سه‌شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۰۷:۰۶
۰ نفر

حورا نژادصداقت: چهره‌ای متفاوت از بومیان دارد ولی همه برایش دست تکان می‌دهند. برخی او را به سفره‌‌شان دعوت می‌کنند و برخی هم درباره نقاشی‌هایشان از او سؤال می‌پرسند.

دکتر احمد نادعلیان

 دكتر احمد نادعليان 10سال است كه مهمان جزيره‌اي دور شده تا پس از تجربه انزوا در طبيعت، هنر محيطي را به مفهوم واقعي در دل اجتماع معنا ببخشد و از خانه‌اي كه زماني پاتوق معتادان بوده، يك موزه شخصي بسازد و به زنان و كودكان آموزش نقاشي با خاك‌هاي رنگي دهد تا گردشگران را از سراسر دنيا جذب جزيره هرمز كند. كشف هر روزه اسطوره‌ها و افسانه‌هاي مردمي كه در كوچه‌هاي تو در تو و پيچيده زندگي مي‌كنند، زندگي با طبيعتي كه نه مغلوب آن بايد شد و نه غالب بر آن، كِشت هنر در خاكي بكر و رساندن منافع آن به ساكنان اين خاك، همه و همه اهداف مردي است كه مي‌خواهد كاري متفاوت از ديگر هنرمندان رقم بزند و نامش را به يادگار زنده نگه دارد.

  • خونه دكتر كدوم وره؟

هر جاي ايران كه ساكن باشيد، رسيدن به اين آدرس طولاني است و پرهيجان. در آخرين قسمت سفر، بايد با يك شناور خودتان را به جزيره هرمز برسانيد. از شناور كه پياده شويد، به هر كس بگوييد كه مي‌خواهم به خانه يا موزه دكتر نادعليان بروم، خوب مي‌داند چطور بايد راهنمايي‌تان كند. براي بار اول، بهترين راه، استفاده از ماشين‌هاي سه‌چرخه‌اي است كه در نزديكي اسكله ايستاده‌اند. يك هزار توماني مي‌دهيد و در مقابل ديوارهاي مملو از رنگ پياده مي‌شويد.

«خونه دكتر كدوم وره؟ از اين وره، از اين وره» هر ديواري كه تمام مي‌شود، اين عبارت و فلش‌هاي زير آن شما را به كوچه‌ باريك و كوتاه ديگري راهنمايي مي‌كند. اگر تنها باشيد، حتي شايد يك لحظه وحشت كنيد. اينجا كجاست؟ با اين همه كوچه‌هاي پيچ در پيچ و خانه‌هايي كه مرجان‌ها از ميان ديوارهايش خودنمايي مي‌كنند. شايد گاهي هم بي‌خيال فلش‌ها شويد و بايستيد به خواندن و تماشا كردن ديوارهاي نقاشي‌شده. يكي نوشته: «خانه دوست كجاست؟» و ديگري از حافظ بيتي آورده است. راستش آن است كه اگر به چند زبان زنده دنيا آشنا نباشيد، حتما بعضي از ديوارنوشته‌ها را نخواهيد فهميد!

خلاصه به يك كوچه بن‌بست مي‌رسيد؛ كوچه‌اي كه گرچه نام ندارد ولي ديوارهاي كاملا رنگي و كنده‌هاي درخت خرما براي نشستن و تنه درختي كه روي آن نقاشي شده و خيلي ديدني‌هاي ريز و درشت ديگر، نظر شما را به سر در خانه‌اي جلب مي‌كند كه روي آن نوشته شده: «موزه دكتر احمد نادعليان».

در آبي خانه را مي‌گشايي و به دنيايي متفاوت قدم مي‌گذاري. دنيايي كه شايد هيچ‌گاه باورت نشود كه در گذشته‌اي نه چندان دور، ارزان‌ترين و بي‌ارزش‌ترين خانه جزيره هرمز بوده است و مخفيگاه معتادان؛ خانه‌اي خراب و نمور و بي‌روح، مملو از زباله‌هاي مواد‌مخدر و بطري و ديوارهاي خط خطي شده كه بعضي‌هايشان معنادار بوده‌اند و برخي فقط ارزش پنهان شدن زير رنگ‌هايي پرجان را داشته‌اند.

نادعليان سال88 اين خانه خراب را مي‌خرد تا از طريق آن بتواند جزيره‌اي را به اندازه توانايي انديشه‌هاي نوي خود آباد كند.اگر از تمام زخم‌زبان‌هايي كه شنيده است و ممانعت‌هايي كه ديده، بگذريم، او توانسته هر روز يك گام پيش نهد تا روياها و گذشته‌هاي مردم جزيره‌اي پيچيده را به تصوير كشد و از طريق اين ارزش افزوده، سرمايه فكري و مالي گرانقدري در هرمز، هم پس‌انداز كند و هم به جريان بيندازد.

  • كودكي مملو از ترس و بي‌هنري

صحبت از كودكي احمد نادعليان كه مي‌شود، سخن‌ها را بايد به دو دسته تقسيم كرد. يك بخشي كه برايش گفته‌اند و ديگري بخشي كه خود به ياد دارد.
به قول اديبان قديم، آورده‌اند كه احمد نادعليان در خانواده‌اي كوچ‌رو در سنگسر به دنيا آمده است. فقط 10روز داشته كه او را به ييلاق مي‌‌برند. در خردسالي، يك‌بار به زمين مي‌خورد و مدتي بيمار مي‌شود، تا حدي كه براي نخستين بار طعم لاغرشدن بر اثر بيماري را مي‌چشد. گويا ترسو نيز بوده است يا شايد او را ترسانده بودند. خلاصه هر چه بوده، احمد كوچك از هواپيما مي‌ترسيده است. اين ترس را اضافه كنيد به كمي وحشت از تنهايي يا تجربه نكردن فضاهاي اجتماعي‌تر مثل مدرسه. زيرا روز اول دبستان، وقتي عمويش او را در حياط مدرسه ترك مي‌كند، احمد شروع مي‌كند به گريستن. پس از مرور دوران پيش از دبستان، دكتر احمد نادعليان از «آورده‌اند كه»ها مي‌گذرد و خود مابقي روزهاي كودكي و نوجواني‌اش را توصيف مي‌كند: «هميشه كمترين نمره كارنامه‌ام تا كلاس پنجم دبستان، در درس هنر بود. كارنامه‌هاي قديمي‌ام گواه صحبتم است. رياضي‌ها هميشه 20بودند و هنرها... بماند... كودك خلاقي نبودم. يادم است يك روز معلم‌مان گفت: براي كشيدن گيلاس بايد 2‌دايره بكشيد. و من نتوانستم. نبوغ هنري خاصي در من نبود و كسي هم نبوغي در من نديده بود. بعد از دبستان وضعيت بدتر شد. حتي 2بار مردود شدم؛ يك‌بار وقتي در كلاس دوم راهنمايي درس مي‌خواندم و بار ديگر وقتي شاگرد دوم دبيرستان بودم. البته تا دوم دبيرستان هر سال تجديدي‌هاي زيادي مي‌آوردم. از آن سال به بعد اندكي انگيزه درس خواندن پيدا كردم، زيرا تازه متوجه شده بودم كه در دانشگاه رشته هنر وجود دارد. كپي كردن از نقاشي‌هاي بازاري عمويم و جمع‌آوري خرت و پرت‌هايي مثل سنگ و چوب و انجام كارهاي دستي ازجمله كارهاي آن زمانم بودم. با 2 سال تأخير از ديگر هم سن و سالانم به دانشگاه هنر وارد شدم و آنجا هم جزء بهترين‌ها نبودم ولي از پركارترين‌ها به‌حساب مي‌آمدم. چون كلكسيون‌دار خرت و پرت‌ها بودم، بسيار سفر مي‌رفتم و عكاسي مي‌كردم و اسلايدهاي آن را در كلاس‌ها به هنرجويان نشان مي‌دادم. پس از اتمام درس دانشگاهي و تدريس در دانشكده هنرهاي زيبا، در انگلستان پذيرش گرفتم و همان سال نيز ازدواج كردم. تفاوت‌هاي فرهنگي و باورهايي كه از زندگي در ييلاقات و تفكر ايراني در ذهنم جاخوش كرده بود، مرا به راهي جديد سوق داد؛ راهي كه امروز بخشي از نتايج آن را در هرمز مشاهده مي‌كنيد.»

  • ساختن براي خراب شدن

غلتك‌هايي كه با حركت دادن آنها بر ماسه‌هاي كنار دريا، طرح‌هايي را از خود بر جا مي‌گذارند و چند لحظه بعد، باد يا آب آنها را به فراموشي مي‌سپارد، ساعت‌هايي كه در موزه بي‌عقربه‌اند، درخت و مار و انسان‌هايي كه هر يك به نوعي بهشت مثالي را در باورهاي مختلف اديان نشان مي‌دهند، نوشتن از صلح روي ساحل و حتي حك شدن نوشته‌هاي صلح‌طلبانه از جاي چرخ دوچرخه‌سواري‌هاي ساحلي و خلاصه هر نقشي كه پديد آمدنش با دنيايي از خلاقيت همراه بوده و به تصوير كشيدنش زمان برده و در اندك دقايقي خراب شده، يكي از تم‌هاي غالب در آثار نادعليان است؛‌ ساختن براي خراب شدن.

ريشه اين آباداني‌ها و خرابي‌ها در چيست؟ پاسخ اين روند به زماني بازمي‌گردد كه دكتر درمي‌يابد زندگي پر آشوب و پر سرعت در پاريس و لندن افراد را به يك معنويت شخصي (نه تبعيت از شريعتي خاص) سوق داده است. اين كشش به فضاي معنوي منحصر به فرد و ميل به زندگي طبيعي (آن هم با هزينه‌هاي دوچندان)، نادعليان را به داشته‌هاي پيشين خود بازمي‌گرداند؛ به زماني كه در ييلاق زندگي طبيعي را تجربه مي‌كرد، به زماني كه خود فضاهاي معنوي حقيقي را درك كرده بود. تا حدي كه وقتي به ايران بازمي‌گردد همراه همسر و فرزندش زندگي چادرنشيني را آغاز مي‌كنند و از آن درس مي‌آموزند و لذت مي‌برند.

مطالعات در هنر معاصر او را به اينجا مي‌رساند كه براي هنرنمايي، ماده را بايد از اجزاي همين طبيعت پيرامون دريافت كرد. پس به سنگ روي مي‌آورد و مانند مردان گذشته‌هاي دور ايران، بر تن سنگ‌ها نقش‌هايي متفاوت و خصوصا ماهي حك مي‌كند و با چاشني كردن تخيل شاعرانه به نگاه منتقدانه، تمام نقش‌هاي حكاكي‌شده‌اش را در طبيعت رها مي‌كند. طبيعت، بوم و بستر جديد آثار او مي‌شود.

شايد شما يا ديگران در آينده روزي سنگ‌هاي او را كه نقش ماهي بر آنها حك شده، در دل رودخانه‌هاي مختلف بيابيد و در اين رهگذر، هم ميل رهايي طراح را براي بازگشت به طبيعت درك كنيد و هم اعتراض به صنعت و آلودگي اين روزهاي متفاوت از تاريخ بي‌تكرار را.

اينها همه مقدمه‌هاي نادعليان بود تا پس از چند لحظه سكوت برايم بگويد كه «طبيعت الگوي زمان و مكان قراردادي ما را عوض مي‌كند. طبيعت مجال انديشيدن به انسان مي‌دهد و زمان را به لحظه بدل مي‌كند. در اين لحظه، چه تفاوتي دارد كه سنگ حكاكي‌شده را در بستر رودخانه با پيش‌بيني عمر هزارساله رها كنم يا طرحي را بر ساحل دريا نقش بيندازم؟ عمر هزارساله و چند ثانيه‌اي هر دو پوچ‌اند و بي‌مقدار در برابر عشقي كه در لحظه نصيبم مي‌شود. ايمان دارم كه چيزي جز عشق و دوست‌داشتن برايم در زندگي نخواهد ماند.»

  • به سخره گرفتن زمان

ساعت‌هايي كه در موزه نادعليان قرار دارد، همه بي‌زمان هستند. هيچ‌يك عقربه ندارند و زمان قراردادي را به تمسخر گرفته‌اند. زمانبندي يك روز او نيز متفاوت از ديگران است. خانه و اتاق كار و موزه دكتر در يك فضا قرار دارد و مهمانان همه دوست دارند با اين هنرمند متفاوت عكس بگيرند و از ديدار عجيبشان براي ديگران تعريف كنند. عكس گرفتن‌هاي متوالي و به تبع آن از بين رفتن تمركز، موجب شده نادعليان براي مهر سال آينده كه زمان جذب گردشگر است، تصميم ديگري بگيرد؛ «احتمالا گم خواهم شد!» البته نه اينكه گمان كنيد اين ديدارها مورد پسند او نيست كه اگر چنين بود، موزه‌اي بنا نمي‌كرد و خانه‌اش را در موزه‌اش نمي‌ساخت. اصرارهاي متوالي بر عكس گرفتن حين كار و پرسش‌هاي تكراري فراوان درباره نظر همسر دكتر و ميزان همراهي او در كارهاي متفاوتش و حتي انتظارهاي نسبتا طولاني مهمانان براي بيدار شدن دكتر از خواب براي چند پرسش و امثال آن، او را آزرده‌خاطر مي‌كند.

  • عروسك كهنه‌ات را به من مي‌فروشي؟

به اتاق شخصي دكتر كه مي‌روي، روانداز چهل‌تكه و رنگي‌رنگي تخت او را با پارچه‌هاي كهنه كه مي‌بيني، كلي خرت و پرت‌هاي باارزش و بي‌ارزش را كه كشف مي‌كني، خواه ناخواه چشمت به گوشه چپ اتاق مي‌افتد كه عروسك‌هاي كهنه و خراب و تك‌چشم و كثيف، با تبسمي يخ‌زده، خيره به نگاه‌هاي تو شده‌اند.

نادعليان ياد گرفته است كه با انگشت گذاشتن بر غيرمهم‌ها، حرف‌ها و نگاه‌هاي مهم خلق كند. او هيچ‌گاه به سراغ جواهر نمي‌رود، او مي‌خواهد از سنگي كه شايد فقط كمي از آن از خاك بيرون آمده و هزاران نفر پا بر آن گذاشته‌اند و بي‌توجه از كنارش عبور كرده‌‌اند، اثري متفاوت بسازد.

او در كوچه‌ها و ساحل هرمز، هرگاه عروسك خراب و معلولي را ديده، با مهر برداشته و به خانه‌اش آورده و آن را مهمان اتاقش كرده است. حتي عروسك‌هاي نو و زيبا به دختركان هرمزي داده و عروسك‌هايشان را در اين مبادله كالا به كالا خريداري كرده است.

هر عروسك اتاق او قصه‌اي دارد. مثلا آنكه موهايش آشفته است و يك چشم و يك پا ندارد و پر از خط خطي‌هاي خودكار است، از آن دختري بوده كه پدرش معتاد است و زندگي پرتلاطمي را پشت سر گذاشته. اگر آرام در اتاق دكتر بايستي و به عروسك‌ها خيره‌شوي، تازه صداي لالايي‌هاي مادران و دختركان را از زبان خاموش عروسك‌ها مي‌شنوي. صداي زندگي خموش دختركي كه در زندان از مادري معتاد به دنيا آمده و خاطرات كودكي‌اش با دنيايي از ديوارهاي نرده‌اي پاگرفته است. شايد روزي اين عروسك‌ها هم خوشبخت شوند؛ شايدي كه دوست‌داشتني‌تر است كه براي صاحبان پيشينشان، آن را آرزو كرد.

  • خدايا، به قبر دكتر نادعليان نور ببار!

«جذاب‌ترين اتفاقي كه در برخورد با بازديدكنندگان برايتان رخ داده، چه بوده است؟» اين سؤال يكي از مهمانان حاضر در موزه‌اي است كه مثل همه افراد كفش‌هايش را در پاگرد كنار در ورودي درآورده و زير باد ملايم پنكه سقفي، گويي در خانه‌اش راه مي‌رود؛ خانه‌اي كه هر قسمت از آن حرف‌هايي براي گفتن دارد و طرح‌هايي براي ديدن. جواب دكتر نادعليان لبخندي آرام بر لب شنوندگان روان مي‌كند: «در تهران، معمولا هنرمندان، روشنفكران و مجموعه­‌داران مهمان گالري­‌ها مي‌شوند. ولي در خانه من، غيراز هنرمندان ايراني و خارجي، و طبيعت­‌دوستان و اهالي فرهنگ، همواره يك گروه از مهمانان عزيزي حضور دارند كه نه روشنفكرند و نه هنرمند. مردمي كاملا عادي كه شايد هيچ‌گاه در عمرشان موزه نديده باشند. اين گروه معمولا گمان مي‌كنند كه موزه را براي مردگان برپا مي‌كنند. خودم شاهد بودم كه خانم پيري، وقتي فيلم مستند مرا ديد، با مشت به سينه‌اش كوبيد و گفت: خدا بيامرزدش. الهي كه نور به قبرش ببارد. شنيدن اين دعاها برايم لذتبخش است و عجيب. زيرا در زمان حياتم، خود شاهد قضاوت بازماندگان درباره رفتنم هستم» اين خاطرات شيرين، مهر تأييدي است بر بازي با زمان و مكان در موزه‌اي كه هر دو را از قالب‌هاي مألوف ذهني ما جدا كرده است.

چندي نمي‌پايد كه خنده روان‌شده بر لبان مهمانان جاي خود را به شرمندگي يا تفكر مي‌دهد، زيرا او يادي هم مي‌كند از ملال‌آورترين گروه. يعني كساني كه خودشان را عقل كل مي‌دانند و در همان ابتداي ديدار با نادعليان خيلي راحت او را نصيحت مي‌كنند و پيشنهاد مي‌دهند كه: «چرا شما با شهردار جزيره هرمز صحبت نمي‌كنيد تا زباله‌هاي مردم را جمع كند؟ چرا شما از شهردار و مسئولين نمي‌خواهيد كه در نظم‌دهي به خيابان‌هاي اين محله اقدام كنند؟»

نادعليان خوب ياد گرفته است كه در برابر چنين پيشنهادات به ظاهر خردمندانه و دلسوزانه، آرام بگيرد و از كوره در نرود. چه‌كسي مي‌داند كه اين موزه چه بوده است و امروز چه شده؟ چه‌كسي مي‌داند كه انجمن حافظان محيط‌زيست در هنرمندسراي پرديس كه بخشي از همين موزه است، چندبار تاكنون زباله‌ها را جمع‌آوري كرده‌اند و آموزش داده‌اند و باز هم روز از نو، روزي از نو؟ چه‌كسي مي‌داند كه افزايش تعداد گردشگران به جزيره هرمز با چه خون دل خوردن‌هايي صورت گرفته است؟ آنچه امروز در هرمز مي‌بينيد، ثمره حدود يك دهه هرمزنشيني و تلاش‌ بوده است و هزاران مخالفت و بي‌اعتنايي و طرد شدن و البته ايستادگي‌هاي پايمردانه يك‌تنه.

  • غريبه‌اي بي‌رنگ در جزيره‌اي رنگي

10سال زندگي در هرمز و رواج هنر و آسودگي مالي و معنوي حاصل از آن و جذب گردشگر و ايجاد آشپزخانه و تبديل برخي خانه‌ها به محل اقامت مسافران و رونق كار صاحبان اتومبيل‌هايي كه بازديدكنندگان را در جزيره راهنمايي مي‌كنند و خيلي مسائل ديگر، گرچه موجب شده كه دكتر نادعليان ارتباط عاطفي قوي‌اي با بوميان منطقه برقرار كند، ولي هنوز تا پذيرفته‌شدن كامل راهي طولاني و پر فراز و نشيب را در پيش دارد. همانگونه كه در تمام سال‌هاي پيش، از صفر كار خويش را آغاز كرده بود و پيوسته از سرمايه شخصي براي بهبود وضعيت موزه و جذب هنرمند و گردشگر استفاده مي‌كرد، مگر در 6‌ماه اخير كه حداقل به لحاظ مالي براي نخستين بار تمام هزينه‌هاي اين مركز از طريق مبادلات مالي جذب شد و او ديگر از جيب خود براي موزه‌اش مايه‌اي نگذاشت.

فارغ از مسئله پذيرش، دكتر احمد نادعليان راهي را در پيش گرفته كه ديگر برگشتي ندارد. او به جايي رسيده كه در خلوت خود مي‌گويد: «من راهي را انتخاب كرده‌ام كه اقتضايي جز پيشرفت و شكوفا شدن ندارد. حتي اگر روزي نباشم، و اين نبودن چه از طريق مرگ باشد و چه مهاجرت، اين مسير بايد ادامه يابد و عملكرد خاص خود را بيش از پيش هويدا كند».

  • قصه رنگي زندگي كنيز بر ديوارهاي بي‌جان

جاي دست‌هاي قرمز رنگ را كه از روي ديوارهاي تو در توي بافت سنتي هرمز دنبال كني، به خانه «كنيز» مي‌رسي. با ضربه زدن بر درِ حياط، صداي خش خش قدم‌هاي كنيز را كه به سمت در مي‌آيد، مي‌شنوي. با روي گشاده از تو استقبال مي‌كند و مهمان زني مي‌شوي كه شايد در آن زندگي پر فراز و نشيبش هيچ‌گاه گمان نمي‌كرده روزي به هنر روي آورد و خانه‌اش به سان موزه‌اي شود كه مردم، نه‌تنها از ايران كه از تمام نقاط جهان، قصه زندگي‌ عجيبش را كه اين روزها بر ديوارهاي خانه‌اش نقش بسته است، ببينند و بشنوند.

در خانه‌اش را كه باز مي‌كند، كوچك است و كمي نمور. آفتاب هم چندان راهي به آن ندارد. مگر از چند پنجره كوچك بالاي اتاق كارش كه در سمت راست‌ات قرار دارد. راهروي كوتاه را كه طي كني، با اتاقي بزرگ‌تر، آن هم با دنيايي از رنگ و قصه مواجه مي‌شوي. طرح‌هاي اوليه اين نقاشي‌ها را دكتر نادعليان كشيده و كنيز رنگ كرده و بعدتر كه خودش آموزش ديده، در به تصوير كشيدن ديگر بخش‌ها تقريبا خودكفا عمل كرده است.
كنيز قصه زندگي‌اش را از روي تصويرهاي ثبت‌شده بر ديوار آرام آرام روايت مي‌كند: مادر من در 7سالگي ازدواج كرد. او هر سال يك فرزند به دنيا مي‌آورد. من 24خواهر و برادر دارم كه امروز فقط 4نفر از آنها زنده‌اند. خودم نيز هم‌سن مادرم بودم كه ازدواج كردم. وقتي متوجه شدم همسرم زن سوم گرفته است، از او جدا شدم.

16ساله كه شدم، براي دومين بار ازدواج كردم. آن زمان 5فرزند داشتم. وقتي شوهر دوم‌ام نيز تصميم گرفت كه ازدواج مجدد كند، نه راضي شدم و نه طلاق گرفتم. به‌خاطر نگهداري از فرزندانم، 25سال صبر كردم. آن زمان 7فرزند داشتم و ديگر توانم براي مقاومت در برابر همسرم كم شده بود. او ازدواج مجدد كرد و وضعيت زندگي‌مان بدتر از هر وقت ديگري شد و من از همسر دوم‌ام نيز جدا شدم. اين جدايي موجب شد براي كسب درآمد و مراقبت از فرزندانم هر كاري را بپذيرم؛ از ظرف شستن تا گلدوزي و ساختن عروسك و شكل‌هايي ساده از صدف‌ها. تعداد فرزندانم پس از ازدواج سوم، به 13نفر رسيد...
كنيز در يكي از نقاشي‌ها، تصوير خودش را كشيده و 13دست كه به سمت سر او آمده‌اند. اين 13دست نشان‌دهنده نياز 13فرزندش به كمك‌هاي او است.
قصه زندگي كنيز دردناك است و تعجب‌آور. و البته سرشار از مقاومت‌هاي سرسختانه در برابر قوانين نانوشته‌اي كه براي او ثبت مي‌كردند و او هر بار راهي براي قيام در برابر آنها مي‌يافت.

  • محسن در هاله‌‌اي از خطوط سياه و سفيد

محسن يكي ديگر از كساني است كه زندگي پر تلاطمي را طي كرده است؛ از كار كردن‌هاي مجاني گرفته تا بازي در آيين‌ها و نمايش‌هاي سنتي هرمز و رفتن به جبهه‌هاي جنگ ايران و عراق و خلاصه خيلي كارهاي مختلف ديگر. نخستين ديدارهاي او با دكتر نادعليان موجب مي‌شود كه كم كم جذب هنرمندسرا شود و بعد از سال‌هاي طولاني قلم به‌دست بگيرد و گاهي حرف‌هايش را در قالبي كودكانه بنويسد و گاهي نيز خودش را نقاشي كند.
دكتر نادعليان نيز نقش‌هاي او را جدي مي‌گيرد و از او مي‌خواهد در يك اتاق از خانه‌اش زندگي‌اش را به تصوير بكشد. وارد اتاق كه مي‌شويد همه‌‌چيز در 2 رنگ ساده خلاصه مي‌شود: سياه و سفيد؛ شايد چيزي شبيه زندگي محسن كه گرچه سياهي‌هايش زياد بوده‌اند ولي او همواره جايي براي باقي ماندن سپيدي‌ها گذاشته است.

محسن با چهره آفتاب‌سوخته و لباس سفيدي كه بر تن دارد، زندگي‌اش را با خطوط ساده‌اي كه بر ديوار نقش بسته است، تعريف مي‌كند: اين من هستم و آن 2 نفر، پدر و مادرم. خودم را گريان كشيدم زيرا وقتي كودك بودم از گربه مي‌ترسيدم. (راستي، هرمز چقدر گربه دارد. از هر كوچه كوتاه كه رد مي‌شويد حداقل با چند گربه جديد مواجه مي‌شويد!!) در 19سالگي ازدواج كردم و آن زمان خدا 2فرزند به من داد و... . محسن حرف‌هاي زيادي در نقاشي‌هايش گنجانده است؛ از تاريخ هرمز در حوالي سال‌هاي60 كه توفاني عجيب ساكنان زيادي از جزيره را به كام مرگ كشاند، از دانش‌آموزاني كه هنگام بازگشت به خانه، نااهلان در كيف‌هايشان مواد‌مخدر مي‌گذارند، از زندگي سياهي كه اعتياد براي افراد مي‌سازد و خيلي حرف‌هاي ديگر. ‌گويي زندگي محسن با خطوط ساده و پرمعناي ديوار آنجا به پايان مي‌رسد كه با خطي ابتدايي نوشته است: من محسن اسلامي، متولد 1335، در جزيره هرمز به دنيا آمدم و داراي 9فرزند هستم و فرزند اول دختر و دوم پسر است. چون كه فرزند بزرگم و فرزند چهارم خيلي خوب‌اند آنها را بازوي پدر خواندم و... .

کد خبر 293549

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha