حروف اول عبارت «جوان ایرانی پ رسش ا مروزی» را به هم بچسبانید. چسباندید؟ خب، میبینید که از آن یک – جای پا – ی درست و حسابی در میآید؛ «جای پایی» که یک جشنواره فکری جوانانه است توی چله تابستان، همزمان با هفته جوان؛ جشنواره ای که یک افتتاحیه اکشن و هیجانی، هم تابلوش کرد و هم یک تکان اساسی به آن داد.
در جریان هستید که؟ گروگانگیری را میگوییم دیگر؛ همان گروگانگیری 500نفره در تالار ابن سینای دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تهران.
اما جالب اینجا بود که همان روز اگر به دبیرخانه جشنواره تلفن میزدید و از لغو یا تغییر برنامههایش میپرسیدید، پاسخ میدادند «کدام گروگانگیری آقا جان؟! یک شوخی بیشتر نبود. ما بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم که!»؛ یعنی «جای پا»با خوبی و خوشی، حدود 60 کلاس و کارگاه آموزشیاش را برگزار کرد و 40تایی از اساتید حوزه و دانشگاه را رودرروی 800-700 تا دانشجو قرار داد.
آخرش هم یک اختتامیه بترکان با حضور رئیس قوهقضائیه و شهردار تهران داشت که باروبندیلاش را با یک خاطره خوش جمع کرد تا سالهای آینده که دوباره جای پایش پیدا شود. ما هم گفتیم جای پایی از آنها و حاشیههایشان را توی همشهری جوان داشته باشیم.
اگر اولین پوسترها و فرمهای جای پا را در 3-2 ماه قبل دیده باشید، 2 چیز بیشتر از همه برایتان جلب توجه کرده است؛ یکی صورت سؤالاتی است که تلاش شده هم تحریکآمیز و رغبتبرانگیز باشد و هم با ادبیاتی نو مطرح شود؛ مثل «گلیم آزادی را چقدر بزرگ ببافیم؟»، «آیا بدبینیهای ما آبیاری میشوند؟»، «آزادی کالایی لوکس یا حیاتی؟»، «نمره عینکم در تشخیص حق از باطل چند است؟»، «در شطرنج دهکده جهانی، جوان ایرانی چگونه بازی می کند؟» و.... و دیگر تاکید بر یک شخصیت محوری انقلاب و تاکیدهای او؛ یعنی شهید بهشتی.
آن موقع مرحله ثبتنام اولیه بود و عناوین کلی و صورت مسئلهها بود که جذبت میکرد؛ جوری که 5هزار نفری مشتری جمع کرد و مسئولان جشنواره را مجبور کرد 1500 نفری را که در اولویت ثبتنام بودند، انتخاب کنند. آنها هم باید 2هزار تومان میگذاشتند توی جیبشان و حضوری میرفتند برای ثبتنام .
30مرداد، افتتاحیه جشنواره بود؛ خیلی از اساتیدی که به این راحتیها گیرشان نمیآوری، اسمشان توی فهرست بود؛ پناهیان، زیباکلام، گلزاری، شاه حسینی، مرادی، بهشتی، فیاضبخش، غفوریفرد، فیاض و طباطبایی و خیلی دیگر از آدمهای مشهور سیاسی و اساتید حوزه و دانشگاه. همه چیز برای یک بحث داغ فکری تابستانی مهیا بود که آقای گروگانگیر داغترش هم کرد.
کار او مقداری برنامه مراسم را خراب میکند و خیلی از مشتریها را میپراند؛ طوری که آمار روز اولیها به 680 نفر میرسد. البته کمکم آنهایی که خیالشان راحت شده بود که به خیر گذشته، برگشتند و تعدادی هم تازه آمدند و ثبتنام کردند. مسئولان همایش هم سعی کردند از این سنگی که توی چاه افتاده، یک فرصت بسازند و خود این ماجرای گروگانگیری را بکنند یک سوژه فکری.
آنها علاوه بر ارائه بهترین مقالات و تحلیلها و گزارشها درباره این حادثه، برای بهترین فیلمهایی که حاضران در سالن با تلفنهای همراهشان گرفته بودند، جایزه گذاشتند. به این ترتیب کلکسیون مسابقات مقالهنویسی و گزارش و کاریکاتور در ارتباط با موضوعات مراسم کامل شد.
کلاسهای جشنواره در 6 گروه مختلف و روزی 3 جلسه برگزار میشد. هر دانشجو باید در یکی از گروهها ثبت نام و از اساتید آن استفاده میکرد. برای آنهایی هم که حضور فعال در بیش از 90 درصد کلاسها داشتند، گواهی پایان دوره در نظر گرفته شده بود. هرچند قرار بود هرکسی در گروهی که ثبت نام کرده شرکت کند اما گاهی جذابیت یک استاد یا موضوع، جدول لیگ را به هم میریخت.
مثلا در کلاسهای «مدیریت ارتباط با جنس مخالف» و «ازدواج؛ ابهامها و راهکارها»ی دکتر گلزاری، جمعیت از 195 نفر هم گذشته بود و حتی بعضیها که صندلی بهشان نرسیده بود و از کلاس دیگری هم نتوانسته بودند صندلی بلند کنند، ترجیح داده بودند روی زمین کار را دنبال کنند ولی بیخیال نشوند.
چیزی که دوره را مفیدتر هم کرد، فضای عمومی کارگاهی بود که با مشارکت فعال دانشجویان و پرسش و پاسخهای متعدد همراه بود و معمولا استاد نیم ساعتی بعد از کلاس هم دستش بند بود.
این هم ناگفته نماند که اختتامیه دوره، یک روز زودتر از برنامه اولیه برگزار شد تا رئیس قوه قضاییه هم امکان حضور داشته باشد.
لابد منتظر حاشیهها هم هستید. پس این چند مورد را داشته باشید؛ پذیرایی روزانه جشنواره فقط ناهارهای ظهرش بود- برخلاف خیلی از سمینارها که بین هر نیم ساعت سخنرانی 2 ساعت پذیرایی چرب و چیلی دارند- که تازه آنجا هم باید برای دریافت قاشق و چنگال یک بار مصرف 25 تومان پیاده میشدی.
هدیه روز جوان هم فقط به آنهایی که کارت داشتند داده میشد؛ هدیه بینظیری شامل 3 تا کارت مشترک ورزش شهروندی که هر کدامشان هزار تومان ارزش داشت و به جوانان انگیزه ورزش و سلامتی و دوری از اعتیاد و از این جور چیزها میداد.
از همه اینها که بگذریم، حتما دستتان آمده که توی کادر اجرایی و مسئولان این جشنواره تا چشم کار میکرد فقط جوان میدیدی؛ جوانهایی که هرکدامشان همه مدل کاری میکردند تا یک «جای پای» درست و حسابی روی مغز هم سن و سالهایشان بماند.
حرفهای دبیر محتوایی جشنواره
دبیر محتوایی «جای پا» یک خانم است؛ خانمی که توی خواباندن گردو خاک داستان گروگانگیری نقش اول را داشته. وقتی ما با خانم محمدزاده صحبت کردیم، خودش هم با تعجب و حیرت از کاری که کرده برایمان گفت.
- ویژگی جای پا چیست؟
جای پا جشنوارهای است که تا حالا سابقه نداشته؛ یعنی هیچ وقت مستقیما جوان و دانشجو و سؤالاتاش موضوع و دغدغه یک جشنواره چند روزه نبوده و اساتیدی که حق مشاوره بعضی از آنها ساعتی 80 هزار تومان است، برای پاسخ به نیازهای مستقیم جوان دعوت نشدهاند تا مستقیما و رو در رو به پرسش جوان پاسخ بدهند.
- هدفتان از این جشنواره چه بوده؟
ما میخواستیم ذهن جوان، چند روزی در اوقات فراغت تابستانی قلقلک داده شود. ما میخواستیم جوان بفهمد که اولا سؤال دارد؛ ثانیا بداند کسانی به فکر او و سؤالاتاش هستند تا دلگرم شود و ثالثا باور کند که خودش هم باید در کنار این نهادها و آدمها برای سؤالاتاش دنبال جواب باشد.
- یعنی میگویید جوانهای ما سؤالاتشان را جدی نمیگیرند؟
ببینید، این یک واقعیت خیلی ناراحت کننده است که جوانهای ما نسبت به 10 سال پیش خیلی منفعلند. انگار برای خیلی از جوانهای ما همه چیز شوخی شده است. بعضی آنها هیچ چیز را جدی نمیگیرند. وسط معرکه گروگانگیری هر اتفاقی میافتاد، بیشتر جمعیت میزدند زیر خنده. انگار احساس میکردند یک بازی کودکانه است، در حالی که آن موقع ما نمیدانستیم با یک آدمکش خطرناک طرفیم یا یک بیمار روانی. همین طور جمعیت تکه میانداختند و میخندیدند؛ البته نه خندهای از سر تعقل بلکه از روی بیخیالی.
- حالا از کجا فهمیدید سؤالات جوانها همینهاست؟
ما برای فهمیدن سؤالات و موضوعات ونیازها خیلی زحمت کشیدیم. حتی برایمان مهم بود که سؤالات با یک ادبیات نو و در عین حال متعادل مطرح شود که جوان احساس کند به او توجه شده، نه اینکه فکر کند شعورش درنظر گرفته نشده.مثلا اگر به اساتید ما دقت کنید، وزن اساتید و مباحث روانشناسی خیلی زیاد است. ما حدود 10 استاد مستقیم و غیر مستقیم در این حوزه دعوت کردهایم.
- همکاری نهادها و سازمانها چطور بوده؟
من خیلی دلم میخواست همه نهادهای فرهنگی در این کار مشارکت میکردند. آخر این درد کل مملکت ماست و انجام چنین کارهایی وظیفه همه است. اما انگار خیلیها از انجام کارهای جدید و نو میترسند. به جای اینکه خیلیها خودشان با کله بیایند و مشارکت کنند، پس میزدند. البته موقعی که کار را برایشان توضیح میدادیم، همه از کار تعریف میکردند ولی خیلیهایشان عملا در بوروکراسی اداری هیچ کاری نمیکردند.
یک ماه طول میکشید تا مسئول روابط عمومی توجیه شود و قول همکاری بدهد، بعد میگفت با آقای فلانی هماهنگ کنید. از آن به بعد آقای فلانی دیگر در دسترس نبود و موبایلاش را جواب نمیداد و کار را راه نمیانداخت و... از این نمونهها خیلی بود من میترسم شما چاپ کنید، بعد به نهادها بر بخورد و دیگر برای سالهای بعد هم کمک نکنند.
- این کار را ادامه میدهید؟
کار که قرار است ادامه داشته باشد؛ یعنی خود کار امسال ما را سر ذوق آورد. ما که خودمان دائما توی فضای دانشگاهی بودهایم، از روز اول ثبتنام متوجه شدیم که فضای دانشگاهی را خوب نمیشناسیم چون حجم ارتباط ما را شوکه کرد.
- از گروگانگیری هم بگویید، شنیدیم نقش شما خیلی مؤثر بوده.
نقش خدا از من خیلی موثرتر و مهمتر بود. اصلا این اتفاق باعث شد که من خودم را بهتر بشناسم. من آنجا کاملا تنها بودم. همه همکاران بیرون سالن بودند. فقط پسر شهید بهشتی توی سالن بود که آرام و ساکت نشسته بود و چیزی نمیگفت.
من خیلی ترسیدم. استرس فوقالعاده زیادی هم داشتم چون احساس میکردم که نسبت به جمع هم مسئولم. یکباره تجربه سال 74 دانشکده فنی جلوی چشمم آمد.
آنجا هم درگیری شد (البته با صندلی نه با کلاش!) و همه هجوم بردند به سمت در سالن شهید چمران و چند نفر زیر دست و پا ماندند و من خودم هم آسیب دیدم.
اینجا میخواستم کاری کنم که آن اتفاق نیفتد و بچهها هول نکنند. توی دلم گفتم اگر مسئول ظاهر آرامی داشته باشد، بچهها احساس میکنند چیز خاصی نیست. اول کار هم نمیدانستم میخواهد جمعیت را به رگبار ببندد و کسی را بکشد یا نه؟ رفتم طرفش، گفتم «هوار نزن، در را که بستی؛ حالا حرفت را بزن، گوش میکنیم.
هیچجا هم که نمیتوانیم برویم؛ فقط داد نزن که اعصاب داد و بیداد را نداریم». از یکی از دوستانم هم که روانشناس بود برای آرام کردناش کمک گرفتم. واقعا خودم هم باورم نمیشد بتوانم چنین کاری بکنم.
جای پای گروگانگیر
تازه قرآن مراسم افتتاحیه تمام شده بود و مجری داشت خوش و بشهای اولیه را میکرد که ناگهان صدای فریادهای مرد جوانی که صورتش را با روسری خاکستری رنگی پوشانده بود، در فضای سالن پیچید.
صدای مرد جوان که از در انتهای سالن ابنسینای دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تهران وارد شده بود، در ابتدا چندان مفهوم نبود ولی او با شلیک 2تیر هوایی از کلاشنیکوفاش همه را متوجه خود کرد. سالن در وحشت و سکوت فرو رفته بود.همان اول گروگانگیری، بیش از 100نفر حاضر در طبقه دوم تالار و تعدادی از دانشجویان نزدیک درهای خروجی طبقه پایین به سرعت آنجا را ترک کردند و گروگانها شدند500 نفر.
جوان 26ساله در حالی که از مسئولان میخواست درها را ببندند، فریاد میزد که «ناراحت است و میخواهد حرف بزند». همه در شوک بودند که پسر شهید بهشتی با خونسردی از مرد جوان خواست خودش را کنترل کرده و بالای سن بیاید و حرف بزند.
مرد گفت که یک مامور اخراجی پلیس است و همان کسی است که 2 سال قبل در مدرسه رازی، بچههای مدرسه را گروگان گرفته است و اصرار داشت که 2 تا سیدی همراهش باید در سالن پخش شود.
حالا نوبت خانم محمدزاده (دبیر محتوایی جشنواره) بود که یاد تجربیات سال74 در سالن شهید چمران دانشکده فنیاش بیفتد و با شجاعت خود را به نزدیکی مرد مسلح برساند و از او بخواهد که اسلحهاش را کنار بگذارد و به جای تهدید با اسلحه، حرفهایش را بهآرامی بزند. مرد در نهایت تعجب، اسلحهاش را کنار گذاشت و در حالی که به بیش از 100نفر از حضار اجازه خروج از سالن را داد، سخنرانی طولانی خود را آغاز کرد.
هر بار که مرد جوان با لهجه خاصش حرفی میزد، دانشجویان با کف زدن اورا تشویق میکردند. او هم اعتراضی به دانشجویانی که دوربین موبایلهای خود را به سمت او گرفته بودند، نمیکرد و به سئوالات دانشجویان پاسخ میداد.
او همزمان با سخنرانی خود، از داخل بسته سیاهی که همراه داشت، مدارکی را بیرون میآورد و از دانشجویان میخواست آن را دست به دست کنند؛ مدارکی که نشاندهنده بیماری روانی مرد جوان و تایید پزشکان بود. بیرون سالن هم غوغایی بهپا بود؛ انگار هرچه داخل آرامتر میشد، بیرون ملتهبتر میشد.
انواع و اقسام نیروها و ماشینهای پلیس آمده بودند. حتی چند تا بنز سیاه آمده بودند که رویشان نوشته بود «نوپو» (نیروی ویژه پاد وحشت). تیمهای ویژه پلیس تحت فرماندهی مستقیم سردار رادان، تمامی رفتارهای مرد گروگانگیر را تحتنظر قرار داده و آماده بودند اما با تدبیر فرمانده پلیس پایتخت مذاکره روانی برای تسلیم گروگانگیر در دستورکار قرار داشت.
سردار رادان و سردار ایازی - مشاور شهردار پایتخت - با صحبتهای خود و اقدامات روانشناسانه، از بیرون و خانم محمدزاده و یکی از دوستان روانشناس ایشان از داخل سالن، فقط به فکر آرام کردن مرد بودند.
حالا نزدیک به 2ساعت از آغاز گروگانگیری گذشته بود. مرد جوان که خودش هم انگار از پرچانگی خسته شده بود، شروع به باز کردن خشاب اسلحهاش کرد و با سرعت گلولهها را از آن خارج کرد و به دانشجویان داد و در آخرین لحظهها گفت که این گروگانگیری را به خاطر مادرش که در بیمارستان بستری است و پولی برای عمل کردن او ندارد، انجام داده است و دقایقی بعد خود را تسلیم پلیس کرد.لحظاتی بعد دانشجویانی که هنوز در سالن بودند، به آرامی سالن را ترک کردند.
جای پای اساتید
از بین کلاسها و موضوعات متعدد جشنواره و اساتید صاحبنامش، ما چند موردی را گلچین کردیم تا شما هم حال و هوای کارگاهها و بحثها بهتر دستتان بیاید.
حجتالاسلام علیرضا پناهیان: دیگر همه با لحن و مدل صحبت ایشان آشنا هستیم. موضوع او این بار «توسعه معنویت» بود و از رشد دینداری عمیق و فهم دینی در جهان سخن میگفت و از تجربیات و سفرهایش شاهد مثال میآورد. افزایش اقبال عمومی به دینداری و احترام به مقدسات را هم به عنوان شاخص بیان میکرد. حتی در مورد حجاب گفت: اول انقلاب، حجاب داشتن مد شده بود اما امروزه اگر دختری واقعا حجابش را رعایت کند به این معنی است که معرفت پیدا کرده است».
خانم دکتر بهرامی: ایشان از اساتید روانشناسی این دوره بودند که کلاسهایشان هم با استقبال خوبی مواجه شد. اما برای اینکه دل همشهریجوانخوانهای عزیز خیلی نشکند، این را میگوییم که موضوعات و سرفصلهای صحبت ایشان، خیلی نزدیک بود به صفحات موفقیت مجله خودمان. ایشان از تفاوت عشق و هوس گفتند و از ارتباط با جنس مخالف. ایشان انواع عشق پدرانه، کودکانه، برادرانه، افلاطونی، جنسی و... را تشریح کرد و گفت هرچند درباره عشق و دوست داشتن اختلاف نظر وجود دارد ولی این دو تا تفاوت عمدهای با هم ندارند و در اصل یکی هستند.
دکتر صادق طباطبایی: او را هر کسی به نوعی میشناسد؛ بعضی به واسطه اینکه خواهرزاده امام موسی صدر، برادر همسر حاج احمد خمینی و فرزند آیتالله العظمی سلطانی طباطبایی بوده است میشناسندش و بعضی به واسطه همراهیاش با شهید بهشتی در آلمان، حضورش در کنار شهید چمران و رفاقتش با دکتر شریعتی و اینکه در سن 27 سالگی، جوانترین استاد دانشگاههای آلمان- با مدرک دکترای ژنتیک- بوده است.
شاید هم برای بعضیها که علاقه و مطالعه سیاسی دارند، یادآور سخنگوی دولت موقت باشد. ایشان در صحبتهایش به تاثیرات دهکده جهانی اشاره کرد و از نشانههای ایدز فرهنگی در کل جهان و نه فقط ایران گفت: از نشانههای ایدز فرهنگی میتوان به پذیرش هر حرفی بدون دلیل و سند، از بین رفتن مقدسات و کمرنگ شدن ارزشها، استفادههای نابجا از دین و تبلیغ دینی و... اشاره کرد». کلاسهای ایشان پر بود از نقل خاطراتشان از امام و تجربیات زندگی و دیدههای عینی در اروپا.
حجتالاسلام شهاب مرادی: شاید خیلی از بینندههای «مردم ایران سلام» ندانند که ایشان مشاور وزیر کشور هم هست. موضوع صحبت ایشان در این جشنواره معیارها و اولویتهای خانواده شاد بود. او که کارگاهی بسیار فعال، دو طرفه و پرجنب و جوش هم به راه انداخته بود، معیار اصلی زندگی شاد را در این میدانست که شخص سلامت روحی داشته باشد و تکلیفش را با خودش مشخص کرده باشد.
کلیدواژه صحبتهای ایشان هم همین بود: «تغییر، موفقیت، رضایت و در نتیجه نشاط». میگفت: «اشکال ما این است که خیلی از انتخابهای ما اشتباه بوده است و جرات تغییرش را هم نداریم. مثلا در انتخاب رشته یا شغل در خطاییم ولی تغییرش نمیدهیم».