اگر بپذیریم که داستان در نمایش برای «دیدن» است، اما در داستاننویسی کاربری «خواندن» را برای مخاطب دارد، در آن صورت باید یقین داشت که سایر عناصر و ضمائم این داستانها نیز با هم یکسان نیستند و نمیتوان هر داستانی را برای نمایش و روی صحنه در نظر گرفت. نمایش «گم سوار» به نویسندگی، کارگردانی و بازیگری «امین آبان» به دلیل رویکرد روایی غالب و تاکید زیاد بر داستان و داستانگونگی متن، نمونه بسیار خوبی برای این ارزیابی است.
باید اذعان داشت در نمایش معمولا یک موقعیت یا حادثه اصلی بهانه پرداختن نسبی به حواشی و ضمائم داستانی کل متن نمایش میشود و از یک محدوده زمانی معین فراتر نمیرود.
در نمایشنامه عنصر زمان با زمانبری محدود اجرای نمایشبر روی صحنه رابطه مستقیم دارد و نمیتواند همانند آنچه در داستان مرسوم است فراتر برود و وارد جزئیات بشود. ضمنا نحوه شخصیتپردازی و حتی بیان نشانهای آن تفاوتهای زیادی با نظام نشانهای و شیوه شخصیتپردازی در قصه، داستان و رمان دارد و اساسا زبان و نوع نثر و حتی نوع رویکرد به حادثه و پرسوناژ هم متفاوت است.
زبان نمایش، عینی، زنده و زبان قصه و داستان بیشتر روایی است. از اینرو، استفاده از داستان با وجه غالب روایی برای شکلدهی به نمایش کاری عبث و غلط به حساب میآید و هرگز هم کاربری دراماتیک پیدا نمیکند، زیرا به علت محدودیت زمانی همه روایتهای فرعی یک نمایش الزاما باید به صورت داستانهای بسیار کوتاه مینیمالیستی ارائه شوند؛ در نتیجه، شخصیتپردازی، فضاسازی و کنشمندی حادثه یا حوادث نادیده گرفته میشود و همه «خرده روایت»ها نه به شکل داستان بلکه به عنوان بهانههای داستانی درون متن میمانند و کاربری موضوع اصلی یا داستان اصلی نمایش را ضایع و کمرنگ میکنند.
در نمایش «گم سوار» موضوع اصلی نمایش پرداختن به وجوهی از جنگ ایران و عراق است، اما چندین خرده روایت ظاهرا به صورت «داستان» و «قصه گنج و پری» وارد متن شده که هیچ سنخیت و بهانه باورپذیر و مستدلی برای آنها وجود ندارد و همزمان قسمت اعظم متن نمایش را تا کمی قبل از پایان آن به خود اختصاص دادهاند.
گرچه «امین آبان» میکوشد در پایان به گونهای آنها را به هم ربط دهد، اما واقعیت این است که تلاش نهایی او به ثمر نمیرسد، چون اکثر وقت نمایش قبلا به آنها مربوط بوده و در ذهن تماشاگر عملا جای هدف اصلی نویسنده را گرفتهاند، ضمن آنکه این خرده روایتها از لحاظ سبک و شیوه هم یکی نیستند؛ بخشی از آن به قصهای افسانهای میپردازد و از لحن رئالیستی و همزمان طنزآمیز متن فاصله میگیرد و خود لحن رئالیستی هم گاهی به شدت جدی و دردناک میشود و در تناقض با وجه طنزآمیز قرار میگیرد.
همه این ناهمگنیها و ناهماهنگیهای متن که گاه به صورت روایی و گاه به شکل روایی– نمایشی ارائه میشوند، شاخصه و ویژگی «نمایشی بودن» متن را زایل کرده است و اساسا نباید آن را نمایشنامه یا متن نمایشی به حساب آورد.
ترکیب داستان، قصه و نمایش حتی به یک طرح ذهنی کلی هم که بتواند همه را در یک راستا به غایتی برساند، متکی نیست و تماشاگر در پایان اجرا به هیچ نتیجه ژرفاندیشانهای نمیرسد.
نتیجهای که از این عارضه میتوان گرفت آن است که اینها تماما مصالح موضوعی ذهن خود نویسنده بودهاند و او چون نتوانسته سنخیت و شاکله ساختاری معین و واحدی به یکی از آنها بدهد، لاجرم هر سه را برای نمایش با هم درآمیخته تا بلکه به نتیجهای نهایی و شکلی از نمایش دست یابد، که متاسفانه این اتفاق نیفتاده است.
متن برخلاف شکل ظاهری اجرا که به صورت «مونوپلی» یا نمایش تک پرسوناژ به اجرا درمیآید، دارای چند پرسوناژ است و «امین آبان» به عنوان تنها بازیگر روی صحنه، نقش همه را ایفا میکند؛ در نتیجه، نمایش «گم سوار» عملاً به آزمونگاهی برای بازیگری خود او تبدیل میشود و انصافاً هم خیلی خوب و تحسینآمیز نقش همه را بازی میکند: او اعضای بدنش، حالت چهرهاش و مخصوصاً دستها و پاهایش را در نهایت توانمندی به کار میگیرد؛ گاهی حتی از یک دستش به جای یک پرسوناژ فرضی استفاده و با او ارتباط برقرار میکند.
باید گفت که او متن نمایش را تماماً برای خود نوشته و تلاش نموده همه ظرفیتهای لازم را برای ارائه قابلیتهای خودش در نظر بگیرد.
صحنه نمایش در چند صحنه اقرار ناچیز و حضور خود او خلاصه میشود و تماشاگر را یاد «تئاتر بیچیز» میاندازد. انتخاب موسیقی لحظات قبل از شروع نمایش که ریتمیک است و ضرباهنگی تند دارد، مناسب درونمایه نمایش نیست.
همچنین میتوان به موسیقی پایانی آن اشاره نمود که بخشی از موسیقی فیلم «گلادیاتور» است که به خاطر وجه تغزلی ضعیف و وجه حماسی نیرومندش با موقعیت غیرحماسی و تا حدی تحقیرآمیز نهایی پرسوناژ اصلی نمایش جور درنمیآید.
در عوض، قطعهای که در اواسط نمایش به کار میرود به علت ریتم بومی و محلیاش با موقعیت پرسوناژ که به خطه جنوب کشور تعلق دارد، متناسب و به فضاسازی نمایش هم کمک کرده است.
نور در همان حدود نیاز نمایش کاربری پیدا کرده و طراحی لباس هم با وضعیت روحی پرسوناژ اصلی تناسب دارد؛ از اینرو «شقایقجعفریپور» به عنوان طراح نور و لباس در کارش موفق بوده است، چهرهپردازی پرسوناژ اصلی که به عهده «سجاد آذرینیا» بوده، در محدوه کاربری خویش، حالات روحی و روانی پرسوناژ را به خوبی نشان میدهد.
مزیت عمده نمایش «گم سوار» آن است که او رویکردی تجربی به اجرا داشته و در این حوزه موفق شده با استفاده از یک بازیگر به جای چند پرسوناژ و نیز عدم به کارگیری صحنه اقرار، تصویری بسیار ساده اما تماشاگر پسند از نمایش ارائه دهد.
متاسفانه در رابطه با چندگانگی درونمایه نمایش باید گفت که محتوا و متن در حاشیه قرار گرفته و نمایش کاملا «بازیگر محور» شده است؛ در کل، نمایش به رغم متن ضعیف و غیرنمایشیاش از لحاظ بازیگری و کارگردانی دارای ویژگیها و ارزشهای قابل توجهی است، زیرا کنش و گیرایی این دو مقوله را به شکل ابتکاری و هنرمندانهای به نمایش میگذارد؛ اما در این میان یک دریغ برای مخاطب میماند و آن هم این است که ایکاش «امین آبان» به تفاوتها و تمایزات عمده نمایشنامه با داستان توجه داشت و به جای تاکید بر روایت یک متن چندگانه داستانی، یک نمایشنامه انتخاب میکرد. در آن صورت نمایش از حد متعارف فعلی فراتر میرفت و اجرایی ماندگار میشد.
با همه اینها «امین آبان» با اتکا به تواناییهای فردی خویش، با نگاهی به فرهنگ بومی مردم جنوب کشور و نیز اشاراتی به پایمردیهای آنان و عوارض جنگ، نمایشی ساده و بدون زرق و برق را به رغم کاستیهای متن روی صحنه آورده که از لحاظ اجرا در حوزه «تئاتر بیچیز» قرار میگیرد. او با توانمندیهای بالقوهاش نهایتاً به تماشاگر ثابت میکند که نمایش حتی اگر به سادهترین شکل ممکن اجرا شود، باز زیبا و قابل تأمل است.