در سینمای امروز ایران، شاید هیچچیز به این اندازه غافلگیر کننده نباشد که احمدرضا معتمدی که در کارنامهاش داشتن سه فیلم کاملاً جدی که هیچ سنخیتی با سینمای کمدی نداشتهاند و اصلاً نمیتوان لحظهای طنزآمیز هم در آنها یافت، در تازهترین کار خود به این گونه سینمایی رویکرد داشته باشد.
اما بعید به نظر میرسد چنین رویکردی از سوی معتمدی ناشی از تمایل او برای کسب توفیق در گیشه بوده باشد که در این سالها کمدیها هرچقدر نازلتر بودهاند، به توفیق در گیشه نزدیکتر شدهاند.
بنابراین فیلمی کمدی از نوع «قاعده بازی» که تا این اندازه توسط سازندهاش جدی گرفته شده و برای خنداندن مخاطب راههای دشوار را انتخاب کرده نمیتواند موفقیت تجاری از پیش تضمین شده را پیش روی سازندگانش ترسیم کند.
ساختههای احمدرضا معتمدی نشان از این نکته دارند که او برخلاف بسیاری از فیلمسازان ایرانی در ارائه آثار خود به دنبال پیمودن مسیرهای از پیش پیموده شده و یا سهل و آسان نیست، بلکه برعکس همواره دشوارترین راهها را انتخاب میکند.
هرچند که این دشواری الزاماً امتیازی را برای ساختههای او به همراه نمیآورد، نمود این مسئله را هم میتوان در دو فیلم فلسفی او (هبوط و زشت و زیبا) مشاهده کرد و هم در فیلم پیچیده و تلخ سیاسیاش (دیوانه از قفس پرید) نمودی بارز دارد. تردیدی نیست که برخورداری از این ویژگیها، عامل مهمی در عدم استقبال تماشاگران از این سه فیلم بوده و همچنین کم توجهی و بیمهری منتقدان به این آثار که اغلب و باوجود ارزشهایشان نادیده گرفته شدند. شاید همینها باعث شده تا معتمدی به سراغ سینمای کمدی برود.
معتمدی در قاعده بازی از ایدههایی آشنا بهره میبرد که نمونههای آن را به اشکال مختلف در دیگر فیلمهای کمدی چه از نوع ایرانی و چه از نوع فرنگیاش دیدهایم. این مسئلهای است که خود او نیز به آن اذعان دارد. وی در گفتوگویی اشاره میکند:«یکی از محورهای پررنگ شوخیهای فیلم نقیضهسازی است که در کارهای ملبروکس، وودیآلن و... برجسته میشود.
یک نمونه این شوخی در پایان فیلم است که کالسکهای از پلهها پایین میآید که نقیضهای است بر فیلم رزمناور پوتمکین یا کامپیوتری که خانه اشرافی را فرماندهی کند، مانند اودیسه فضایی 2001 و نقیضه فیلم هملت در سکانسی که روح پدر هملت بالای پشتبام ظاهر میشود و…»
معتمدی با اشاره به کمدی پیکلارسک به عنوان یکی از محورهای شوخیهای فیلم میگوید:« کارهای چارلی چاپلین نمونههای خوب این نوع کمدی هستند.
همیشه یک آدم که از سطح فرودست اجتماع است به گونهای سطح فرادست را هجو میکند. ما در فیلم یک گروه فرودست داریم که تقابل آن با طبقه فرادست به گونهای آن هجو را شکل میدهد.»
به این ترتیب در قاعدهبازی تماشاگر با مجموعهای از شوخیها سر و کار دارد که براساس شوخیهای موجود در دیگر فیلمها بنا شدهاند و یا برگرفته از ایدههای موجود در فیلمهای دیگری موقعیتهایی هجوآمیز را بنا میکنند.
اما به کار بردن چنین شیوهای برای شکل دادن به موقعیتهای کمیک فیلم دو مسئله را به میان میکشد. نخست اینکه تماشاگر برای برقراری ارتباط با آنها نیازمند یکسری پیشزمینههای ذهنی است که با ارجاع موقعیتهای کمیک این فیلم به آنها شوخیهای فیلم رمزگشایی شده و معنا پیدا میکند. اما با در نظر گرفتن اینکه نه فقط تماشاگران عمده سینمای ایران به این گونه شوخیها عادت ندارند و از طرفی بیشتر با شوخیهای کلامی ارتباط برقرار میکنند بنابراین به جز آن دسته از تماشاگران حرفهای فیلم، که احیاناً از اطلاعات سینمایی خوبی برخوردارند، بخش اعظم لحظههای کمیک فیلم برای اغلب تماشاگران کارکرد و تأثیرگذاری چندانی نمییابد.
مسئله دیگری که در این میان مطرح میشود این است که صرف به کار گرفتن چنین الگوبرداری و طرحریزی شوخیهای فیلم براساس آن را نمیتوان امتیازی دانست چرا که این روش و نمونههای موفقی که در سینمای دنیا دارد (مثلاً همان کارهای ملبروکس) بیش از هرچیز به واسطه نحوه اجرای این شوخیها و از همه مهمتر جا افتادن آنها در فضای فیلم است که میتوانند توفیقی را برای فیلمساز به همراه بیاورند.
این در حالی است که باتوجه به کم و کیف موقعیتهای کمیک در فیلم قاعده بازی به نظر نمیرسد که موفقیت چندانی نصیب معتمدی در این زمینه شده باشد. بخصوص آنکه در شرایط فعلی به جای ارائه ترکیبی منسجم از این شوخیها حول محور اصلی اتفاقات فیلم شاهد ملغمهای هستیم از چنین شوخیهایی که بجا و نابجا در طول فیلم خود را به رخ میکشند.
بنابراین حتی اگر تماشاگران آشنا با سینما که مبنای شکلگیری چنین شوخیهایی را دریافته و آن را به عنوان یک تجربه تازه در سینمای ایران، ارزشمند فرض کنند، اکثریت قریب به اتفاق تماشاگران فیلم که سر از کار فیلمساز درنمیآورند، جز آنکه دچار سردرگمی شوند، نصیبی از خیل این شوخیها که اغلب با وسواس و زحمت زیادی هم به اجرا درآمدهاند، نمیبرند.
معتمدی با به کار گرفتن این شیوه برای طرحریزی شوخیهای فیلم اگرچه سعی دارد با دور شدن از کمدیهای سطحی و پیش پا افتادهای که این روزها در سینمای ایران نمونههای بسیاری دارند، کاری متفاوت و در خور اعتنا را ارائه کند، اما با دست گذاشتن روی انواع و اقسام سبکهای شناخته شده کمدی که برخی از اساس سنخیتی با یکدیگر ندارند، فیلمی غیر منسجم و آشفته را تدارک میبیند. براین اساس اگرچه کلیت قاعده بازی نشان از آگاهی و آشنایی معتمدی از این سبکهای مختلف دارد و برخی از آنها را نیز به شکل منفرد به خوبی نیز به کار برده است، اما مجموعه این لحظهها در کنار هم باعث شده است که فیلم مدام لحن عوض کند و به واسطه ریتم مورد نیاز برای این نوع شوخیها ضربآهنگ فیلم تغییر کرده و به عدم انسجام و آشفتگی مورد اشاره بینجامد.
واکنش تماشاگران فیلم به لحظههای کمیک قاعده بازی به خوبی مؤید وجود چنین مسئلهای است. در واقع تماشاگران عادی فیلم با وجود آنکه در مجموع چیز زیادی از فیلم دستگیرشان نمیشود، اما در روبهرو شدن با انواع و اقسام این لحظههای کمیک تنها به آنهایی واکنش مثبت داده و میخندند که به صورت منفرد و بدون نیاز به ارجاع به فیلم دیگری یا برخورداری از پیش زمینه ذهنی خاصی، شکل گرفتهاند.
در این میان هم آن دسته شوخیها که از کیفیت آشکارتری برخوردارند نیز در جلب توجه و خنداندن تماشاگر موفقتر عمل میکنند. برای نمونه آنجا که فیلم به سمت شوخیهای کلامی متمایل میشود و یا اینکه به گونه بزن بکوب اسلپ استیک نزدیک میشود بیشتر موفق به نظر میرسد. براین اساس صحنههای پرت کردن کیک به طرف هم، افتادن در حوض و یا حضور جمشید هاشمپور با آن شمایل خاص و از این دست... خنده تماشاگران را در پی دارد و آن هنگام که شوخیهایی توأم با ظرافت و جزئیات بسیار با ارجاع به ایدههایی برگرفته از دیگر فیلمها را شاهد هستیم، سکوت تقریباً محضی بر سالن حکمفرماست!
شاید برخی بر این عقیده باشند، این مشکل معتمدی نیست که تماشاگر عام با شوخیهای متفاوت فیلم او ارتباط برقرار نمیکند. این نظر شاید درست به حساب آید، اما باید توجه داشت که صرف چند شوخی موفق بر پایه ایدههایی از فیلمهای معروف تاریخ سینما، نمیتواند، عدم انسجام و آشفتگی حاکم بر فیلم را توجیه کند.
به نظر میرسد اصلیترین مشکل قاعدهبازی تعدد شخصیتهایی است که علاوه بر ویژگیهای عجیب و غریبی که دارند، به شکل بیرویهای در کنار هم قرار گرفته و صحنههای شلوغ و پر جمعیتی را ساختهاند که خود فیلمساز هم توانایی جمع و جور کردن آنها را ندارد و در پارهای سکانسهای فیلم هر کس مشغول زدن ساز خود است و در این هیاهوی حاکم بر فیلم حتی آن خط کلی و ساده داستان فیلم هم مبهم میماند.
با وجود عدم توفیق فیلم در برخی زمینهها نمیتوان منکر این مسئله شد که قاعده بازی تجربهای تازه در حیطه سینمای کمدی ایران است که حتی با فرض از کار درنیامدن برخی ایدههای مورد نظر سازندهاش، فاصلهای آشکار با اکثریت قریب به اتفاق فیلمهای کمدی این سالها دارد و مهمتر اینکه به بهای کسب مخاطب بیشتر به ورطه سطحیگری و ابتذال نمیغلطد.
از سوی دیگر قاعده بازی به دلیل بهکارگیری موفق جلوههای ویژه در خلق موقعیتهای کمیک و همچنین گردهم آوردن گروهی از بازیگران حرفهای سینمای ایران که اغلب نیز بازیهای خوبی از خود به نمایش گذاشتهاند، قابل اعتنا مینماید.
معتمدی محور داستانی فیلم را به نخ تسبیح تشبیه کرده که قرار بوده شوخیهای فیلم حول این نخ تسبیح جمع شوند. اما به نظر میرسد نه تنها فیلمساز نخ محکمی را برای این منظور درنظر نگرفته است، بلکه دانههای این تسبیح، هر یک حتی به فرض زیبا بودن، تناسب و شباهتی با یکدیگر نداشته و ترکیبی ناهمگون را پیش روی بیننده قرار میدهند، بدون آنکه در کلیت خود از قاعدهای مشخص پیروی کنند.