سه‌شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳ - ۰۷:۲۷
۰ نفر

مهدی مدنی: شاید این جمله معروف را در داستان‌ها خوانده یا از زبان مردم شنیده باشید که «زندگی ما قصه مرد یخ فروشی است که از اوپرسیدند: فروختی؟ گفت نخریدند تمام شد.»

مرد یخ فروش

اما در اين تهران هزاررنگ، پيرمرد يخ فروشي هست كه بارها و بارها اين جمله برايش نه در داستان‌ها كه در واقعيت اتفاق افتاده است؛ پيرمردي كه با 82سال سن هر روز در سرما و گرما با يك گاري دستي يخ‌هايش را به ضلع شمالي ميدان فلسطين مي‌آورد و اگر كسي يخ هايش را نخرد، مجبور مي‌شود «از جيبش» خرج كند. با آنكه سني از او گذشته، كسب رزق حلال را رها نكرده و معتقد است كه رزق حلال با بركت است و پول حرام خرج دوا و درمان مي‌شود. به همين دليل است كه با هر زحمتي زندگي‌اش را مي‌چرخاند. «قربانعلي چراغعلي» كه مشتري‌هايش مش قربون صدايش مي‌كنند، مهمان اين صفحه ماست. خواندن شرح حال اين مرد زحمتكش خالي از لطف نيست.

  • از تويسركان تا تهران

مش‌قربان با يك كت و شلوار مرتب و در عين حال كهنه و مندرس و كلاهي سياه بر سرش يخ‌ها را جابه‌جا مي‌كند و البته خواهش من هم از او اين است كه مصاحبه من به كاسبي و كار نه‌چندان پر رونقش لطمه نزند و مشتري‌هايش را راه بيندازد. مي‌گويد بچه تويسركان است و متولد 1311. وضعيت تحصيلي‌اش نيز تعريفي ندارد و به قول خودش سواد ندارد؛ «سواد ندارم و حساب و كتاب اين يخ‌ها را به‌صورت حسي دارم.» همين هم شده كه به گفته خودش برخي مواقع «سر او در خريد و فروش كلاه مي‌رود.»

ماندگاري مش قربون در ميدان فلسطين از او يك بانك خاطرات شفاهي ايجاد كرده چراكه به خوبي تغيير و تحولات اداره‌ها را از نزديك ديده است؛ «55سال است كه در اين ميدان هستم و يخ فروشي مي‌كنم.» همانطور كه يخ‌هاي سرد را جابه‌جا مي‌كند با دستش به دور‌تر يعني جايي كه كلانتري 107قرار گرفته اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «تا به حال چندبار شهردار‌ها و كلانتري‌ها عوض شده‌اند اما من اينجا بوده‌ام».

داستان به تهران آمدنش را بدون اينكه بداند دقيقا چند سالش بوده اينگونه تعريف مي‌كند: «حدود 15-10 ساله بودم كه با پاي پياده آمدم به تهران. اول بار آمدم و رفتم كارگري ساختماني كه مالك آن يك ملايري بود. بعد برادرم آمد و پيشنهاد داد كه بيا كنار من يخ‌فروشي كن. من هم پذيرفتم. آن زمان 2 دكه كوچك داشتيم كه يخ‌ها را در آن مي‌گذاشتيم. چند سال بعد سهم او را خريدم. حدود 12سال پيش بود كه برادرم فوت كرد و بعد از او، من تنهايي اين كار را ادامه دادم.»

  • وضعيت زندگي

سؤال بعدي ما از وضعيت زندگي اوست. از مش‌قربون مي‌خواهيم كمي از زندگي‌اش برايمان بگويد؛ زندگي‌اي كه به گفته خودش اين روزها به سختي اداره مي‌شود ولي سال‌ها پيش توانسته يك آلونك بخرد كه حداقل الان نگران كرايه و مستأجري نباشد؛ «ساكن محله هفت‌چنار تهران هستم. يك آلونك مدت‌ها قبل خريدم كه 2 تا اتاق دارد». پيرمرد يخ فروش وضعيت خانواده‌اش را هم اينگونه تشريح مي‌كند: «2 تا پسر دارم و 2تا دختر. آنها تحصيل كرده نيستند و متأسفانه يكي از دامادهايم از پس خرج زندگي‌اش بر نمي‌آيد و بچه‌هايش را پيش من آورده است. الان چند روز ديگر نوبت مدرسه است و بايد خرج آنها را بدهم. خانم خانه هم مريض است. سكته مغزي كرده و قلبش هم ناراحت است.»

  • برنامه روزانه يخ فروش

با اينكه فصل سرماست هوا هنوز چندان سرد نشده است. با اين همه، اينقدر سرما زيادشده كه من در كمتر از يك ربع كه كنار او ايستاده‌ام، كم‌كم سردم بشود. همين‌جاست كه مشتاق مي‌شوم بدانم كه اين پيرمرد چگونه در گرما و سرما كارش را پيش مي‌برد. از مش قربون ساعت كارش را مي‌پرسم؛ اينكه كارش را چه زماني شروع مي‌كند و چه زماني به پايان مي‌رساند؟

درحالي‌كه با ميله مخصوص خردكردن يخ‌ها به قالب‌هاي يخ ضربه مي‌زند، مي‌گويد: «امروز ساعت 6آمدم سركار و گاهي هم شده كه تا ساعت 10شب مشغول كار بوده‌ام». مش قربون همچنين نحوه آوردن يخ را اينگونه توضيح مي‌دهد: «يخ‌ها توسط يك يخ‌كش از كرج به اينجا مي‌آيد و چون من را مي‌شناسند، تحويلم مي‌دهند.»

كسب وكار بيش از اندازه ساده‌اي دارد. نحوه تسويه حسابش با كارخانه هم ساده و بي‌آلايش است: «يخ‌ها را اينجا تحويلم مي‌دهند و پولش را به‌صورت روزانه يا هفته به هفته به كارخانه پرداخت مي‌كنم».

ميزان سودي كه براي هر قالب يخ براي پيرمرد يخ فروش ميدان‌فلسطين هم مي‌ماند ناچيز است؛ «قالب‌هاي يخ را 4هزار تومان مي‌خرم و آن را 5هزار يا 6هزار تومان مي‌فروشم. چيزي كه گيرم مي‌آيد همين است. تقريبا به اندازه هر قالبي كه مي‌فروشم 1000تومان سود مي‌كنم.» از اينجا به بعد با همان لهجه شيرينش شروع مي‌كند به‌حساب و كتاب كردن؛ «اگر يك قالب بفروشم هزار تومان و اگر 30قالب يخ بفروشم 30هزار تومان سود عايدم مي‌شود. تابستان ممكن است يخ‌هايم آب شود و ممكن است در زمستان كسي به يخ نياز نداشته باشد و براي همين يخ‌ها مي‌ماند روي دستم». يك جوري كارش تناقض دارد، در تابستان مشتري‌هايش زياد‌تر مي‌شوند اما شدت گرما و به قول خودش باد يخ‌هايش را بيشتر آب مي‌كند؛ «اگر يخ‌هايم بماند آب مي‌شود و آن موقع از جيبم مي‌رود.» از او مي‌پرسم در زمستان كه مشتري‌ها كمتر مي‌شود چه‌كار مي‌كنيد و او مي‌گويد: «در زمستان كمتر مي‌خرم اما نمي‌توانم كار را كنار بگذارم». داستان كاسبي او زماني غم‌انگيز‌تر مي‌شود كه متوجه مي‌شويم يخ‌هاي او كه زير مشمع، گوني و پارچه‌هاي كنار ميدان فلسطين انبار شده، مورد دستبرد هم قرار گرفته است: «آره آقا بعضي اوقات مي‌آيند و يخ‌ها را مي‌برند». با همان لهجه ساده تويسركاني و لرزانش به يكي از ساختمان‌هاي بزرگ ميدان اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «يك شب آمدند و تمام يخ‌هايم را بردند و استفاده كردند. هر چه دنبالش رفتم فايده‌اي نداشت. يكي مي‌گفت يخ‌ها را من بردم و ديگري مي‌گفت من بردم و آخرش دست خالي برگشتم». از بي‌مهري برخي مسئولان هم مي‌گويد كه يخ‌هايش را برداشته و برده‌اند؛ «زمان شهرداري سابق آمدند و يخ‌هايم را بردند البته الان ديگر اينطوري نيست و حتي همكاري هم مي‌كنند.»

وزن قالب‌هاي يخ را كه مي‌پرسم بيشتر دلم مي‌گيرد.درحالي‌كه يكي از قالب‌هاي يخ را با دستاني كه از شدت سرماي يخ ترك خورده جابه‌جا مي‌كند، مي‌گويد: «وزن هر قالب يخ كه از كارخانه راه مي‌افتد 20كيلوست اما تا اينجا برسد آب مي‌رود و كمي سبك‌تر مي‌شود.» و در ادامه وقتي مي‌پرسم اين قالب‌هابرايت سنگين نيست مي‌گويد: «چاره‌اي ندارم. مجبورم اينكار رو بكنم. البته اين را بگويم كه جوان‌هاي امروزي اين كار‌ها را بلد نيستند».

  • مشتري از جمهوري تا خوزستان

اما طيف مشتري‌هاي مش قربون هم جالب توجه است. در مورد مشتري‌هايش مي‌گويد: «از كلينيك‌هاي پزشكي گرفته تا هتل‌ها و بيمارستان‌ها به اينجا مي‌آيند. بيمارستان‌ها براي اين مي‌آيند كه اگر داروهايشان كنار يخ نباشد فاسد مي‌شوند. كساني كه راهي بهشت زهرا(س) مي‌شوند هم از مشتري‌هايم هستند. بقيه هم گذري مي‌آيند و خريدي مي‌كنند و مي‌روند». در همين لحظه جواني با يك كلمن كوچك مي‌آيد و آن را پر مي‌كند و مش‌قربون قيمت آن را 500تومان برآورد مي‌كند. مش‌قربون ادامه مي‌دهد: «اينجا بسياري من را مي‌شناسند. از خانه‌دار گرفته تا مغازه‌دار. قبل از من هم برادرم اينجا يخ‌فروشي مي‌كرده و براي همين اينجا ماندگار شده‌ام.» در همين زمان يك جوان از دانشگاه امير كبير مي‌آيد و به مش قربون مي‌گويد: «براي فردا ساعت 6صبح 10 قالب يخ مي‌خواهيم.» احتمالا اردو يا همايشي دارند. مش قربون مي‌گويد:«فردا صبح اينجا باش و يخ‌ها را تحويل بگير.»

نكته آن است كه او براي سفارش فردا بيعانه‌اي مطالبه نمي‌كند. هنگام مصاحبه افراد مختلفي مي‌آيند و مش قربون كار آنها را راه مي‌اندازد. جواني با لباس مشكي از موتور پياده مي‌شود و مي‌گويد: «تقريبا هر روز يك قالب يخ براي مغازه مي‌برم.» يكي از اين افراد با لهجه جنوبي مي‌گويد: «از خوزستان مي‌آيم و 4سالي است كه مش‌قربون را مي‌شناسم. راستش داروهايم را كه از بنياد شهيد مي‌گيرم بايد آنها را سريع در يخ بگذارم تا فاسد نشود. تقريبا هر 6‌ماه يك‌بار به او سر مي‌زنم يعني زماني كه داروهايم را مي‌گيرم». با همان لهجه خوزستاني‌اش ادامه مي‌دهد: «خدا خيرش بده، هر موقع تو شهر غريب مي‌آيم كارم توسط اين پيرمرد شريف راه مي‌افتد. او پير مردشريفي است». ديگري هم از خيابان جمهوري آمده و مي‌گويد كارگاه توليدي داريم و براي آنجا يخ مي‌برم.كم‌كم سرما اثر مي‌كند و مصاحبه را به پايان مي‌رسانم. در حالي از او جدا مي‌شوم كه او هنوز مشتري‌هايش را با يخ راهي مي‌كند و من با خود مي‌گويم كه چطور من اين 20دقيقه را تحمل نكردم اما او هر روز زير آفتاب تابستان و سرماي زمستان روزي‌اش را در مي‌آورد؟

  • درخواست براي دكه

دفعه پيش كه از ميدان فلسطين رد مي‌شدم او را درحالي‌كه دست‌هايش را زير سرش گذاشته و روي گاري دستي‌اش خوابيده بود ديدم. براي همين از او مي‌پرسم كه تا به حال براي داشتن يك سرپناه، كاري يا اقدامي كرده كه در جواب مي‌گويد: «بارها درخواست داده‌ام كه يك دكه كوچك به من بدهند تا هم در آنجا استراحت و هم از يخ‌هايم مراقبت كنم اما به دلايلي هنوز اين كار را نكرده‌اند. قول يك غرفه در بازار ميوه و تره‌بار را هم داده‌اند اما هنوز عملي نشده. از طرفي اين را بدانيد كه بسياري از مشتري‌هايم اينجا مي‌آيند و من را به اين مكان مي‌شناسند.»

  • بركت نان حلال

به‌رغم تمامي سختي‌ها و مشقت‌هايي كه براي كسب درآمد اندكش متحمل مي‌شود، روي كسب و كار و ارزش نان حلال تأكيد دارد؛ «تمام تلاشم براي كسب روزي حلال است. با اينكه ممكن است يك روز يخ‌ها بماند و يك روز بفروشم اما اين نون حلال است كه بركت دارد. نان حرام مانند بادآورده است كه سريع باد مي‌برد. نان حرام خرج دوا و دكتر و آمپول مي‌شود.» وقتي در آخر مصاحبه از او مي‌پرسم كه اگر يكي از مسئولان اين مصاحبه را ببيند چه چيزي از او مي‌خواهيد، با مناعت طبع‌خاصي جواب مي‌دهد: «هر كس هر كاري بكند براي آخرت خودش انجام مي‌دهد. اين بستگي به اين دارد كه او چقدر مهربان باشد. اگر دكه‌اي بدهند كه ممنون مي‌شوم.»

کد خبر 284776

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha