 1327 با مجموعه داستان «آتش خاموش» اولین زنی بود که رسما با چاپ اثرش داستاننویس بودناش را به همه اعلام کرد. دانشور بعد از این مجموعه در سال 1340، یک مجموعه داستان دیگر به نام «شهری چون بهشت» را وارد بازار کتاب کرد و تا 8 سال بعد که برگ برندهاش یعنی «سووشون» را رو کرد، چیزی ننوشت.
دانشور بعد از «سووشون»، «به که سلام کنم؟» (1359)، «جزیره سرگردانی» (1372)، «از پرندههای مهاجر بپرس» (1375) و دستآخر «ساربان سرگردان» (1380) را نوشت. اما تیراژ 88 هزارتایی «ساربان سرگردان» که برای بازار کتاب ایران زیادی تخیلی است، استقبال ضعیف خوانندگان و لحن تند و تیز منتقدان، این کتاب را بیشتر به چیزی شبیه کابوس تبدیل کرد. منتقدهایی که درباره «جزیره سرگردانی» فقط پرسیده بودند «داستاننویس ما را چه میشود»، اینبار بدون هیچ رودربایستیای گفتند؛ «میتوان این آخرین اثر خانم دانشور را فقط در دو کلمه توصیف کرد؛ بسیار بد».علاوه بر اینها، دانشور ترجمههایی از آدمهای مهم ادبیات جهان هم برای ما داشته است؛ ترجمههایی مثل «باغ آلبالو» و «دشمنان» از چخوف.
زندگی لابهلای شعر و نقش
سیمین دانشور اردیبهشت 1300 در شیراز به دنیا آمد. پدرش طبیب بود و مادرش شاعر و نقاشپیشه. پدرش که بعدها به اسم «دکتر عبدالله خان» سر از «سووشون» درآورد، هیچ نقشه ماوراییای برای آینده دختر نکشیده بود.
سیمین به همراه پدرش به اتراقگاههای ایل قشقایی میرفت و تصاویری را در ذهنش نگه میداشت تا زمان قصهگوییاش شروع شود. دانشور پس از پایان دوران متوسطه به تهران آمد و دانشجوی ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد. در جریان رفت و آمدش از شیراز به تهران با جلال آشنا شد و در سال 1327، به رغم مخالفت خانواده جلال باهم ازدواج کردند.
در سال بعد سیمین دانشور دکتری «زیباییشناسی»اش را از آمریکا گرفت و تا سال 59 که به درخواست خودش از دانشگاه بازنشسته شد، در دانشگاه هنر و ادبیات تدریس میکرد.