صبح، سُر ميخوري در خيابان
عصر ، قِل ميخوري سمت خانه
در من آواز ميخواني انگار
حرفهايت به لحن پرندهست
با تو تنهايي از من فراريست
تا دلت با دلم ميدهد دست
من كجا؟ تو كجا؟ اين مهم نيست
هي نگو راه دور است و دير است
خستگي در كن اينجا كنارم
كلبهي دوست مهمانپذير است
***
همسايه
كاج كهنسالي
همسايهي ما بود
مثل كلاهي سبز
از دور پيدا بود
در گرگ و ميش ِ صبح
رنگ چمن ميشد
باران كه ميآمد
او چترِ من ميشد
اما از اينجا رفت
يك روز ، پنهاني
روييده جاي او
يك غولِ سيماني
نظر شما