آسمان مثل سايه بود از زير آب. چشمهايش توي اين سايه دنبال يك فرشته بود؛ فرشته نجات. كسي كه دستش را بگيرد و تن سرد و يخ زدهاش را بكشد بالا ؛ آن بالا درست روي آب؛ جايي كه مرگ نباشد، فشار و سنگيني آب نباشد. از بين سايههاي بالاي سرش، يك سايه انگار پايينتر آمد، نزديكتر شد، دست انداخت دور كمرش و او را كشيد بالا. كشيد روي آب. زير سقف آسمان. همانجا كه پر بود از نور، از هوا و... چشم كه باز كرد كنار سد بود؛ كنار همان درختچهاي كه يك ساعت پيش لباسهايش را آويزان كرده بود به شاخههايش؛ سخت نفس ميكشيد اما نفس ميكشيد. فرشته نجات كارش را انجام داده و حالا خسته از تني كه به آب زده و تلاشي كه انجام داده بود، جايي دورتر از او و هياهوي آدمهاي دور و برش يك گوشه ايستاده بود و فكر ميكرد. شايد به او؛ شايد به پايان داستان خودش كه ميتوانست خوش نباشد. مثل داستان خيليهاي ديگر... داستان آدمهايي كه فرشته مأمور شده بود جسم بيجانشان را از زير آب بيرون بكشد؛آدمهايي كه ساعتها و روزها از غرق شدنشان، از گمشدنشان گذشته بود و هنوز كنار آب چند نفر چشم انتظار برگشتنشان، پيداشدنشان نشسته بودند. خانوادههاي دل نگراني كه بعد از خدا اميد بسته بودند به او و مهارت ويژهاش در بيرون كشيدن آدمهاي غرق شده از ته آب. تعجب نكنيد! اين يك ماجراي كاملا واقعي است؛ فرشته نجات گزارش ما هم يك آدم كاملا واقعي است؛ كسي كه ركورد نجات غريق و بيرون كشيدن اجساد از ته آب درياها، سدها، رودخانهها و چاههاي كشورمان را به نام خودش ثبت كرده است؛ فرشته نجاتي به اسم «بهمن پرورش» . بهمن پرورش نجات غريقي است كه در كارنامهاش تا به امروز نجات ۸۷ نفر از مرگ حتمي و خفگي در آب و بيرون كشيدن بيش از ۱۰۰ جسد از اعماق درياها، رودخانهها و سدهاي كشور ثبت شده است؛ كاري كه شايد كمتركسي دل و جرات و البته انگيزه انجامش را داشته باشد اما پرورش سالهاست كه داوطلبانه و بدون هيچ چشمداشت مادي اين كار را انجام ميدهد. براي شنيدن داستان زندگي اين قهرمان كرمانشاهي بقيه گزارش را حتمابخوانيد.
- از شنا تا غواصي
براي شروع، بهتر است صفحات زندگي اين قهرمان را ورق بزنيم و برگرديم به ۴۳ سال پيش.
زمان: سال ۱۳۵۰؛ مكان: آبهاي آزاد رودخانه سيمره. شما براي اين روايت تصوير بسازيد: پدر، كارمند شركت ملي نفت ايران است؛ اوقات فراغتش را اما به ماهيگيري ميگذراند؛ شناگر قهاري هم است. حالا چند روزي است كه در آبهاي آزاد رودخانه سيمره به بهمن ۴ سالهاش شنا ياد ميدهد. پسرك سن و سال زيادي ندارد اما هربار كه تنش را به آب ميزند، بيشتر از قبل شيفته آب ميشود؛ «آنقدر شنا را دوست داشتم كه هروقت فرصتي پيدا ميكردم تني به آب ميزدم، تا سن ۱4-۱3 سالگي شنا را بهصورت حرفهاي دنبال كردم. بعد كم كم رشتههاي ورزشي ديگر را دنبال كردم؛ رشتههايي مثل ورزش باستاني، كشتي، بوكس، صخرهنوردي و كوهنوردي».
پرورش، غواصي را هم از همان روزها شروع كرده اما هيچوقت فكرش را هم نميكرده كه يك روز از اين فن و تخصصي كه يادگرفته براي يك كار غيرمتعارف استفاده كند؛ بيرون كشيدن آدمهاي غرق شده از زير آب. البته عجله نكنيد هنوز بين پرورش و حرفه امروزش چند سال فاصله است.
- يك اتفاق فراموش نشدني
پنجمين روز از چهارمينماه سال ۶۷ اتفاق خاصي را به يادتان نميآورد؟ شما در اين تاريخ چند ساله بوديد؟ كجا بوديد؟ پرورش آن روزها سرباز بوده؛ سرباز پايگاه هوايي شهيد نوژه همدان. يك اتفاق باعث شده اين تاريخ هنوز هم بعد از سالها پررنگتر از خيلي اتفاقهاي ديگر در ذهنش بماند؛ «در اين روز هواپيماهاي عراقي پايگاه نوژه همدان را بمباران كردند؛ اين بمبها تأخيري بودند و با چتر روي زمين ميريختند. آن لحظه من به اتفاق يكي از همشهريهايم به اسم محمدباقر نورمحمدي كه در حال حاضر يكي از قهرمانان پرآوازه ورزش رزمي كشورمان است و چند نفر ديگر بهصورت داوطلبانه اين بمبها را از زير هواپيماها خارج كرديم، بمبهايي كه ساعت خاصي براي انفجار نداشتند. بعضيها 10 دقيقه، بعضيها يك ربع و بعضيها ۲۰ دقيقه بعد منفجر ميشدند. ما يكي يكي اين بمبها را از زير هواپيماهاي جنگنده F-4 برميداشتيم، جايي دورتر ميگذاشتيم و بعد با ژ۳ از دور ميزديم تا منفجر شوند».
پرورش و بقيه دوستانش با اين كارشان چند فروند هواپيماي جنگنده F-4 كشورمان را از نابودي نجات دادند و حتي با انفجار يكي از اين بمبهاي تأخيري مجروح شدند؛ «هركس ديگري هم جاي ما بود اين كار را ميكرد، همانموقع بود كه تصميم گرفتم هروقت كه حس كردم جايي وجودم مفيد است و ميتوانم كمكي به ديگران بكنم از هيچ كاري براي اين كمكرساني دريغ نكنم».
- قهرماني با لباس غواصي
پرورش نخستين بار ۲۶ سال پيش يك نفر را در سراب خضرالياس كرمانشاه از غرق شدن نجات داده؛ خيلي اتفاقي. سر رسيده و او را ديده كه در آب براي زنده ماندن دست و پا ميزند و بيهيچ مكثي پريده داخل آب؛ «از آن سال به بعد در هر سانحهاي كه حضور داشتم، چه امدادهاي كوهستان، چه آب، چه آتشسوزي، سريعا دخالت كردم و به لطف خدا منشأ خير شدم و آدمهاي زيادي را از مرگ حتمي نجات دادم».
همين مسئله باعث شد كه از سال ۷۹ بهصورت حرفهاي در اختيار تمام يگانهاي امدادي كشور قرار بگيرد؛«چه هلال احمر، چه آتشنشاني و چه ستاد حوادث استانداري. هرگوشهاي از كشور اتفاقي درخصوص غرق شدگي بهوجود بيايد به من زنگ ميزنند و من خودم را به اين شهرها ميرسانم. از سال ۷۹ تا به امروز در ۶۶ شهر ايران امدادرساني كردهام، البته بدون درنظر گرفتن اين موضوع كه به بعضي از اين شهرها بيش از ده بار امدادرساني داشته و در شهر خودم يعني كرمانشاه هم بيش از ۸۰ عمليات سخت و جانفرساي نجات را با موفقيت به پايان رساندهام».
نجات ۸۷ نفر از مرگ حتمي در آب، يكي از نقاط روشن كارنامه بهمن پرورش است؛ اتفاقي كه دربارهاش ميگويد: «اين جور نبوده كه زنگ بزنند و بگويند يك نفر در حال غرق شدن است و من بروم او را نجات بدهم؛ اكثر كساني كه نجات دادهام يا در عملياتهاي امداد و نجات دچار سانحه شده بودند مثلا از نزديكان فردي بودند كه غرق شده بوده و وقتي جسدش را از آب بيرون كشيدم از خود بيخود شده و بدون اينكه شنا بلد باشند خودشان را به آب زده بودند يا اينكه خيلي اتفاقي در سانحه حضور داشتم».
- آغاز يك راه سخت
به اين ترتيب پرورش با اينكه اول به قصد نجات جان آدمهاي در حال غرق شدن به آب ميزده، كم كم به كمك آدمهايي رفته كه عزيزانشان را در دريا يا رودخانه از دست داده بودند و آب هنوز جسد را به آنها پس نداده بود. ماجرايي كه داستان شروعاش شنيدني است؛ «شهريورماه سال ۸۰ يك ماجرا باعث شد كه من بهطور اتفاقي جسد يك غريق را از آب بيرون بكشم. اتفاقي كه باعث شد اين كار را ادامه بدهم. چون فكر ميكنم خدا من را به اين سمت هدايت كرد. قضيه از اين قرار بود كه در تاريخ سيزدهم شهريور به همراه دونفر از اقوامم برنامهاي را نگاه ميكردم كه مجرياش آقاي سيدجواد رضويان بود. كار ايشان بهنظرم خيلي جالب آمد و اسمش را از خواهرزادهام كه كنارم نشسته بود پرسيدم و هر بار كه ايشان اسم را ميگفتند من تكرار ميكردم: «سيد جواد نظريان!» اين تكرار براي خودم هم عجيب بود فرداي آن روز براي شنا به سراب نيلوفر رفتم و چند ساعتي شنا كردم. كمكم هوا سردتر شد، طوري كه مناسب شنا نبود. آتش روشن كردم و در كنار آتش با همان لباس شنا خودم را گرم كردم. كمي دورتر از ما چند نفر دور هم جمع شده بودند. سروصدا ميكردند. من نگران شدم و به سمتشان رفتم. ميگفتند يك نفر آنجا غرق شده. نقطهاش را كه به من نشان دادند، ناخودآگاه شيرجه زدم، انگار خداوند من را به سمت جسد هدايت كرد. جسد را كه پيدا كردم، خيلي سبك بالا آمد و من كشان كشان آن را بيرون آوردم و بعد، عمليات احياء تنفسي و امدادهاي ريوي و مغزي را انجام دادم، اما متأسفانه فوت شده بود. غريق، سرباز نيروي انتظامي پادگان شهيد رجايي سراب نيلوفر بود. روي لباسش نوشته شده بود سيدجواد نظريان. همين مسئله باعث شد كه من واقعاً منقلب شوم. احساس ميكنم يك نفر آن بالا من را به اين سمت هدايت كرد».
- جدال هميشگي با مرگ
خروشانترين آبها، تاريكترين رودخانهها و عميقترين سدها؛ پرورش با اين كلمهها از نزديك آشناست. بارها بيمحابا براي نجات جان آدمها، براي بيرون كشيدن جسد غرق شدهها به آب زده؛ آدمها و جنازههايي كه پرورش نه اسمشان را فراموش كرده و نه قيافههايشان را... دقيقتر كه بپرسيد تاريخ نجات تك تكشان هم در ذهنش مانده.
با اين حال هنوز هم به بيرون كشيدن غرق شدهها عادت نكرده. شايد بهخاطر همين است كه بعد از اين همه سال هنوز هم وقتي دست يك غريق را ميگيرد و با خودش از دل آب بيرون ميكشد، وقتي گريه و زاري اعضاي خانوادهاش را ميبيند، خودش هم همپاي آنها بغض ميكند. اشك، خيلي ساده راست گونهاش را ميگيرد و ميآيد پايين. چهكسي ميگويد مرد گريه نميكند!؟ مردتر از آدمي كه ۲۸ بار تا دم مرگ رفته تا يك جسم بيجان را از آب بيرون بكشد سراغ داريد؟!
مرگي كه بارها شانه به شانهاش آمده؛ بارها دست انداخته دور گردنش تا نفساش را ببرد. پرورش اما هنوز زنده است؛ به لطف كسي كه باعث شده در ادامه اين راه، اين مسير سخت ذرهاي شك نكند؛ «در اين مدت، ۲۸ بار تا يك قدمي مرگ رفتهام. فكر ميكنم واقعا خدا خواسته كه زنده بمانم تا به بقيه كمك كنم...»
- مرگ بين ذرتها
آدمها فقط در آب غرق نميشوند! شايد تعجب كنيد اگر بگوييم آقاي پرورش در يكي از امدادرسانيهايش جسد مردي را كه در سيلوي ذرت غرق شده بود از بين چند هزار تن ذرت بيرون كشيده؛ «سال ۹۲ يك نفر در سيلوي ذرت يكي از شهرستانها و بين ۴۵۰۰ تن ذرت غرق شده بود. ذرتها مثل ساعت شني جسماش را بلعيده بودند. وقتي خبر اين حادثه را به من دادند سريع خودم را به آنجا رساندم. نيروهاي امدادي ديگري هم آنجا بودند حدود ۸۰ نفر. همگي تلاش ميكرديم تا اينكه بعد از ۱۵ ساعت جستوجو موفق شديم جسد را پيدا كنيم.
اين عمليات، يكي از آن موارد سختي است كه هيچوقت از خاطرم نميرود، چون حجم و سنگيني ذرتها خيلي زياد بود. اول ارتفاع ذرت را در سيلوي مركزي پايين آورديم و بعد 4،3 تا دريچه فرعي زديم و قسمتهايي از سيلو و بدنه آهنياش را پاره كرديم. به اين ترتيب حجم ذرتها پايينتر آمد. بعد من و چند نفر ديگر با ابزار صخرهنوردي وارد قيف سوله شديم. از آنجايي كه ذرتها امكان ديدن جسد را نميدادند مجبور بوديم با انگشتهاي دست و پا داخلشان دنبال غريق بگرديم. چند ساعت طول كشيد تا اينكه جسد را پيدا كردم و بالا كشيدم».
- كار سخت آقاي غواص
اسم غواصي كه ميآيد تصوير حضور فردي در لباس غواصي، در آبهاي تميز و روشن و در كنار ماهيهاي زيبا در ذهن خيليها نقش ميبندد اما پرورش غواصي است كه ميگويد اين تصاوير در كار او يك رؤياست؛ «خيلي وقتها وقتي داخل آب هستم حتي دستهايم را هم نميبينم. با حس لامسه جسدها را پيدا ميكنم. وقتي به عمق ۳۰ متري و تاريك آب ميرسم، فقط صداي قلب خودم را ميشنوم. خيلي وحشناك است. اصلا يكي از دلايل غرقشدگي همين ترس از حضور در آب است. ترس از زير دريا، ترس از مرگ. اتفاقي كه باعث ميشود خيليها زودتر خودشان را تسليم مرگ كنند. ببينيد من تخريبچي ميدان مين هم بودهام اما ميگويم اين كار در برابر پيدا كردن جسد در رودخانههاي خروشان كار سادهتري است. مخصوصا رودخانههايي كه جريان دارند و هرچيزي را كه سرراهشان است از جا ميكنند و ميبرند. به جزاين، در اين سالها بيشتر جسدهايي كه از آب بيرون كشيدهام در اعماق تاريك آبها، در سدهاي عميق، رودخانههاي خروشان و در ساعت ۲ يا ۳ شب بوده. جسدهاي تخريب شدهاي كه حتي خيليها جرأت ديدن عكسهايشان را هم ندارند». شايد به همين دليل است كه ميگويد يكي از سختترين كارهاي كره زمين را انتخاب كرده؛ ادعايي كه حتما شما هم با آن موافقيد.
نظر شما