آن طور که از عنوان فیلم برمیآید این درام محلی باید شرح حال گویا باشد ولی در عمل زندگی و سرگذشت او به حاشیه رفته و داستان جهتی تازه مییابد و بیشتر به مخالفت گویا با سنت استنطاق کلیسا در سالهای آخر حیات آن میپردازد. به هر حال فورمن همچون گذشته کارگردانی ای عالی داشته است و صحنههای بسیار هنرمندانه ای را خلق کرده اما متأسفانه در مرحله نگارش فیلمنامه نتوانسته از روند کلیشهای آن خارج شود و در اینجاست که فیلم به بن بست میرسد.
در این فیلم بیننده شاهد اتفاقات ناگواری است که برای یک دختر پیش میآید و سپس منتظر مینشیند تا ببیند که این دختر چگونه انتقام میگیرد، اما همه چیز آنقدر ساده و پیش پا افتاده پیش میرود که، در اواخر فیلم همه رویدادهای بعدی خود به خود قابل پیشبینی خواهد بود.
کارینا کوچینو در نیویورک تایمز درباره فیلم چنین مینویسد: «اشباح گویا» اولین فیلم فورمن از سال 1999 است، اما ای کاش نبود. همه میدانند که فورمن یا فیلم نمیسازد یا بهترینها را میسازد. اما برخلاف انتظارات آخرین ساخته او طرفدارانش را کمی ناامید کرده چون داستان و حال و هوای آشفته آن با روح شاهکارهایی چون «آمادئوس»خیلی فاصله دارد و اساساً مصنوعی و پرتکلف از آب درآمده است.
این فیلم داستان اسپانیا در قرن نوزدهم است، نه داستان زندگی فرانسیسکو گویای نقاش و تنها. در خلال اتفاقات آن دوران ایدهای نو و منسجم را میجوید که با تأسی به آن راهکارهای جدیدی را برای مقابله با مفاسد اخلاقی و اجتماعی ارائه دهد. اما در عمل تنها با القای بینشی سخت متعصبانه این مبارزه را تقریباً غیر ممکن میداند و میگوید: قدرت مستقیمترین وکوتاهترین راهی است که به ریا و دورویی منتهی میشود.
در نیمه اول فیلم گویا در فتنهها و دسیسههای سنت تفتیش عقاید گرفتار میشود و به هیچ وجه در اتفاقات اصلی قصه فیلم تأثیرگذار نیست. گهگاه از او استفاده میشود تا فراموش نکنیم داستان به او هم ربطی داشته و به نوعی میان سکانسها ارتباط ایجاد میکند.
شاید تصور این ایماژ از او کمی مشکل باشد اما این نقاش بزرگ اسپانیایی در داستان خودش تنها نظارهگر وقایعی است که در اطرافش روی میدهد و حضور فقط تأثیرپذیرش او را به کاراکتری مجهول و غیر فعال تبدیل میکند. از سوی دیگر گویا فردی ساده لوح و زودباور است که به شدت تحت تأثیر عقاید و نظریات دیگران قرار میگیرد. واقعیت این است که بزرگترین روح در فیلم خود گویاست...
بروس نیومن نویسنده مرکری نیوز در یادداشتی از اشباح گویا مینویسد: فیلم گویا به خودش این زحمت را نمیدهد که از گویا چیزی بگوید. این فیلم در حقیقت استادان چیرهدست قدیمی اروپا را به مدرنیسم پیوند میدهد؛ از فرانسیسکو گویا تمجید و تجلیل میکند که حتی در زمان خودش هم تا این اندازه مشهور نبود و پیکاسو حدود یک قرن بعد از حیاتش او را به همه شناساند.
در فیلم صحنههای بسیاری وجود دارد که در آنها از سربازان و ارتش استفاده شده است، فردی خبر میآورد که لویی شانزدهم در فرانسه کشته شده یا زمانی که گویا میخواهد آلیسا (دختر انیزو لورنز) را ملاقات کند عده زیادی سرباز مسلح از راه میرسند. ارواح گویا میخواهد با بازگرداندن چرخه اصیل تاریخی آن را یادآور شود، اما قبل از آن حتماً منتظر ورود موج بعدی ارتش و خیزش و طغیان آنها در خشونتهای فرقهای باشید.
گلن کنی در پره میر مینویسد: نگاهی کوتاه بر آثار این کارگردان موفق این واقعیت را روشن میسازد که استفاده از دورههای مختلف تاریخی را در دستور کارش قرار داده است. او به ندرت فیلم میسازد، اما به نظر میرسد که کارهای او به نوعی عصیانگری و آشوبطلبی سینمای او را به اثبات میرساند.
بیایید نگاهی کوتاه به کارهای برجسته او از موج نوچکسلواکی در دهه شصت آمریکا بیندازیم: قهرمان داستان فیلم "Taking off" در سال 1971 که به مخالفت با ظلم پدر و مادری برمیخیزد که دخترشان را به ستوه آوردهاند وآواره کردند؛ مک مورفی سرکش در «پرواز برفراز آشیانه فاخته»؛ هیپیهای Hair، واکر سیاه پوست و آشوبطلب «رگتایم» موزارت در «آمادئوس» و «والمونت» فیلم بسیار جنجالی فورمن که ورسیونی انگلیسی از فیلم موفق Les Liason Dargereus بود و تأکید کارگردان بیشتر روی تحقیر و اهانتهای کاراکتر برای ریاکاران بورژوازی در کشورهای سرمایهدار کمونیست و طبقه متوسط جامعه در فرانسه بود.
پرداختن به چنین کاراکترهایی نشان میدهد که فورمن تنها به شورش فینفسه علاقهمند نیست و به جای آن مصمم شده که پرده از حقیقتی بردارد که نامحسوس مینماید.
اما مایه رنجش او میشود: «آشوبگران اغلب چهره زیبایی ندارند.» مک مورفی یک تجاوزگر پست و فرومایه است که با توسل به قانون موضوعه به اعمالش مشروعیت میبخشد، موزارت یک جانی خشن و خطرناک است و والمونت یک هرزه افسارگسیخته، اما در اشباح گویا ما را با کریهترین و نفرتانگیزترین چهره طغیانگر (لورنز) روبهرو میکند.
«اشباح گویا» یکی از جسورانهترین تلاشهای فورمن است که خود ادعا میکند که با ساخت آن، کم و بیش به همه آنچه که در نظر داشته رسیده است، اما یکی از بزرگترین ریسکهای او در این فیلم، استفاده از ناتالی پورتمن در دو نقش متفاوت است؛ اینز و دختر نوجوانش آلیسا نمیگویم در نقشآفرینی ضعف داشته یا قالب کاراکترش را نیافته است، اما تنها در چند صحنه نخست فیلم است که توانسته زندگی عادی اینز را بدون نقص بازی کند.
او نتوانسته پیچیدگیها و عمق جنون و دیوانگی اینز بعد از آزادی از زندان و گستاخیهای زننده آلیسا را به خوبی القا کند. از طرف دیگر باردم خیلی زیرکانه و استادانه نگاهی سهوی و بیغرض به لورنز دارد که برخلاف ظاهر نجیبزادهاش در ورطه مفاسد اخلاقی- دورویی، غرور و دغلکاری گرفتار آمده است. کوئید شاه لودهای است که تا حدی شبیه به کاراکتر جفری جونز در آمادئوس است و ...
جاناتان هلند هم در ورایتی مینویسد: میلوش فورمن در «اشباح گویا» تقارن تفتیش عقاید کلیسای اسپانیا را با خیزش ناپلئون، وقوع انقلاب کبیر فرانسه و زندگی گویا به تصویر میکشد. اما حقیقت آن است که عادلانه به موضوعها نپرداخته است. فیلمنامه در بین ایجاد سرگرمی برای مخاطب عام و خردگرایی برای مخاطب خاص سرگردان است و نهایتاً پوچ و بیمحتواست.
گرچه از لحاظ جلوههای بصری و کارگردانی قابل تحسین است. پیشینه حرفهای فورمن و آثار منحصر به فرد او قطعاً او را از مطرحترین فیلمسازانی ساخته که طرفداران زیادی در گوشه و کنار دنیا دارد، اما متاسفانه آشفتگی و شلوغی کاملاً مشهود در فیلم اخیر او قطعاً برای همه غیرقابل تصور است و... .
این فیلم ماهیت اصلی کلیسای اسپانیا را در قرن نوزدهم فاش میسازد اما اینکه سماجت و گستاخی توماس در آن شرایط سخت هیچ عواقبی را برای او در پی نداشته تا حد زیادی غیرممکن به نظر میرسد. فیلم در واقع خطابه بیهوده و بیثمری است درباره وجود قدرتهای نامحدود، ریا و دورویی و هویتهای گمشده که در آن کاراکترها به خدمت ایدههایی گرفته شدهاند که قرار است به مخاطب القا شوند.
در داستان هیچ رابطه عاشقانهای وجود ندارد و دلیل آن بیشک، حال و هوای اجتماعی و قوانین حاکم بر آن دوران است که افراد را از داشتن چنین روابطی منع میکرده است. اما به هر حال در خلال ملایمتهایی در رفتار و گفتار کاراکترها بیننده به نوعی، ارتباط حسی میان آنها را درمییابد.
از طرفی او را ناگزیر میسازد که عقاید سیاسی ماکیاولی را بپذیرد و سیاست حیله و نیرنگ را باور کند. قرار بود که فیلم سیاه و سفید باشد تا بهخوبی تقابل منطق خوبی و بدی را نشان دهد، اما بیشتر هنرپیشهها خصوصاً باردم با این شیوه مخالفت کردند.
نقاشیهای گویا، قشرهای مختلف اجتماع را در آن دوره آشفته و نابسامان توصیف میکند. فورمن هم کوشیده است تا در فیلمش با همان صداقت و وفاداری که گویا این فصل از تاریخ اروپا را نقاشی کرده به تصویر بکشد. او سعی کرده حتی جزئیات عجیب و غریب و به نوعی برجسته را که نقاش در کارهایش آورده در سناریو پیاده کند. فورمن در 26 جولای 2007 در مصاحبه با مجله اکسپتیکا کمی نگران به نظر میرسد.
او بعد از هفت سال دوری از دنیای سینما و شهرتی که از آمادئوس و آثار تاثیرگذار دیگرش بهدست آورده نگران است که فیلم جدیدش تا چه حد مورد استقبال مردم قرار میگیرد؛ خصوصاً مردم اسپانیا؛ هموطنان فرانسیسکو گویا.
او در این باره میگوید: متاسفم که کمی اسپانیاییها را ناامید کردم، من بعد از اینکه در دهه 80 از موزه پرادو در مادرید دیدن کردم شدیداً شیفته گویا و آثارش شدم. این هنرمند برجسته از 46 سالگی ناشنوا شد اما دوره نفرتانگیز تاریخ اروپا و بیشتر رویدادها و صحنههای مخوف آن را نقاشی کرد.
موضوعاتی چون تفتیش عقاید کلیسا، تجاوز فرانسه به اسپانیا و استقرار مجدد سلطنت مطلقه در مادرید توسط انگلیسیها. او در سال 1828 در سن 82 سالگی درگذشت و بیشتر شهرتش را مدیون نقاشیهایی از جنگهای ایبری و تابلوهای خاندان سلطنتی است. بعد از بازدید از این موزه روی او و سرگذشتش تحقیق کردم، حال با جرأت میگویم که او قادر است به همان وضوح و روشنی نقاشیهای سیاه و تابلوهای سلطنتیاش به هر دو جهان معنای خاص ببخشد.
گویا در آخرین سالهای حیاتش با استفاده از روغن روی دیوارهای مشمع خانهاش نقاشی میکشید، او 14 اثر عالی از خود به یادگار گذاشته که به نقاشیهای سیاه معروف شدهاند.
بسیاری این تابلوهای تاریک و نومیدانه را نشانهبخش پررمز و راز تاریک زندگی انسان میدانند.
او در ادامه اضافه میکند که زمان نوع شکنجهها را تغییر نداده است، در چکسلواکی حداقل تا وقتی که من در آنجا زندگی میکردم هم از شیوههای شکنجهای استفاده میشد که در زمان« گویا» در اسپانیا اعمال میشد .
منابع: نیویورک تایمز - ورایتی