قرارمان را در كاخ گلستان و درست زير ساعت تاريخي شمسالعماره گذاشتيم تا در همان حال و هوا با استاد گپ و گفتي داشته باشيم. او صبورانه ما را پذيرا شد تا در يك عصر زمستاني و در آستانه ۸۰سالگياش، از بالا و پايين زندگي و كلنجار رفتن با ساعتهاي عجيب وغريب برايمان بگويد. محمد ساعتچي طي يك دهه گذشته بيشتر عمرش را صرف تعمير و احياي ساعتهاي بزرگ كشورمان كرده است؛ ساعتهايي كه بيش از چندين دهه خاموش بوده و با دستان هنرمند او جاني دوباره يافتهاند. ساعتچي اما يك كار بزرگ در دست دارد. اگر كمي بيشتر منتظر باشيم ميتوانيم نام ايران را نيز در كنار كشورهاي صاحب صنعت ساعتسازي جهان ببينيم. گفتوگوي ما با استاد همزمان شد با سالروز اختراع ساعت الكترونيكي در سوئيس در سال۱۹۶۳! شايد ابتكار آقاي ساعتچي هم مبدأ ديگري در دنياي ساعتسازي بهوجود آورد و به نوعي تاريخساز شود.
- اگر اجازه بدهيد، گفتوگويمان را با شرح نام فاميلي شما شروع كنيم. چطور نام خانوادگيتان با شغلي كه داريد يكسان شده است؟
مرحوم پدرم ساعتساز و ساعتفروش بود. آن زمان ما در همدان زندگي ميكرديم و پدرم يكي از ماهرترين ساعتسازهاي شهر به شمار ميرفت. او هم ساعتساز خودساختهاي بود؛ يعني اين كار را پيش كسي ياد نگرفته بود اما مهارت خاصي در تعمير ساعتها داشت. قطعات ساعت را خودش تراش ميداد و ميساخت چون آن زمان براي تعميرساعتها، قطعه يدكي وجود نداشت. بيشتر ساعتها هم از آلمان و سوئيس وارد كشور ميشد. خاطرم هست، يك ساعت طاقچهاي خيلي زيبا از آلمان براي پدرم آورده بودند كه روي صفحهاش به فارسي نوشته شده بود «به سفارش غلامحسين قاسمزاده ساعتچي همداني!» من بعدها خيلي توي شهر گشتم تا مدل همان ساعت را پيدا كنم اما فايدهاي نداشت. درباره فاميليمان هم بايد بگويم، آن زمان براي تعيين فاميلي اشخاص، بيشتر به ايل و طايفه نگاه ميكردند و چون ما ايل و طايفهاي نبوديم شغل پدرم بهعنوان نام خانوادگيمان برگزيده شد. حتي پدرم براي مادرم هم همين فاميلي ساعتچي را در شناسنامهاش آورد.
- پس اين شغل يك جورهايي از پدرتان به شما به ارث رسيده است؟
بله، من حدود ۵ سالم بود كه به مغازه پدرم ميرفتم و خودم را با ساعتهاي اوراقي سرگرم ميكردم. او هم ممانعتي نميكرد. بعد كه جنگ جهاني دوم شروع شد، بعضيها را بالا برد و خيليها را هم پايين كشيد. خانواده ما هم از آن دستهاي بودند كه به پايين كشيده شدند. با اين حال من عاشق كار ساعتسازي شده بودم و همه پيشرفتم را توي اين شغل احساس ميكردم. تا ۱۲سالگي توي همدان و نزد برادرم اين حرفه را ادامه دادم اما بنا به دلايلي ترجيح دادم بيايم تهران و اينجا كار كنم.
- آن موقع وضعيت ساعتسازي در تهران چگونه بود؟ معمولا مردم براي تعمير ساعتهايشان كجا ميرفتند؟
آن زمان توي بازار تهران چند مغازه ساعتسازي وجود داشت. من زياد با ساعتسازي آشنا نبودم و فقط ميتوانستم ساعتهاي طاقچهاي را باز كنم و ببندم. ساعتهاي مچي و مكانيسم آنها چيز زيادي نميدانستم. يواش يواش شروع كردم براي اين ساعتسازها كار كردن و از هر كدام از استادها چيزي ياد گرفتم. بعدا يك استاد پيدا كردم كه براي مغازهاش دنبال يك آدم باتجربه و مطمئن ميگشت. رفتم پيش او و شب و روزم را در مغازهاش به همين كار مشغول شدم. ساعت ۷صبح كارم را شروع ميكردم و تا ۹ شب ادامه ميدادم. از ۹ تا ۱۲ شب هم ساعتهاي اوراقي را جلويم ميريختم و بازشان ميكردم تا ببينم كه چگونه ساخته شدهاند و چطور ميشود تعميرشان كرد. بهتدريج تسلطم به اين حرفه بيشتر شد، تا جايي كه در سن ۲۰ سالگي به يك ساعتساز قابل تبديل شدم و خودم بهخودم لقب استاد تمامي دادم!
- ساعتها آن زمان از كجا وارد ميشد؟ قيمتشان چقدر بود؟
بيشتر ساعتها از كشور آلمان و سوئيس وارد ميشد. اما ساعتهاي سوئيسي چيز ديگري بود. قيمت بيشتر ساعتهاي مچي هم از ۷ تا ۱۲ تومان بود. ساعتهاي مرغوبتر هم به قيمت ۲۰ تومان به فروش ميرسيد.
- شما وقتي ۲۰ساله شديد و به اين شغل تسلط پيدا كرديد چقدر حقوق ميگرفتيد؟
من آن زمان يعني سال ۱۳۳۳ به اندازه يك سرهنگ حقوق ميگرفتم؛ يعني وقتي ۲۰ سالم بود روزي ۱۰ تومان اجرت تعميركاريام بود كه در ماه ميشد ۳۰۰ تومان! آن سالها حقوق ۳۰۰توماني خوب بهنظر ميرسيد.
- مردم چقدر اهل ساعت بستن بودند؟ از ساعتهاي مچي استقبال ميشد؟
بله، ساعت در آن زمان تقريبا مثل تلفن همراه بود. خيليها علاقه داشتند حتي براي پز دادن و خودنمايي كردن هم شده ساعت ببندند. مردم هم نسبت به الان وقتشناستر بودند. ساعت زياد وارد كشور ميشد اما از آن طرف هم زياد خراب ميشد چون مردم اطلاعات و شناخت كافي براي نگهداري از آن نداشتند. بيشتر ساعتها هم كوكي و مكانيكي بودند. بعد از آن ساعتهاي اتوماتيك به بازار آمد. همانموقع شنيدم يك نفر توي آبادان هست كه تكنيك خاصي در تعمير ساعتها دارد. من از تهران راه افتادم رفتم آنجا. استادم آقاي محمود بهرامي وقتي كار من را ديد و به تواناييهايم پي برد، مرا استخدام كرد و بالاترين حقوق را به من اختصاص داد. آن زمان ساعت توي آبادان زياد بود و خيلي سفارش تعمير ساعت براي مغازهمان ميرسيد. اصلا سرمان خلوت نميشد.
- روزي چند ساعت كار ميكرديد؟
من خيلي كار كردن و تعمير ساعت را دوست داشتم. شاگردها و بچههاي ديگر تعطيل ميكردند و ميرفتند اما من از همان موقع عادت كرده بودم كه تا كارم را به سرانجام نرسانم دست از آن نكشم. تقريبا روزي ۱۵ ساعت كار ميكردم. بعد ميديدم صاحب مغازه روش خاصي در تعمير ساعت دارد و سعي ميكردم خودم را با روش او وفق بدهم. همه تلاشم اين بود كه كار را طوري انجام بدهم كه هيچكس نتواند از آن ايراد بگيرد. تكنيك ساخت قطعات ساعت را هم همانجا تكميل كردم چون اين كاريكي از مهارتهاي سخت ساعتسازي بهحساب ميآمد. اما متأسفانه استاد ما ميخواست شاگردش هيچ وقت آنجا را ترك نكند و هميشه پيشاش بماند. تقريبا ۲ سالي پيش او ماندم اما ديدم اگر همين راه و روش را ادامه بدهم از مسير اصليام و پيشرفت در كار بازميمانم، به همين دليل دوباره به تهران بازگشتم.
- و ديگر براي خودتان صاحب تجربه و مهارت كم نظيري شده بوديد. اينطور نيست؟
بله. اولش اينطور تصور ميكردم كه ديگر ساعتساز قابلي شدهام. آمدم خيابان لالهزار و در يكي از مغازههاي مطرح آنجا بهعنوان تعميركار ساعت مشغول شدم. بعد شنيدم ساعتسازي هست به نام «مسيو گريگور يازاريان» كه از ارمنستان به تهران آمده. ظاهرا او رئيس يكي از كارخانههاي ساعتسازي شوروي سابق بود و از دست كمونيستها فرار كرده و اينجا آمده بود. علاقهمند شدم مدتي هم پيش او كار كنم. يازاريان در كارش ديسيپلين و نظم بسيار خاصي داشت و فوقالعاده بداخلاق بود. به همين دليل، هيچكس نميتوانست بيشتر از يك سال پيش او دوام بياورد. كافي بود زيردستانش اشتباه كوچكي انجام دهند تا به حسابشان برسد. تحكم و استبداد خاصي در كارش وجود داشت. اما شيوه تعمير ساعت او را هم هر طور شد فرا گرفتم و پس از ۲ سال به شركت اونيورسال معرفي شدم. اونيورسال يكي از ماركهاي بسيار گرانقيمت سوئيسي به حساب ميآمد؛ يعني ساعت همه درباريها و سرمايهدارها ساخت اين شركت بود. اونيورسال در تهران يك نمايندگي ساعت فروشي داشت و من هم بهعنوان ساعتساز در آنجا استخدام شدم.
- خوب، داستان شما با ساعتهاي بزرگ چطور شروع شد؟
من همه نوع ساعت را تعمير كرده بودم؛ چه ساعتهاي قديمي و چه ساعتهاي جديد اما شناختي نسبت به ساعتهاي بزرگ شهري نداشتم. حدود ۱۰سال پيش از من دعوت كردند تا بيايم و ساعت مسجد شهيدمطهري (سپهسالار) را تعمير كنم. اين ساعت ساخت فرانسه بود و تقريبا ۵۰سالي ميشد كه كار نميكرد. نگاه كردم ديدم برخي از قطعات آن شكسته و برخي ديگر هم اصلا كار نميكند. يواشيواش دست بهكار شدم و قطعات خودش را بازسازي كردم و در جاي صحيح قرار دادم. اين ساعت را ظاهرا خود سپهسالار خريده و در ساختمان مسجد كار گذاشته بود. اگر قدمت ساختمان را ۱۴۰سال درنظر بگيريم، ساعت هم عمري مطابق با همان دارد.
- و چطور با ساعت كاخ گلستان آشنا شديد؟ مدل اين ساعت هم شبيه به آن يكي بود؟
ساعت كاخ گلستان اهدايي ملكه ويكتورياي انگلستان به ناصرالدين شاه بود. همه اين ساعتها دستساز و تكساز هستند، به همينخاطر هيچ نمونه ديگري در دنيا ندارند و كاملا منحصربه فردند. شمسالعماره حدود ۱۵۲سال قدمت دارد و اين ساعت نيز همان زمان به ناصرالدين شاه هديه داده شد و در شمس العماره نصب شد. اين ساعت تا دوران رضاخان، يعني ۹۰ سال پيش درست كار ميكرد، اما ديگر به حركت درنيامد و همين جور افتاده بود. طي اين سالها چندين نفر را براي تعمير آن آورده بودند اما متأسفانه آنها ساعت را باز ميكردند و ديگر نميتوانستند سرهم كنند. اينجوري بسياري از قطعات و چرخدندههاي ريز و درشت آن در همين بهاصطلاح تعميركاريها گم شده بود؛ يعني از آن ساعت فقط چند تا چرخدنده بزرگ كه محرك موتور بهحساب ميآمد باقي مانده و بيشتر قطعاتش از بين رفته بود.
- چرا همان اول سراغ شما نيامدند؟
حدود ۷سال پيش تعمير ساعت كاخ گلستان را شروع كردم. البته چون فعاليتهاي اينچنيني نداشتم كسي سراغم را براي اينجور كارها نميگرفت. وقتي ساعت مسجد سپهسالار تعمير شد بيشتر به تواناييهايم پي بردند. راستش براي ساعت اولي، خيلي توي دردسر نيفتادم. روزي ۲ ساعت كار ميكردم و در نهايت هشت ماهه توانستم آن را كاملا تعمير كنم اما ساعت شمسالعماره را كه نگاه كردم ديدم درست بشو نيست. هيچكدام از چرخ دندهها سرجايشان نبودند.
هر كدام از مسئولان هم كه ميآمدند ميگفتم اين را نميشود كاريش كرد. اصلا گفتم بيخيال اين شويد، من خودم يك ساعت ميسازم و جاي اين ميگذارم. چند وقتي جريان مسكوت ماند تا دوباره دنبالم فرستادند كه بيا و همين ساعت را يكجوري درستش كن. بالاخره هرطوري بود كار را قبول كردم. يكي از اتاقهاي پاييني كاخ را بهصورت كارگاه درآورديم و موتور اصلي را پايين كشيديم.
- سختيهاي كار با آن ساعت شامل چه مواردي ميشد؟
موتور با آنكه خيلي از قطعاتش را از دست داده بود اما بيشتر از ۵۰كيلو وزن داشت و جابهجايياش مشكل بود. از طرفي هم اين ساعتها همهشان كاملا منحصر بهفرد هستند و نمونهاي ندارند تا براساس آن بتوانيم كار را پيش ببريم. نقشهاي هم از شكل اوليهاش وجود نداشت و همه اينها كار را براي ما سخت ميكرد. يك روز كه نشسته بودم و روي مكانيسم اين ساعت مطالعه ميكردم ديدم يك پيرمرد ۸۰ ساله با سختي وارد كارگاه شد و پرسيد آقاي ساعتچي شما هستي؟ گفتم بله. گفت براي تعمير اين ساعت عدهاي را از خارج آوردهاند. آنها نگاه كردند و ديدند درست شدني نيست، براي همين گفتند كه اين ساعت را به ما بدهيد و ما يك مدل نوي آن را جايش تحويل ميدهيم. اما مسئولان موزه با اين پيشنهاد موافقت نكردند. آنقدر حرفش برايم جالب بود كه حتي نپرسيدم اين اتفاق دقيقا كي رخ داد. بعد از اينكه پيرمرد رفت پيش خودم فكر كردم خارجيها با جنازه اين ساعت كه نه اصل و فرعش مشخص است و نه كار ميكند چهكار داشتهاند! يك لحظه ياد سفرم به نروژ افتادم. رفته بودم به يكي از كليساهاي آنجا، ديدم يك ميخ بزرگ را روي ديوار نصب و حسابي برايش نورپردازي كردهاند. كلي هم توضيحات دربارهاش نوشتهاند. وقتي جريان آن را پرسيدم گفتند، احتمالا اين نمونه همان ميخهايي است كه وايكينگها براي ساخت كشتيهايشان از آن استفاده ميكردند؛ يعني آنها براي يك فرض و احتمال، اينقدر از وسايل قديميشان خوب نگهداري ميكنند. حالا به ذهنم رسيد كه خارجيها ميخواستند ساعت هديه ملكه ويكتوريا را ببرند توي موزهشان بگذارند و بگويند ايرانيها نتوانستهاند از چنين وسيله باارزشي به دقت محافظت كنند! حالا ديگر داستان برايم جور ديگري شده بود. به ساعت نگاه كردم و گفتم، به خدا قسم تا تو را درست نكنم اسم خودم را ساعتساز نميگذارم!
- گفتيد كه ساعت تقريبا هيچ قطعه و چرخدنده به درد بخوري نداشت. چطور ميخواستيد دوباره آن را احيا كنيد؟
بله. از همه آن قطعات فقط ۴چرخدنده اصلي باقي مانده بود. رفتم سراغ ساعتهاي بزرگ كرمان و يزد تا ببينم شباهتهايي را ميتوانم بينشان پيدا كنم يا نه. اما ديدم همهشان با هم تفاوت اساسي دارند و به اين نتيجه رسيدم كه خودم راهي منحصر به فرد براي تعمير آن پيدا كنم؛ راهي كه طي آن تقريبا ۱۸ماه طول كشيد اما بالاخره نتيجه داد.
- چقدر هزينه كرديد؟
براي تعمير اين ساعت هر چه گرفتم، يك برابر و نصف آن را هم از جيبم گذاشتم چون عاشق اين كار شده بودم و دوست داشتم حركت عقربههاي ساعت شمسالعماره را يكبار ديگر به همشهريهايم هديه بدهم. اينها ميراث كشور ما به شمار ميروند و نبايد اينگونه رهايشان كنيم.
- ما توي ايران چند نمونه از اين ساعتهاي قديمي داريم؟
گفته ميشود كه قديميترين ساعت بزرگ ايران در كليساي وانك اصفهان نصب شده كه مال ۳۰۰سال پيش است. دومياش همين ساعت شمسالعماره است كه بالاي ۱۵۰سال قدمت دارد. در شهرهاي ديگر هم نمونههايي از اين ساعتهاي قديمي بزرگ ديده ميشود كه بيشترشان بالاي ۱۰۰سال عمر دارند و از اين جهت ارزشمند هستند. ساعت بزرگ و قديمي حرم امامرضا(ع) را هم ميخواستم بروم و از نزديك ببينم اما با اينكه نامه هم داشتم قبول نكردند.
- تعمير اين ساعت قديمي انعكاس داخلي و خارجي نداشت؟ ديگر كسي سراغتان نيامد؟
چرا، شبكهها و روزنامههاي داخلي كه حسابي به آن پرداختند. چند شبكه اروپايي هم گزارشي از اين كار استثنايي تهيه كردند. البته متوجه شدم اصولا تعمير ساعتهاي بزرگ به اين شكل، كار فردي نيست و در اروپا آن را بهعهده يك گروه زبده ميگذارند چون كاري گسترده است و هر كسي بايد يك گوشه آن را تقبل كند؛ يعني سابقه ندارد يك نفر بهتنهايي بتواند ساعتهاي بزرگ را در اين مدت زمان تعمير و راهاندازي كند. الان همين ساعت شمسالعماره براي اينكه همچنان ساعت دقيق را نشان بدهد لازم است تا هر 2 هفته يكبار كوك شود. هر ۲۰ روز يكبار روغنكاري و هر ۳ماه يكبار هم شستوشو شود. سالي يكبار هم بازديد كلي نياز دارد چرا كه ساعت در معرض هواي آزاد قرار دارد و ممكن است طي مدت زمان طولاني دوباره به حالت قبلي بازگردد. خوشبختانه مسئولان موزه هم به اهميت رسيدگي به اين ساعت واقف شدهاند و توجه لازم را نشان ميدهند.
- استثناييترين ساعت دنيا را ميسازم
محمد ساعتچي در آستانه ۸۰سالگي آرزويي بزرگ دارد؛ آرزويي كه ميتواند نام او و كشورمان را در رديف بهترين ساعتسازهاي جهان قرار بدهد. ساعتي كه ساعتچي بهدنبال ساخت آن است يك ويژگي منحصر به فرد دارد. او در اين رابطه ميگويد: «هميشه از دوران جواني علاقه داشتم تا يك ساعت ممتاز و متفاوت بسازم. الان چند سالي هست كه به فكر ساخت يك ساعت بزرگ افتادهام؛ ساعتي كاملا دستساز كه داراي عقربه ثانيه شمار است. در حال حاضر، هيچيك از ساعتهاي بزرگ و شهري جهان داراي عقربه ثانيه شمار نيستند چرا كه ساخت آن به مهارت و تجربه بالايي نياز دارد و به همين دليل كسي سراغ آن نميرود اما ميخواهم با اين كار، نام و آوازه ساعتسازهاي ايراني را به رخ جهانيان بكشم. تابهحال، طرح من ۷۰ درصد پيشرفت داشته؛ يعني كار ساخت موتور آن به اتمام رسيده است». ساعتچي معتقد است كه ساعت نماد حركت و زندگي است و خيلي خوب است كه در همه شهرهاي كشورمان ساعتهاي بزرگ در منظر عمومي نصب شوند. اين استاد كهنهكار مملكت ما اما يك گله هم دارد. او ميگويد: «در همين كاخ گلستان بيش از ۲۰ ساعت وجود دارد كه همگي سالني و چندتايشان هديه ملكه ويكتوريا هستند؛ ساعتهايي كه بيش از ۱۴۰ سال عمر دارند اما بهدليل كمتوجهي، به حال خودشان رها شدهاند و كار نميكنند. همچنين در موزه زمان هم حدود ۸۰ ساعت هست كه ارزش معنوي بسيار بالايي دارند. الان اين ساعتها در هر كشور ديگري بود خيلي عالي از آنها نگهداري ميكردند. توصيهام اين است كه از اين ثروتهاي ملي بهشكلي مطلوب نگهداري شود. چه اشكالي دارد كه آنها را نيز تعمير كنيم تا بهتر عمر كنند و به نسل پس از ما برسند».
- خونسرد و مصمم بار آمدهام!
سالها وقت گذاشتن روي وسيلهاي كه وقت را به ما نشان ميدهد ميتواند ويژگيها و خلق وخوي يك شخص را نيز تحتتأثير قرار بدهد. محمد ساعتچي در اين رابطه ميگويد: «سر و كله زدن با ساعتها صبر و بردباري من را بالا برده است. الان آدمي خونسرد و مصمم هستم و به اين خاطر كه هميشه براي تعمير هر نوع ساعتي درگير يك نوع چالش ميشوم لذت ميبرم. اصولا كار كردن را خيلي دوست دارم. حالا هم با اين سن و سال دست از كار نكشيدهام و دوست دارم تجربهام را در اختيار نسل بعدي قرار دهم». حتما شما هم تصور ميكنيد كسي كه بيش از ۷۵ سال با ساعتها كار كرده حتما آدم منظم و باقاعدهاي است. خودش معتقد است: « قديمها اينگونه بودم و همه كارهايم را طي روز سر ساعت خاصي انجام ميدادم اما از زماني كه بازنشسته شدهام ديگر پايبند ساعت و زمان نيستم! براي خودم برنامه دقيق و منظمي ندارم و سعي ميكنم بيشتر به كارهايي كه علاقهمندم بپردازم. » آقاي ساعتچي داراي 5فرزند و ۱۲نوه است. البته هيچكدام از فرزندانش راه او را ادامه ندادهاند. او در رابطه با شغلش و ارتباط آن با ديگر اعضاي خانواده ميگويد: «همسرم ۲ سال پيش به رحمت خدا رفت. اما خيلي از اينكه من ساعتساز هستم راضي نبود و خوشاش نميآمد چون من وقت زيادي براي شغلم اختصاص ميدادم و به همين دليل كمتر توي خانه بودم. پسرم تحصيلاتش را در رشته برق به اتمام رسانده و بقيه بچههايم دختر هستند. » ساعتچي زياد ساعت هديه ميدهد و هديه ميگيرد. او علاقهمند است تا براي نوههايش يك ساعت مچي بخرد. وقتي هم كه مسئول ساعتسازي برندهاي معتبر جهاني در تهران بوده، سالي يكبار از آنها ساعتهاي گرانبها ميگرفته! اما هيچ كدام را بهدليل اينكه خيلي اهل مال و منال نيست نگه نداشته و به اين و آن هديه داده است. ساعتچي معتقد است كه ساعتهاي ساخت سوئيس چيـــزديگري هستند. او ميگويد: ظاهراٌ«ســاخت ساعت در كشــــور ما صــــرفه اقتصــادي ندارد اما براي سوئيسيها كه عمري در اين راه تجربه كسب كردهاند و ميتواننـد بهترينها را توليد كنند امكانپذير است. با اين حال جوانهاي ما ميتوانند ساعتسازهاي ممتازي شوند و از اين راه به ديگران خدمت كنند».
نظر شما