فرشته معصوم كه با گريه قدم به اين دنيا گذاشته است اكنون آرام چشمهايش را بر هم نهاده و با لبخندهاي گاه و بيگاهش دل مادر را لبريز از عشق و دل پدر را سرشار از محبت ميكند. تنها غريبه اين نخستين ديدار، پرستار بخش نوزادان است كه با مهري مادري از نوزادان تازه متولد شده مراقبت ميكند.
دنياي پرستاران بخش نوزادان دنيايي دوست داشتني است اگرچه بيخوابيها و گريههاي ممتد، گاهي گرد خستگي را بر چهرهشان مينشاند اما اين خستگي خدشهاي به كارشان وارد نميكند و با لبخندي كه بر چهره خوابآلود نوزاد كوچك مينشيند تمام اين خستگيها را از ياد ميبرند.
خانم اعظم حسيني، يكي از پرستاران بخش نوزادان است كه كار خود را از سال66 در بيمارستاني در يزد آغاز كرد و چندين سال در بخش نوزادان حضوري فعال داشت.
او كه مادر 3فرزند است علاقه زيادي به كودكان دارد و همين علاقه موجب شد كه تصميم بگيرد دوره پرستاري را در بخش نوزادان بگذراند. خودش ميگويد: حس خاصي نسبت به كودكان تازه متولد شده دارم. اين فرشتگان كوچولو پاك و مطهرند و ورودشان به دنيا مثل معجزه است. هميشه وقتي نوزادي را به بخش ما تحويل ميدادند مدتها به چهره معصومش نگاه ميكردم، دلم ميخواست بدانم اين نوزاد پاك در آينده چه سرنوشتي پيدا ميكند، چه موقعيتي خواهد داشت و اصلا در چه خانوادهاي بزرگ ميشود و به كجا ميرسد. وقتي به پدر و مادر نوزاد دقت ميكرديم ميشد تا حدودي حدس بزنيم كه اين كودك در آينده در چه سطحي از زندگي قرار ميگيرد. هرچند قطعا با يك برخورد نميتوان درباره آدمها قضاوت كرد ولي وقتي پدر و مادر، آدمهاي متشخص و نجيبي بودند خوشحال ميشدم و وقتي آنها چندان مقبول نبودند هنگام تحويل نوزاد احساس ميكردم كودك خود را تحويل ميدهم و خيلي ناراحت ميشدم و براي آيندهاش دعا ميكردم.
- اولين شناسنامهها
حسيني ميگويد: نگاه مادران براي من خيلي مهم بود بنابراين هنگام شيردهي كه نوزاد را تحويل مادر ميداديم به اين موضوع دقت ميكردم و خوشحالم كه اغلب مادران با نگاهي مملو از عشق به نوزادشان شير ميدادند.
در آن سالها كه در بخش نوزادان فعال بودم در روز حدود 90 تا 120 نوزاد تحويل ميگرفتيم كه بايد علاوه بر شستوشو و نظافت نوزاد به تكميل پرونده او هم ميپرداختيم. وقتي نوزاد را از بخش زايمان تحويل ميگرفتيم بايد رد پاي او را با استمپ ثبت ميكرديم، علاوه بر اين بايد قد و وزن و دور سر نوزاد اندازهگيري ميشد. البته اگر نوزاد سيانوز شده بود يعني اكسيژن كافي به او نرسيده و رنگ پوستش كبود بود موظف بوديم كه او را به انكوباتور منتقل كنيم تا به وضعيت طبيعي باز گردد.
وقتي نوزاد متولد ميشود دكتر به پشتش ميزند اگر شدت گريهاش وسيع باشد كودك سالم است و اگر گريهاي شبيه ناله داشته باشد حتما نوزاد مشكلي دارد كه در پرونده بخش زايمان ثبت ميشود.
حسيني ادامه ميدهد: 27سال پيش كه من در بخش نوزادان فعال بودم وقتي نوزاد را تحويل ميگرفتيم حداقل شستوشوي او با 10ساعت تأخير انجام ميشد چون دكترها معتقد بودند كه بخشي از اين چربيها بايد جذب بدن شود. اما الان كودك را به محض تولد ميشويند و تنها بخشي از چربيهاي آن را باقي ميگذارند تا جذب بدن شود. به هر حال دانش بشري تغيير ميكند و هر دورهاي به يك شكل عمل ميشود مثلا آن زمانها نوزادان در بخشي جداگانه نگهداري ميشدند و فقط هنگام شيردهي به مادر تحويل داده ميشدند اما الان نوزاد از بدو تولد در كنار مادر قرار ميگيرد مگر اينكه مشكلي داشته باشد وبهعبارتي نياز به مراقبت بيشتري باشد.
اين پرستار قديمي شيوه قرار گرفتن كودك در كنار مادر را بهشدت ميپسندد و ميگويد: آن زمان خيلي پيش ميآمد كه مادري كه وقت شيردهي نوزادش تمامشده بود و بايد نوزاد را تحويل ميداد با گريه و التماس از پرستار ميخواست كه نوزادش پيش خودش بماند اما اين امكان بهدليل شرايط آن زمان فراهم نبود. يادم هست مادري در بيمارستان ما بستري بود كه به جاي شير از سينهاش خون ميآمد اين مادر بهشدت گريه ميكرد چون نميتوانست به نوزادش شير بدهد. اين موضوع ما را هم ناراحت ميكرد البته ما موظف بوديم كه هنگام شيردهي كودك را به مادر تحويل بدهيم تا در آغوش مادرش باشد و به جاي شير مادر شير خشك بخورد.
هميشه به مادراني كه نخستينبار بود مادر ميشدند كمك بيشتري ميكرديم تا راه و رسم مادري را زود ياد بگيرند، آن زمانها مادر اوليها خيلي جوان بودند و نياز به كمك بيشتري داشتند مثلا جوانترين مادري كه در بيمارستان ما زايمان كرد 15ساله بود و نوزادش را مثل عروسك در آغوش ميكشيد.
وقتي در مورد پيرترين مادرهم ميپرسيم ميگويد: در بيمارستان ما پيرترين مادري كه زايمان كرد 47ساله بود و فرزند هفتم خود را به دنيا ميآورد.
حسيني درخصوص چند قلوها هم ميگويد: دوقلو در بيمارستان زياد داشتيم چند مورد هم سهقلو داشتيم كه در زمان شيردهي يكي يكي آنها را نزد مادر ميبرديم و وقتي يكي شير مادر ميخورد 2تاي ديگر مجبور بودند شير خشك بخورند. از او ميپرسيم هيچگاه امكان اشتباه شدن نوزادان در اتاق زايمان وجود داشت؟ با صراحت ميگويد: نه بههيچوجه، چون هر نوزادي كه به دنيا ميآمد همان زمان ساعت تولدش ثبت ميشد و جنسيت و نام مادر نوزاد روي شكم نوزاد چسبانده ميشد. در بدو ورود به بخش نوزادان هم رد پاي كودك ثبت ميشد و نام مادر و جنسيت او روي دستبندي نوشته و بهدست نوزاد بسته ميشد بنابراين امكان اشتباه شدن نوزاد هيچگاه وجود نداشته و ندارد.
- دختر يا پسر
درباره ديد مردم نسبت به دختر يا پسر بودن و واكنش آنها در مواجهه با فرزندشان ميگويد: من هروقت نوزادي را ميبردم تا بستگان و پدرش او را از پشت شيشه ببينند همه كساني كه آن سوي شيشه بودند براي نوزاد غش و ضعف ميكردند و براي در آغوش كشيدنش بال و پر ميزدند. هيچ وقت نديدم كسي از نوزادي كه نشان ميدادم رو برگرداند يا ناراحت شود.
البته يادم هست كه خانمي قبل از اينكه زايمان كند گريه ميكرد و ميگفت اگر نوزاد دختر بود اصلا نشانم ندهيد، اين فرزند چهارم است و شوهرم گفته اگر پسر نشود طلاقم ميدهد! حسيني به اين نكته هم اشاره ميكند كه اين روزها اين موضوعات بهشدت كمرنگ شده و سلامت نوزاد از همهچيز مهمتر است.
- تلخ و شيرينهاي بخش نوزادان
از خاطرات تلخ خانم پرستار ميپرسيم و او صبورانه جوابمان را ميدهد. البته گاهي بغض ميكند چون ياد آن خاطرات هم اذيتش ميكند.
هميشه مرگ نوزادان يا تولد نوزادان ناقص، ناراحتكننده بود. يكبار نوزادي زيبا و تپلي با 7كيلو وزن در بيمارستان ما به دنيا آمد اما بهدليل نارسايي اكسيژن و بهاصطلاح سيانوز فوت كرد. اين اتفاق ما را خيلي غصهدار كرد. نوزادان ناقص هم كه جاي خود دارد و بسيار متاثركننده هستند. يك بار نوزادي را از بخش زايمان تحويل گرفتم و هنگامي كه ميخواستم او را روي ترازو بگذارم ديدم نوزاد دست ندارد اين صحنه هم مرا خيلي منقلب كرد.
يك نوزاد دوسر هم در بيمارستان ما متولد شد كه 2پا و 2سر و 4دست داشت، يكي از پرستاران اسمشان را ارسلان و اردلان گذاشته بود، 6ماه از آنها نگهداري كرديم قرار بود از هم جدا شوند و در واقع يكي را نگه دارند اما قلب در وسط شكل گرفته بود و اين امكان وجود نداشت. پدر نوزاد از ما خواسته بود كه نوزاد را به مادرشان نشان ندهيم و بگوييم كه نوزاد مرده است، ميگفت زنم طاقت نميآورد اما خودش هر روز ميآمد و به بچهاش سر ميزد، اين نوزاد هم 6ماه بيشتر زنده نماند و مرگش براي ما خيلي غمانگيز بود. نوزادان 6 انگشتي هم زياد داشتيم يا نوزاداني كه نخاعشان به جاي اينكه داخل ستون فقرات باشد روي پوست شكل گرفته بود البته اين موارد با عملهاي جراحي بهبود مييافت. هربار كه ميخواستم نوزاد ناقصي را به مادرش تحويل بدهم سختترين لحظه زندگيام بود، مادر 9ماه فرزند را در تن خود ميپروراند و واقعا لحظه دشواري است اگر قرار باشد حاصل زندگياش را طبيعي تحويل نگيرد. با اين حال هميشه آرزوي آيندهاي درخشان براي مادر و فرزند داشتم و مطمئن بودم كه خدا خودش همهچيز را درست ميكند.
يكي از شيرينترين خاطره هايش را مربوط به شبي ميداند كه صداي شيرخوردن و بهاصطلاح ملچ و ملوچ را شنيده، ميگويد: نيمههاي شب بود كه صداي ملچ و ملوچ ميشنيدم اما آن زمان، زمان شير خوردن كودكان نبود بنابراين بهدنبال صدا گشتم و وقتي بالاي سر 2نوزاد رسيدم ديدم كه اين دو شست دست همديگر را در دهان خود گذاشته و با ولع در حال خوردن هستند و صداي ملچ و ملوچشان به هواست. اين صحنه يكي از جالبترين صحنههايي است كه ديدم.
خاطره ديگري كه يادم ميآيد مربوط به پرستاري است كه 11سال در بخش زايمان كار ميكرد و علاقه زيادي به نوزادان داشت ولي خودش بچه دار نميشد اما به لطف خدا بعد از 11سال نازايي، سهقلو باردار شد و همه ما از اين بابت خوشحال شديم.
از سختيهاي كارش ميپرسيم، لبخند ميزند و ميگويد: سختي زياد بود اما من بچهها را دوست دارم بنابراين خيلي به سختيهاي كار بها نميدادم، مثلا بايد از 7شب تا حدود 5صبح بيدار ميمانديم و در واقع كار ما بيخوابي بيش از حدي داشت، تعداد زاد و ولدها هم زياد و تعداد پرسنل كم بود به همين دليل حجم كار، زيادي به دوش ما ميافتاد. با اين حال من كارم را دوست داشتم و با علاقه انجام ميدادم حتي گريههاي زياد نوزادان هم ناراحتم نميكرد و با حوصله كارم را تمام ميكردم.
- هديههاي پاك خدا
بودند پرستاراني كه علاقه زيادي به شستن نوزاداني كه تازه متولد شده بودند نداشتند اما من اين كار را با علاقه انجام ميدادم و فكر ميكردم كودك خودم است. براي همين خيلي خوب نوزاد را ميشستم، خشكش ميكردم و بعد هم ميبوييدمش. اين كودك معصوم از دنياي ناديده پا به اين جهان گذاشته بود، همكارانم گاهي به من خرده ميگرفتند كه چه طوري دلت ميآيد كه نوزاد فرد ديگري را ببوسي و ببويي؟ در جواب ميگفتم اينها هديه خداوند هستند و پاكند. الان هم نسبت به نوزاداني كه نخستين بار من آنها را شستم حس مادري دارم و البته پيش آمده كه آنها هم حس خاصي نسبت به من داشتند. برخي از نوزاداني كه الان بزرگ شدهاند و من ميشناسمشان بارها اين موضوع را مطرح كردهاند.
- حس شيرين مادري
وقتي براي نخستين بار مادر شدم حس بسيار خوبي داشتم و مدام بهخودم ميگفتم «راستي راستي من هم مادر شدم». پيش از زايمان از خدا خواسته بودم كه كودكي سالم نصيبم كند و لحظهاي كه ديدم كودكم صحيح و سالم است از ته دل از خداي مهربان تشكر كردم و كودكم را بيمه حضرت فاطمه(س) و سوره حشر كردم. خدا را صد هزار مرتبه شكر كه پسرم هم كه الان 21ساله است مداح و نوحه خوان امام حسين(ع) شده است. يك پسر 15ساله و يك دختر 13ساله هم دارم كه از اين بابت خداي منان را سپاسگزارم و اميدوارم هيچ مادري داغ فرزند نبيند و هميشه دلش شاد باشد.
نظر شما