دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴ - ۱۲:۵۳
۰ نفر

محمدصادق خسروی‌علیا: ساعت ۱۲ظهر است. آفتاب، کف آسفالت در انتهای جاده کرج غوغا می‌کند. حرارت و گرما موج می‌زند و مثل شعله‌های نامرئی می‌جوشد و بالا می‌آید.

این شهر آرامش می‌خواهد

عقربه صفحه كيلومتر سر دوراهي 70 و 80 به‌خود مي‌لرزد. باد سوزاني از شيشه‌هاي تا بيخ پايين كشيده شده به راحتي داخل مي‌آيد و به‌صورت سرخ مان شلاق مي‌زند. «همه از من مي‌ترسند اما از من از نيسان آبي(خنده)! آخه نيسان و اين حركت‌ها!؟» راننده زانتيا اينها را مي‌گويد و بعد با يك نيش گاز از قاب آبي پنجره ماشين محو مي‌شود. بعد مرد پژو سواري با گفتن يك «بابا دستخوش» جمله كنايه‌آميز راننده قبلي را از ذهن‌مان پاك مي‌كند. صادق پشت فرمان نيسان آبي رنگش دو دستي به فرمان چسبيده و پاسخ همه جمله‌ها وكلمه‌هاي نااميدانه كنايه‌اي يا تشويقي اميدواركننده رانندگان ديگر را با لبخند رد مي‌كند.مي‌گويد: «10‌ماه است توي اين خيابان، توي اين مسير‌ها همه جور آدمي و همه جور عكس‌العملي ديده‌ام. برايم عادي شده. اين اولش است كمي ديگر كه چرخ بزنيم رفتار‌هاي عجيب و غريب‌تر هم خواهيد ديد».

«بيائيد امروز بين خطوط رانندگي كنيم ببينيم چه مزه‌ئي داره!»؛ اين جمله را محمد صادق مغانلو پشت نيسان آبي‌اش نوشته بود و ماهم با ديدن عكس نيسان تصميم گرفتيم صاحبش را پيدا كنيم و امروز با او همراه شده‌ايم تا ببينيم بين خطوط رانندگي كردن چه مزه‌اي دارد. مرد 32ساله اين روزها نان سفره ‌اش را از تنورداغ كابين يك وانت بدون كولر درمي‌آورد. او راننده‌اي است كه تخلفي از او سر نمي‌زند و مي‌گويد: «اين شهر و خيابان هايش آرامش مي‌خواهند».

  • يك مترمكعب «آرامش»

به تهران به ميدان آزادي كه نزديك مي‌شويم صف تابلو‌ها و بيلبورد‌هاي كنار خيابان شلوغ‌تر مي‌شود؛ سرمايه‌گذاري بزرگ با سپرده‌گذاري در بانك فلان، لوازم آشپزخانه با 20درصد تخفيف ويژه به مناسبت‌ماه مبارك رمضان، تهران يك كيلومتر، فرودگاه مهرآباد و... . نگاه صادق هم مثل چشم من مي‌دود به‌دنبال تابلوها. مستاصل است. حرفي سر زبانش هست كه انگار دارد اين پا و آن پا مي‌كند به وقتش بگويد تا از اهميتش كم نشود؛ «حالا ايني كه نوشتي خودت هم رعايت مي‌كني!؟» « آقا دوربين مخفيه!؟» راننده‌اي از سمت چپ و ديگري از سمت راست به فاصله چند ثانيه اين ور آن ور‌تر اينها را مي‌گويند و رد مي‌شوند. صادق ذهنش هنوز مشغول است، به آنها لبخند نمي‌زند. بي‌تفاوت و بدون عكس‌العمل ادامه مي‌دهيم و نگاه‌مان بي‌وقفه به‌دنبال تابلو‌ها مي‌دود. من به‌دنبال اينم كه چه ارتباطي ميان آن حرفي كه سر زبان صادق مانده و تابلو‌هاي تبليغاتي كنار خيابان هست و صادق هم كنجكاوانه دارد تند تند با چشمش تابلو‌ها را ورق مي‌زند تا آن حرف مهم را از حبس ميله‌هاي سرخ زبانش آزادكند. لحظاتي بعد راننده جوان نيسان آبي سكوت پرنگاه‌مان را مي‌شكند، بي‌هوا و با هيجان فرياد مي‌زند: «ايناهاش!» چشم‌ام مسيري را سير مي‌كند كه انگشت سبابه صادق به موازات به آن اشاره مي‌كند. بيلبورد ساده و با زمينه‌اي يك دست سفيد شهرداري تهران كه روي آن با خطي درشت تنها يك جمله خوانا نوشته شده است؛ «بياييد از بين خطوط حركت كنيم» صادق هيجان‌زده مي‌گويد: 10‌ماه پيش، چشم‌ام به اين جمله افتاد. نمي‌دانم كه از سر وسواس بود يا كنجكاوي يا تفنن. به هرحال هر حسي كه بود مرا مجبور كرد به اين جمله فكر كنم. راستش به‌عنوان يك راننده كه از تاريكي قبل از سحر تا تاريكي شب، خيابان‌ها را شخم مي‌زند عاصي‌ام از دست ترافيك و هرج و مرج در رانندگي. شايد خيلي از رانندگان اين شهر به اين جملات توجه نكنند و با خود بگويند اينها بي‌فايده است، مشكل ترافيك و اين شهر شلوغ تنها با بين خطوط حركت كردن حل نمي‌شود، بايد مسئولان فكر اساسي كنند، اينها همه شعارند و... اما تجربه‌ام در رعايت تنها يك نكته ترافيكي خلاف اين حرف و حديث‌هاي رايج، را به من اثبات كرده است. همين تجربه آرامش‌بخش بود كه باعث شد من هم بگويم: «بياييد امروز بين خطوط حركت كنيم ببينيم چه مزه‌اي داره!»

  • «چش مايي نيسان آبي!»

به ساعتم نگاه مي‌كنم 2:10بعد از ظهر را نشان مي‌دهد. صادق مرتب سر مي‌چرخاند و در آينه‌هاي بغل وانت، پشت سرش را مي‌بيند.اتوبان يادگار امام (ره) در اين ساعت روز خلوت‌تر است. صادق حواسش به كيلومتر شمار است كه مبادا سرعتش از 80- حد مجاز اتوبان- تجاوز كند. انگار دوباره چيزي كشف كرده باشد، مي‌گويد: «ماشين پشت سرمان را مي‌بيني!؟» برمي‌گردم از شيشه وسط كابين وانت به پشت سرم نگاه مي‌كنم. ماشين سفيد رنگي دارد درست پشت سرمان مي‌آيد. مي‌گويد:«خوب زيرنظر بگيرش. الان چند كيلومتري مي‌شود كه تعقيب مان مي‌كند!گفتم كه بايد منتظر عكس‌العمل‌هاي عجيب و غريب باشيد. اين يك نمونه‌اش است. گاهي وقت‌ها رانندگاني هستند كه در طول مسير سرعت‌شان را كم مي‌كنند و تعقيبم مي‌كنند(!) اينها آدم‌هاي كنجكاوي هستند كه مي‌خواهند بدانند آيا اين جمله‌اي كه پشت وانت نوشته‌ام را خودم رعايت مي‌كنم يا نه!؟»خودروي سفيد رنگ در قاب آينه بزرگ‌تر مي‌شود. سرعت مي‌گيرد و مي‌آيد بغل دست‌مان. شيشه را پايين مي‌آورد و مي‌گويد: «چش مايي نيسان آبي. دمت گرم.» سبقت مي‌گيرد و دور مي‌شود. «چه مزه‌اي داره!؟» كم‌كم به دفتر روزنامه نزديك مي‌شويم و اين آخرين جمله‌اي بود كه صادق با لبخند پاسخش را مي‌دهد. كابين داغ وانت را ترك مي‌كنيم، همه جا ساكت مي‌شود، نه صداي بوق مي‌آيد و نه جملاتي كه با فرياد، كنايه‌ها و يا دست مريزاد را نثار راكب وانت آبي مي‌كنند. در اتاق آرام مصاحبه مي‌نشينم روبه‌روي مرد زحمتكشي كه از شدت گرما خيس عرق شده. نفسي تازه مي‌كنيم و گفت‌وگوي داغي بين‌مان پيش مي‌آيد؛ سؤال و جواب‌هاي كوتاهي كه بي‌كم و كاست در ادامه آورده شده است.

  • هيچ وقت دير نيست

زندگي صادق آنچنان كه در گزارش آمده مثل يك خط صاف و يكنواخت نيست. صادق موقع خداحافظي برايمان از اتفاق تلخي مي‌گويد كه چند سال پيش پشت همين فرمان در اين كابين برايش رخ داد: «يك روز صبح، چند سال پيش، حدودا 5سال پيش، خواب ماندم. ديرم شده بود. صاحب كارم مرتب زنگ مي‌زد. نشستم پشت فرمان وانت. در عالم خواب و بيداري و سراسيمه وانت را مي‌راندم. رسيدم به يك چهارراه. چهارراه سبلان. انگار چشم‌ام نمي‌ديد. حواسم جمع نبود. از كنار ماشين‌هايي كه وسط خيابان ايستاده بودند رد شدم. موقعي متوجه يك راننده تاكسي شدم كه به قرمز بودن چراغ اشاره مي‌كرد كه ديگر كار از كار گذشته بود. تا آمدم ترمز بگيرم يك عابر پياده را زير گرفتم! راننده سهل انگاري نيستم. اما به‌خاطر يك بي‌احتياطي باعث شدم كه انساني 2سال روي تخت بيمارستان بيفتد. آن مرد خوشبختانه زنده ماند، اما آن سانحه هيچ‌وقت از خاطرم پاك نمي‌شود». صادق با آنكه هنگام تصادف 5سال راننده وانت بود و هيچ‌وقت تصادف نكرده بود، اين سانحه برايش بسيار سنگين و جبران ناپذير به‌نظر مي‌رسيد. اما با وجود اين دوباره از صفر شروع كرد. «كارم رانندگي است. مجبور بودم دوباره پشت فرمان وانت بنشينم اما اين‌بار سعي كردم بيشتر از قبل حواسم را در رانندگي جمع كنم. اينكه اين روزها با اين نوشته بتوانم تأثير كوچكي روي رانندگان بگذارم تأسف و بار رواني آن سانحه تصادف را برايم كمتر مي‌كند» .

خط سفيد برايم قابل احترام است
  • كمي از خودت بگو. متاهلي؟ اهل كجايي؟

متاهلم و 3 فرزند دارم؛ يك دختر و 2 پسر. اصالتا زنجاني هستم اما 30سالي مي‌شود كه در پايتخت، افتخار همجواري با شاه عبدالعظيم را دارم. 10سال است كه راننده نيسانم. از ساعت 3نيمه شب تا 5-4 بعد از ظهر پشت فرمانم. از ميدان‌هاي تره‌بار، بار ميوه مي‌برم براي ميوه‌فروش‌هاي سطح شهر. از اين راه امرار معاش مي‌كنم. تحصيلاتم پنجم ابتدايي است. از همان بچگي شرايطي در زندگي‌ام پيش آمد كه مجبور شدم با تمام علاقه‌اي كه به مدرسه داشتم درس و مشق را ببوسم و كنار بگذارم.

  • جمله پشت وانت از خودت است؟

بله. اصل جمله روي بيلبورد اين بود كه «بياييد از بين خطوط رانندگي كنيم» و جمله‌اي كه من نوشتم اين است؛ «بياييد امروز از بين خطوط رانندگي كنيم ببينيم چه مزه‌اي داره.»

  • چرا اين جمله را پشت وانت نوشتي، فكر نكردي همين كه خودت اين قانون را رعايت مي‌كني كافي است؟

با خودم گفتم اگر اين جمله بتواند روي يك راننده ديگر هم تأثير بگذارد حتي شده در يك مدت كوتاه در يك مسير كوتاه، به سهم خودم در رفتار ترافيكي فرهنگسازي‌ كرده‌ام.

  • به‌نظرت تأثير‌گذار هم بوده؟

بله. خيلي از رانندگان وقتي اين جمله را پشت وانتم مي‌خوانند و مي‌ببينند كه خودم با وسواس آن‌را دارم رعايت مي‌كنم، آنها نيز تحت‌تأثير قرار مي‌گيرند و اين اصل ترافيكي برايشان مهم مي‌شود.

  • «نيسان آبي» در بين مردم چه درست و چه غلط، بد جا افتاده است. مي‌گويند رانندگان اين وانت افرادي‌اند كه قوانين را زير پا مي‌گذارند. به‌نظرت اينها درست است؟

وانت نيسان، خودرويي است كه رانندگي با آن كمي سخت‌تر از خودرو‌هاي ديگر است. مثل يك كاميون كوچك است و كنترلش از ديگر خودرو‌هاي سبك سخت‌تر. ناواردي برخي رانندگان در رانندگي با اين خودرو باعث شده كه اينطور تصور شود. اما به‌نظر من اين تصور غلطي است. خيلي از رانندگان نيسان آبي در رعايت قوانين رانندگي بسيار محتاط هستند.

  • عكس‌هاي نيسان شما با نوشته پشت آن در فضاي مجازي باز نشر داده مي‌شود.آيا از اين موضوع باخبر هستيد؟

بله. اين هم بر مي‌گردد به صحبت قبلي‌مان. براي مردم عجيب است كه راننده يك نيسان آبي- راننده خودرويي كه به تخلف كردن شهرت دارد- اين حركت را انجام داده است. با وجود اين من بسيار خوشحالم. برايم اصلا اهميت ندارد كه بازنشر دادن اين عكس‌ها براي سرگرمي و مسخره كردن باشد يا براي گوشزد كردن يك قانون مهم رانندگي. تنها چيزي كه برايم اهميت دارد اين است كه اين جمله دارد ديده مي‌شود.

  • وقتي كه تازه اين جمله را پشت وانت نوشته بوديد، عكس العمل دوستان و همكارانتان با ديدن آن چطور بود؟

خيلي هاي‌شان مسخره مي‌كردند. اما صاحب‌كارمان كه يك مرد 80ساله است و سواد بسيار كمي هم دارد وقتي اين جمله را دست و پا شكسته خواند و دركش كرد بسيار خوشحال شد و تشويقم كرد. او به من 200هزار تومان به‌خاطر اين جمله پاداش داد و گفت: «هر حرف آموزنده‌اي ثواب دارد. وقتي يك جوان به چيز‌هاي مثبت فكر مي‌كند مستحق پاداش است». بعد از اين حرف‌ها، همكارانم قضيه را جدي گرفتند و ديگر مسخره بازي درنياوردند.

  • عكس‌العمل خانواده‌تان چطور بود؟

همسرم خيلي خوشحال شد. او هر وقت كنارم مي‌نشيند با اينكه همه قوانين رانندگي را رعايت مي‌كنم اما باز هم مرتب در مورد رانندگي‌ام به من تذكر مي‌دهد. پسر بزرگم 7سالش است و هميار پليس. اجازه نمي‌دهد پشت فرمان حتي تلفن‌هاي خيلي ضروري را جواب بدهم. كمربندها را چك مي‌كند كه بسته باشد. من همه قوانين راهنمايي و رانندگي را رعايت مي‌كنم تا هم خودم در آرامش باشم و هم شهروندان اين كلانشهر.

  • حرف آخر

بياييد امروز يك قدم براي آرامش شهرمان برداريم ببينيم چه مزه‌اي دارد.

کد خبر 301427

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha