اما متاسفانه در گیرودار شعارزدگی و همچنین فقر محتوا وضعف عوامل گرفتار میآید اگر این ایده را یک تکه جواهر فرض کنید؛ با تماشای فیلم درمییابید این جواهر را به جای صیقل دادن به آب روان انداختهاند و تمام...
روباه به ماجراي ترور مهندسان و كارشناسان امور هستهاي ايران پرداخته است. در داستان افخمي؛ برادر بنيامين نتانياهو به نام يوهان، قرار است گرداننده تشكيلاتي باشد كه هدفش از بين بردن همين كارشناسان تاسيسات هستهاي است. در ادامه اين مامور ارشد اسرائيلي پاي يك ايراني از همه جا بيخبر را به ماجرا ميكشاند تا به وسيله او به هدف نزديك گردد...
خبر پيش توليد روباه؛ براي عمده منتقدين خبر مسرت بخشي بود. به هرحال آنچه از داستان گفته شده و شنيده شده بود خبر از توليد يك فيلم در ژانري جديد را ميداد و اين مهم خودش بهترين خبر سينمايي ميتواند باشد. آنچه از داستان روباه برميآمد اين بود كه آخرين ساخته افخمي يك تريلربا داستانك حادثهاي صرف نيست بلكه ژانر جاسوسي و دستمايههاي سياسي نيز در عناصر داستان فيلم نيز جاي خواهند داشت.
از سويي ديگر ذكر عوامل سازنده از بازيگر تا ديگر همكاران فني و پشت صحنه اين نويد را به سينمادوستان ميداد كه علاوه بر ژانر جديد يك گروه مسلط قرار است در اين پروژه شركت داشته باشند.
خبرهاي ديگر حاكي از فيلمبرداري و لوكيشنهاي جديد در كشورهاي ديگر نظير ارمنستان نيز مدام از سوي دست اندركاران فيلم به گوش ميرسيد كه بازهم همگي اينها اسباب خوشحالي بود.
ژانر جديد، قصه نو و به روز و لوكيشن متفاوت در كنار كادر فني و حرفهاي و محبوب تركيب كاملي و شايد منحصربفردي بودند كه روباه حداقل در گمانه زنيها و در اخبار توليدش براي مخاطبان آتي و سينمادوستان فراهم كرده بود. با اينهمه وقت اكران فرا رسيد و روباهي كه بر روي پردهي نقرهاي جان گرفت؛ هيچ شباهتي به آنچه در ذهن تصور كرده بوديم نداشت.
از منظر ديگر، بهروز افخمي نشان داده كه قصه و ژانر سياسي جاسوسي را حداقل در امور تئوري ميشناسد. از اوضاع روز زمانه نيز به عنوان يك فيلمساز درك خوبي دارد. يعني در زمانهاي كه امور هستهاي اصليترين مسئلهي كشور است او آمده و بر اساس يكي از موارد مهم و مرتبط با آن فيلمي ساخته است. نكته ديگر اينكه فيلمش را در ژانر جديد كار كرده است. همه اينها براي افخمي امتياز دارد. اما در مرحله عمل روباه او واقعا ناكارآمد است.
افخمي پيش از اين نيز به سراغ ژانر اينچنيني رفته بود. روز شيطان محصول 1373 كمابيش در اين ژانر ميگنجيد. اما متاسفانه در تجربه دوم او شديدا قواعد ژانر و عناصر داستان در گونه جاسوسي- سياسي و حادثه اي را دست كم گرفته است.
در روباه يك شخصيت محوري وجود دارد كه از همان اول وجودش اشتباه است:يوهان نتانياهو. قواعد ژانر جاسوسي ميگويد در اين گونهي سينمايي ضدقهرمان فيلم مي تواند بالاتر از ديگر كاراكترها (به شرط وجود داستانك هاي مرتبط و مفيد) قرار گيرد. و بر اساس نوع رفتارشناختي وي كاراكترهاي مكمل به پرداخت داستان مساعدت كنند. از سوي ديگر در ژانر جاسوسي تماشاگر با يك خائن وطني بدطينت مي تواند سروكار داشته باشد يا با يك شخص بي خير از همه و ساده لوح و يا يك شهروند بلند پرواز كه تمام اينها ميتوانند زير چتر همان جاسوس خارجي قرار بگيرند. اين كه هويت اينها چيست همانقدر مهم است كه بدانيم طرف مقابل چه كاره است.
از اين منظر كه تماشاگر با هيچ ترفندي نخواهد پذيرفت كه يوهان برادر بنيامين نتانياهوست و همچنين خائن وطني ساده لوح را نيز برنميتابد. از بس كه باسمهاي و تيپيك باقي ماندهاند. گذشته از اين ژانر جاسوسي و سياسي پرستيژ خاص خودش را دارد و پرواضح است كه اين گونه در قالب تريلر مي تواند از داستانك هاي حادثهاي استفاده كند. اما اين روند نبايد فداي اصالت ژانر و داستان شود. براي نمونه سكانس خياباني مفتون و يوهان را به ياد بياوريد. باورنكردني است. اصلا هيچ تماشاگري نمي تواند بپذيرد كه كاراكتري يا هويت مربوط به نتانياهو بيايد و با موتور در خيابانهاي تهران ويراژ دهد و بالا و پائين برود تا بار حادثهاي را فيلم را نيز بالا برده باشد.
نكته ديگر درگير شدن ماموران امنيتي با پرونده است. يعني تماشاگر براي معدود بار مي تواند چند مدير ارشد وزارت اطلاعات مملكت خودش را روي پرده سينما ببيند. كاري كه قبلا طالبي در قلادههاي طلا كرده بود. افخمي حتي نتوانسته يك كاراكتر باورپذير از يك مدير امنيتي به تماشاگر ارائه بدهد و اين فرصت منحصربفرد را سوزانده است.
در روباه مديران امنيتي ميآيند و مي روند و عادي جلوه گري ميكنند. در حاليكه قواعد ژانر ميگويد در ژانر جاسوسي؛ مدير ارشد امنيتي (امور امنيت داخلي يا خارجي) بايد كاراكتري ششدانگ تصوير شود تا تماشاگر به هوش و رفتارهايش احترام گذاشته و داستان را دنبال كند.
مهمترين نمونه در سالهاي اخير فيلم " تعميركار؛خياط ؛ سرباز ؛ جاسوس" ساخته توماس آلفردسون محصول 2011 است. از فيلمهاي قديمي نيز آثار هيچكاك كه ديگر قابل بحث نيست و به نوعي پايه گذار قواعد ژانر جاسوسي بودهاند. در اين آثار 2 طرف ماجرا را به ميدان ميفرستند و تماشاگر به با ديدن رفتارهاي هرگروه به قضاوت مينشيند كه كارگردان سرانجام توانسته سهم قهرمانان را ادا كند؟ آيا توانسته روايت تصويري را درست ارائه نمايد؟
به هرحال در ژانر جاسوسی طرح معماگونه هویت یک فرد جاسوس اصل و اساس داستانکها است.در قصه اصلی یا از جاسوس رونمایی میشود و از همان ابتدا تماشاگر وی را می شناسد. و یا اینکه با طرح پازل هایی اسرار آمیز و معماگونه؛ داستان اصلی مبنایش یافتن جاسوس است. از این رو تعلیق و سوسپانس از مهمترین انگارههای موجود در ژانر جاسوسی است.
فیلم جاسوسی بدون هیجان معنایی ندارد. از این رو داستانهای جنایی، سرقت، جعل، فرار و تعقیب و گریز نیز در این گونهی سینمایی فراوان وجود دارد. و این داستانکها عامل اصلی در پیشبرد و روند شکل گیری قصه به حساب میآیند.
در روباه اما همه چيز با كلي بافي و يا بي خيالي روايت ميشود. تماشاگر گاهي با طنز ماجرا نيز سروكار دارد كه اين طنز نيز در ميانه طرح معما و شكل گيري قضايا هيچ محلي براي خودنمايي پيدا نميكنند.
از سويي ديگر روباه همين است كه ميبينيم. يعني اگر روباه را فقط يك اثر سينماي داستاني در نظربگيريم به آن نمره خوب هم ميتوانيم بدهيم. حتي من فكر ميكنم اگر روباه را با دو فيلم قبلي افخمي هم مقايسه كنيم بازهم روباه بهتر است. اما قرار افخمي و تبليغات فيلم و وعده و عيدها و همچنين انتظار جامعه اين نبود.
افخمي قسمت عادي ماجرا را خوب از كار درآورده كه خب هيچ تعجبي ندارد اما در بخشي كه بايد كاراكترهاي اصلي يعني شهروند عادي و سپس مدير امنيتي را بپروراند كلا ناتوان عمل نموده است. به اين كاستي؛ ديگر كاراكترهاي طرف مقابل را اضافه كنيد. از بدشانسي افخمي يا از عدم مديريت او ؛ بازي ضعيف بازيگران نيز قابل اشاره است. با هيچ رمل و اسطرلابي نميتوان بازي كاراكترهاي روباه را جدي گرفت و با آنها ارتباط برقرار كرد.
يك نكته مهم اما آشنايي تماشاگران ايراني با ژانر جاسوسي و سياسي و حادثهاي است. عمده مخاطبان و تماشاگران فيلم روباه سريال محبوب 24 را ديدهاند. حتي ممكن است شرلوك هلمز(سري جديد) را نيز ديده باشند. گذشته از آن 20 است همين تماشاگران؛ سريال آلماني هشدار براي كبري را ميديدند. يعني قواعد ژانر را هم در آبكي ترين سريالها و هم در بهترين آثار ديدهاند. ضمن اينكه فهم سياسي ايراني جماعت اثبات شده است.
اگر كارگردان روباه اين توانايي را داشت تا فيلمش را در قواعد ژانر جاي دهد و از عوامل حرفهاي به ويژه در امر نويسندگي فيلمنامه و نوشتن گفتگوهاي كاركترهاي كليدي سود بجويد؛ نتيجه ديدگاه تماشاگران چيز ديگري ميبود و روباه شكست نمي خورد.
و در آخر اينكه روباه بيش از هرچيز فرصت سوزي در ارائه قهرمانپروري اصيل در سينماي ايران و اسطوره سازي فرهنگي را دوباره باب كرد. اين فرصت سوزي ها هزينه بر است. حال از سوي هركس مي خواهد باشد. در حاليكه كشورهاي ديگر قهرمانان كوچك محلي و البته با هويت واقعي خود؛ مثل يك آتش نشان و يا يك مامور پليس را محور يك فيلم سينمايي حادثهاي قرار ميدهند؛ و نتيجه سينمايي و سپس فرهنگي و اخلاقي و اجتماعي نيز بدست مي آورند؛ ما از اسطورههاي حال حاضر كشورمان كه موضوع روز نيز مي باشند نتوانستهايم به شايستگي استفاده كنيم.
نظر شما