هنوز هم در ذهن آنهايي كه آن روزها را در خيابانهاي شهر تجربه كردهاند زمزمه شعارهاي انقلابي مساوي است با يادآوري خاطراتي نزديك از روزهايي دور؛ روزهايي كه هيچكدام فراموش نميكنند. «بگو مرگ بر شاه»، «تا خون در رگ ماست خميني رهبر ماست»، «واي اگر خميني حكم جهادم دهد...» اينها نمونهاي از شعارهايي هستند كه مردم در تظاهرات سرميدادند؛ شعارهايي كه ورد زبان همه مردم آن زمانها بود و حالا با شنيدن آن، خاطرات زيادي را به ياد ميآورند. خاطره تظاهرات قيطريه، ۱۷ شهريور و قيام خونيني كه طي آن صدها بيگناه به شهادت رسيدند، خاطره بستهشدن فرودگاه مهرآباد،... ؛ خاطراتي كه باهمدلي، نتيجهاي به نام پيروزي و جمهوري اسلامي داشت.
اما در تظاهرات چه اتفاقاتي رخ ميداد و مردم چطور از چند و چون ماجرا با خبر ميشدند؟ براي رسيدن به اين سؤالات و حال و هواي آن روزها به سراغ 3 نفر از انقلابيوني رفتيم كه مثل تمامي مردم در اين تظاهرات شركت داشتند. آنها خاطرات زيادي در رابطه با تظاهرات آن روزها دارند و بيشك نميتوان اتفاقات تلخي كه در روزهاي سياه قبل از انقلاب رخ داد را در صفحات كتابها و روزنامهها گنجاند.
- تظاهرات عيد فطر
تقريبا يكي از رسميترين و بزرگترين تظاهراتي كه قبل از انقلاب رخ داد را ميتوان به تظاهرات عيد فطر در قيطريه نسبت داد. مردم از قيطريه وارد خيابان شريعتي شده و به سمت خيابان انقلاب به راه افتادند. هر چند مأموران رژيم شاه بارها و بارها به مردم تذكر دادند كه متفرق شوند اما كسي به اين حرفها گوش نميداد و آهستهآهسته به راه خود ادامه دادند.
ابراهيم باغبيدي، يكي از افرادي است كه در اين تظاهرات شركت داشت. او ميگويد: «نماز عيد فطر را در قيطريه خوانديم و بعد از آن راه افتاديم، همانطور كه ما به حركتمان ادامه ميداديم، مردم كمكم به ما ميپيوستند. شعار ميداديم و راه ميرفتيم، مأموران متذكر ميشدند كه متفرق شويم اما كسي به حرفهاي آنها توجه نميكرد. ظهر به خيابان فاطمي رسيديم و نماز ظهر را مردم روي آسفالتهاي خيابان خواندند؛ نمازي كه جنبهاي كاملا سياسي و معترضانه داشت.
بعد از آن به ميدان انقلاب رفتيم و جمعيت كمكم متفرق شد. آن روز تيراندازي صورت نگرفت و كسي مجروح يا كشته نشد». ۳ روز بعد از راهپيمايي قيطريه، راهيپمايي ديگري صورت گرفت و در پايان راهپيمايي اطلاعرساني شد كه فردا همه در ميدان ژاله جمع شويد و حادثه خونين ۱۷شهريور رخ داد. حدود ساعت ۱۲ظهر بود، مردم در ميدان ژاله يا شهداي امروز جمع شده و روي زمينها نشسته بودند كه مأموران رژيم شاه ميدان را به محاصره خود درآوردند و شروع به تيراندازي كردند. عدهاي از مأموران روي پشتبامها قرار داشتند و عدهاي ديگر در خيابانها.
- قتل عام مردم بيگناه
يكي ديگر از افرادي كه در آن روز در ميدان شهدا حضور داشت محمد ضيايي است كه ميگويد: «من ساعت ۲ بعد از ظهر به ميدان رسيدم، قبلش برنامه را اعلام كرده بودند و من به همراه دوستانم به سمت ميدان رفتيم اما دير به ميدان شهدا رسيديم. زماني كه به آنجا رسيدم مأموران تقريبا رفته بودند اما از افرادي كه در آنجا بودند شنيدم كه هزاران نفر به شهادت رسيده و مأموران مردمي را كه در ميدان شهدا نشسته بودند به رگبار بسته و بسياري از آنها را به داخل سينماهاي اطراف ميدان برده و دستگيرشان كرده بودند. »
عينالله سلامي معيني از ديگر تظاهركنندگان در آن روز، ادامه ماجرا را اينگونه توضيح ميدهد: «مردم بهصورت خودجوش شعار ميدادند؛ شعارهايي كه محورش در رابطه با امامخميني(ره) بود. رژيم شاه براي به زانو درآوردن مردم دست به هر كاري ميزد اما آنها پشت هم بودند و براي نابودي رژيم هر كاري انجام ميدادند.
يادم ميآيد كه در بحبوحه انقلاب بود كه شهرداري اعتصاب و اعلام كرد آشغالهاي مردم را نميبرد. مردم خودشان بهصورت خودجوش آشغالها را جمع ميكردند و اجازه نميدادند كه شهر آلوده شود. يا در رابطه با توزيع نفت، مردم با مشكل مواجه بودند و براي رفع اين مشكل نيز همسايهها به هم نفت ميدادند يا جوانهاي محل در كوچهها جستوجو ميكردند و افرادي كه نياز به نفت داشتند را شناسايي كرده و به آنها كمك ميكردند.»
اما اين فقط مردم عادي نبودند كه در تظاهرات شركت ميكردند و تلاش داشتند با اعلام مخالفتشان به شاه ثابت كنند كه دوران حكومتش پايان يافته است بلكه روحانيون نيز پيشاپيش مردم در اين تظاهراتها شركت ميكردند و سعي داشتند با هدايت و اطلاعرساني به مردم به آنها كمك كنند. محمدرضا مقدسي، مشاور فرهنگي سازمان قضايي نيروهاي مسلح ميگويد: «اولين تظاهراتي كه در قم صورت گرفت ۱۹دي ۵۶ بود.
مردم بعد از تجمع در منزل آيتالله نوري، به چهارراه بيمارستان قم، چهارراه شهداي فعلي رفتند. در ميدان تيراندازي شد و افراد زيادي شهيد شدند. اين تظاهرات تا چهلم افرادي كه در تظاهرات شركت داشتند ادامه داشت. نخستين باري كه شعار مرگ بر شاه در قم گفته شد مربوط به ماه رمضان سال ۵۷ بود. هميشه تظاهرات در روز صورت ميگرفت اما نميدانم چرا آن دفعه، شب تظاهرات شد. از طرف حرم به طرف ميدان امام (ره) حركت كرديم و مقابل كلانتريها و ژاندارمريها كه ميرسيديم جوانها شعار مرگ بر شاه سر ميدادند و اين نخستين باري بود كه ما چنين شعاري ميداديم.»
- بسته شدن فرودگاه
يكي از بزرگترين حوادثي كه چند روز قبل از پيروزي خون بر شمشير رخ داد، بسته شدن فرودگاه مهرآباد بود. وقتي كه خبر بازگشت حضرت امام خميني به كشور قوت گرفت، دولت بختيار براي جلوگيري از ورود امام، به تمامي شركتهاي هواپيمايي بينالمللي اعلام كرد كه به تهران پرواز نكنند.
علاوه بر اين به دستور بختيار، تعداد زيادي تانك و زرهپوش در فرودگاه مهرآباد تهران مستقر شدند تا از ورود امام به ميهن اسلامي جلوگيري كنند. همچنين تمام فرودگاههاي كشور براي 3 روز بسته اعلام شد و در نتيجه، نزديكان امام اعلام كردند كه به خاطر بسته بودن فرودگاهها، سفر امام به تهران 2 روز به تعويق افتاده است.
عكسالعمل مردم در برابر اين عمل بختيار به حدي شديد بود كه دستور بختيار ظرف چند روز لغو شد. مردم با شنيدن اين موضوع به سمت فرودگاه حركت كردند، يكي از انقلابيون در اين رابطه ميگويد: «جمعيت زيادي مقابل فرودگاه جمع شده بودند و خواهان باز شدن آن بودند. در همين حين افسر جواني، بلندگو بهدست به طرف جمعيت آمد و به ما گفت خودتان را به دردسر نيندازيد و به خانههايتان برويد، قول ميدهم ۲يا ۳ روز ديگر فرودگاه باز شود و امامخميني به تهران بيايد». از طرفي همزمان با تظاهرات مردم براي باز شدن فرودگاه، روحانيون نيز دست بهكار شدند و با ايجاد تظاهرات و اعلام مخالفت خود خواستار باز شدن فرودگاه شدند.
محمدرضا مقدسي، نيز در اين رابطه ميگويد: «زماني كه از بسته شدن فرودگاه باخبر شديم به مسجد دانشگاه تهران رفتيم و در آنجا تحصن كرديم. در اين تحصن آيتالله خامنهاي به بيرون از مسجد رفتند و در اين رابطه سخنراني كردند. مردم زيادي جمع شده بودند و رژيم شاه براي متفرق كردن آنها بازهم دست به اسلحه شد و در خيابانهاي اطراف دانشگاه تيراندازي شد اما بعد از مدتي جمعيت متفرق شد و ما منتظر ورود امام شديم.
چند روز بعد از اين حادثه، فرودگاه مهرآباد باز شد و امام خميني راهي پايتخت شد.» محمدرضا مقدسي درباره روز ورود امام ميگويد: «از آنجا كه ميان مردم گروههاي منافقين هم بودند و شعارهاي متفاوتي ميدادند، ستاد برگزاري مراسم تصميم گرفت تا بالاي هر ميني بوس يك روحاني برود و شعار واحدي را بدهيم تا همسو شده و به منافقين اجازه ندهيم عليه انقلاب شعار بدهند».
- استقبال بينظير
بالاخره انتظارها به پايان رسيد و ۱۲ بهمن سال ۵۷ امامخميني وارد ايران شدند. همه مردم پياده راه افتادند تا به فرودگاه بروند اما جمعيت به قدري زياد بود كه مسير ميدان انقلاب تا فرودگاه پر بود از مردمي كه به استقبال امام آمده بودند. نهتنها جاي ماشين و موتورسيكلت نبود بلكه مردم هم به سختي ميتوانستند براي خود راهي باز كنند تا خودشان را به فرودگاه برسانند. خيابانها آب و جارو شده بود و مردم مشتاق و منتظر بودند.
در همين حين اعلام شد امامخميني براي سخنراني به بهشت زهرا ميروند و جمعيت زيادي راهي بهشت زهرا شدند تا امام را در آنجا ملاقات كنند. اما هنوز ماجرا تمام نشده بود و انقلاب به پيروزي نرسيده بود. از ۱۲ بهمن تا پيروزي انقلاب، كشور تقريبا تعطيل و بيشتر مغازهها بسته شد. حس عجيبي در مردم وجود داشت و آن هم انتظار براي پيروزي بود و با آنكه امامخميني به ايران آمده بودند اما هنوز رسما اعلام نشده بود كه انقلاب پيروز شده و راديو و تلويزيون و ارتش با انقلابيون نبود.
يكي از انقلابيون ميگويد: «در اين مدت، مردم دستهدسته به ديدار امام ميرفتند و مملكت بهخاطر اعتصاب مردم براي پيروزي انقلاب تعطيل بود. ۲۰ بهمن بود كه نيروهاي همافر با نيروهاي نظامي درگير شدند. با اين اتفاق، مردم به خيابانها ريختند و دوباره شعار دادند، اما درگيريها خيلي نسبت به گذشته كمتر بود و هدف مردم كشتن نبود بلكه پيروزي بود. با كمك مردم پادگانها يكي يكي گرفته شد و تقريبا شهر دست انقلابيون بود.» ۲ روز بعد، راديو و تلويزيون بهدست مردم افتاد حدود ۲۰ دقيقه تمام برنامهها قطع شد. كسي آشنايي نداشت تا با دستگاههاي آنجا كار كند اما بعد از ۲۰ دقيقه صدايي روي خط آمد كه اعلام كرد: «اين صداي انقلاب اسلامي ايران است» و به اين ترتيب انقلاب اسلامي رسما پيروز شد.
- جمعه سياه
عينالله سلامي معيني از افرادي است كه در تظاهرات انقلاب شركت داشته است. او در رابطه با قيام خونين ۱۷ شهريور كه به جمعه سياه معروف شد ميگويد: «آن زمانها تلفن و موبايل نبود كه باهم در تماس باشيم. براي اطلاعرساني، هر كسي، دوستش، همسايه يا خانوادهاش را كه ميديد اطلاعرساني ميكرد. روز قبل اعلام شد كه قرار ما فردا در ميدان شهدا. معمولا تظاهرات روز انجام ميشد و روز ۱۷ شهريور ساعت حدود ۱۲ظهر بود كه مردم در ميدان جمع شده بودند و شعار ميدادند.
يادم ميآيد در اين درگيري پيرمردي تير خورده و مجروح داخل ميدان شهدا افتاده بود. وضع جسمي او خوب نبود و بايد به پيرمرد كمك ميكرديم اما مأموران ميدان را احاطه كرده بودند و به محض ورود تيراندازي ميكردند. جواني حدودا ۱۸ ساله پيراهنش را درآورد و يك زيرپوش به تن داشت، درحاليكه تشهد خودش را ميخواند و با صداي بلندالله اكبر ميگفت به طرف پيرمرد رفت. رفتن او به داخل ميدان درست مثل رفتن به دهان شير بود. همه ميدانستيم كه اين حركت مساوي است با شهادت و او با نيت و قصد شهادت وارد ميدان شده بود. پسر جوان، به پيرمرد رسيد و او را روي شانهاش گذاشت و به طرف جمعيت برگشت، آنقدر اين كار او شجاعانه بود كه تمامي ماموراني را كه آنجا بودند شوكه كرد و هيچكس به او شليك نكرد.
نظر شما