حسن بهشتیپور کارشناس مسائل بینالملل در ستون سرمقاله روزنامه ايران با تيتر«نقد ادعاهای هستهای نامستند»، نوشت:
جلسات کمیسیون ویژه برجام در بررسی متن توافق هستهای از سعید جلیلی مسئول سابق تیم مذاکره کننده هستهای دعوت کرده است در نشستهای این کمیسیون حضور یابد. حضوری که با انتقاد جلیلی از متن توافق هستهای و دفاع از دستاوردهای دوران تحت مسئولیت وی همراه بوده است که ذکر نکاتی چند در باب این سخنان الزامی به نظر میرسد:
- مسئول سابق تیم مذاکره کننده هستهای کشور در حالی این روزها با حضور در جلسات کمیسیون ویژه برجام از دستاوردهای دوران تحت مسئولیت خود دفاع میکند که ایشان همان موقع به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی بخوبی بر جزئیات وضعیت بحرانی کشور از جمله شرایط حاکم بر بازار پول، کالا و همچنین بازار نیروی کار واقف بوده است؛ مجموعه شرایطی که وضعیت اقتصادی ایران را در شرایط بحرانی قرار داده بود و اگر ادامه مییافت، عملاً به قفل شدن ساختار اقتصاد کشور و به تبع آن بحران در سایر حوزههای جامعه منجر میشد. رهبر معظم انقلاب با در نظر گرفتن این مجموعه شرایط، ریل مذاکره را تغییر دادند و با مطرح کردن نرمش قهرمانانه، راهبردی جدید را پیش پای مذاکره کنندگان گذاشتند.
- فراموش نکنیم امریکا و متحدینش مسأله هستهای را به بهانهای برای ایجاد فشار بر ایران تبدیل کرده بودند. دولت یازدهم با در نظر گرفتن چنین شرایطی، تیمی کارآزموده را برگزید تا با طراحی تاکتیکی جدید، راهبرد ایران یعنی بهرهمندی از چرخه سوخت هستهای بدون فشار و تحریم تأمین شود. یعنی همان طور که آقای روحانی گفتند، چرخ اقتصاد و چرخ سانتریفیوژ همزمان بچرخد نه اینکه یکی فدای دیگری شود. اگر ایران درصدد بهرهمندی از برنامههای صلحآمیز هستهای با هدف تأمین رفاه و تعالی مردم بوده است، این هدف نباید با تحت فشار قرار دادن مردم تأمین میشد. بنابراین مواردی که آقای جلیلی در دفاع از مذاکرات دوران خود مطرح میکند و حتی برخی موفقیتهای حاصل شده در شرایط کنونی را به دوران مسئولیت خود نسبت میدهد، در حالی است که وی باید به این واقعیت اذعان کند اگر مسیر مورد نظرش جواب میداد، دیگر نیاز نبود که رهبر معظم انقلاب آن رویکرد را تغییر دهند.
- مجموعه دستاوردهایی که در حوزه برنامههای هستهای کشور از سال 1369 به این طرف به دست آمده، موفقیت دانشمندان هستهای زیر نظر رهبر معظم انقلاب حاصل شده است بنابراین کسی نمیتواند مدعی باشد که این دستاوردها به شخص یا گروه خاصی تعلق دارد.
- آقای جلیلی که عضو شورای عالی امنیت ملی هستند، به عنوان شخص مطلع میدانند که اگر در شرایط کنونی برجام اجرایی نشود، راه حل جایگزین بهتری وجود ندارد و اگر این راه حلها وجود دارد، ضروری است که آقای جلیلی و دوستانشان به این مسأله اشاره کنند. بنابراین باید پذیرفت که عملاً راه حل مناسبتری که هزینههای کمتری برای کشور داشته باشد، وجود ندارد.
این در حالی است که بنا بر تمام قرائن و شواهد و رصد 12 ساله مجموعه تحولات هستهای توسط اینجانب نشان میدهد که طی سالهای گذشته در مقاطعی امکان دستیابی به توافق وجود داشت، اما تیم مذاکره کننده وقت نتوانست از فرصت استفاده کند.
از طرف دیگر هیچ گاه این طور نبوده است که کشور بتواند امتیازی را بدون مابهازایی به دست آورد. به عنوان مثال موضوع بازرسی و نظارت که در متن برجام هم به آن اشاره شده، در حالی دستمایه انتقادات مخالفان قرار گرفته که مجوز بازدید از مرکز نظامی «پارچین» در دولت گذشته برای گرفتن بهانه دشمنان صادر شده بود بنابراین مسأله کنترل و بازرسی موضوع تازهای نیست که منتقدان در این دوره به آن اشاره میکنند. پس اگر در بخشی از برجام با نظارت و بازرسی موافقت شده است، شبیه این پذیرش هم سالها قبل اتفاق افتاده است و موضوع تازهای نیست. ضمن آنکه این تصمیمات در آن دوره حاصل اجماع نظر مقامات ارشد نظام بوده و در این دوره هم همین طور است.
- نکته مهم دیگر آنکه تنها 4 میلیون نفر از مردم در انتخابات ریاست جمهوری سال 1392 به طرز فکر آقای جلیلی رأی دادند، یعنی قریب به اکثریت مردم مسیری را که وی در زمین مذاکرات هستهای در پیش گرفته بودند، تأیید نکردند.
- آقای جلیلی درباره موضوع غنیسازی هم دو بحث جداگانه را مطرح کردند؛ وی در جلسه کمیسیون برجام گفتند که باید طرف مقابل را وادار میکردیم که به صراحت به پذیرش حق غنیسازی در متن برجام اشاره کند. این مسأله در حالی از طرف ایشان مطرح میشود که حق غنیسازی برای ژاپن، آلمان، کره جنوبی، برزیل و آرژانتین هم که رابطه نزدیکی با امریکا دارند پذیرفته نشده است، در حالی که در متن برجام و بویژه در قطعنامه 2231 بند 27 به صراحت گفته شده این حق به ایران اختصاص دارد و نباید به عنوان رویه حقوقی برای سایر کشورها در نظر گرفته شود و این یک افتخار برای ایران است که قدرتهای بزرگ مجبور شدند این حق را به طور اختصاصی برای ایران به رسمیت بشناسند.
از طرف دیگر هم آقای جلیلی مطرح کردند که این حق در اواخر دوره خودشان پذیرفته شده است. این حرف اشاره به نامه جان کری به پادشاه عمان دارد. یعنی زمانی که کری در دورانی که سناتور بوده با نامهای که برای پادشاه عمان میفرستد، پایهگذار مذاکرات ایران و امریکا در عمان میشود. مذاکراتی که آقای جلیلی در آن حضور نداشته و آقای خاجی تحت مسئولیت آقای صالحی در آن شرکت کرده است و اگر این پذیرش در آن دوران اتفاق افتاده، آقای جلیلی نقشی در آن نداشته است که این موفقیت را به خود نسبت میدهند، ضمن آنکه همان موقع هم طرف امریکایی آماده بود تا «اجازه» غنیسازی را به ایران صادر کند و نه «پذیرش حق» آن.
حاصل آنکه مجموعه شرایط از جمله پیشرفتهای هستهای و مقاومت ایران در برابر تحریمها از یک طرف و پذیرش تغییر روش ایران در مذاکره با قدرتهای خارجی، دو طرف را به موقعیت کنونی و دستیابی به توافق هستهای رساند. جایی که ایران موفق شد برنامه غنیسازی اورانیوم ضمن پذیرش یکسری نظارتهای متعارف بدون مزاحمت انجام دهد و اهمیت توافق در همین نقطه طلایی است.
- تصویر کودک و بحران مهاجرت
ستون سرمقاله شرق به قلم ناصر فکوهی . استاد دانشگاه تهران اختصاص يافت و فكوهي در مورد بحران مهاجرت نوشت:
یافتهشدن جسد کودکی سهساله روی شنهای ساحلی در ترکیه که فقط یکی از هزارانهزار قربانی موقعیت جنگزده پریشان کنونی در خاورمیانه است، جهان را به واکنشهای شدیدی واداشت. سیاستمداران همچون همیشه بهسرعت بر آن شدند که با برگزاری کمیسیونهای ویژه به وضعیت پناهجویان رسیدگی کنند! تصویر تکاندهنده، تأثیر خود را گذاشت و بزرگان سیاست نتوانستند مثل همیشه بهسادگی از کنار مسئله بگذرند.
اما این تصویر و تصاویر مشابهی که امروز در شماری نامحدود روی شبکههای اینترنتی درحال چرخش هستند آیا مسئلهای را در سرنوشت دردناک مردم خاورمیانه تغییر خواهند داد؟ افزونبراین آیا صرفا مسئله جنگ در منطقه و تخریب تقریبا کامل گروهی از کشورها از افغانستان تا لیبی است که مسئله پناهجویان را در جهان کنونی تشکیل میدهد؟ شاید این نکتهای غمانگیز و حیرتآور باشد، اما جنگزدگان خاورمیانه با تمام خشونت وحشتناکی که تحمل میکنند، همین که به دروازههای «قلعه اروپا» نزدیکند و میتوانند شانس خود را برای رسیدن به این پهنه، در قایقهای درهمشکسته، بیازمایند، شاید هنوز اقبال بیشتری داشته باشند.
بیاییم کمی نیز به آنهایی بیندیشیم که کسی تصویری از آنها نمیبیند؛ هزارانهزار زن و کودکی که هرروز در آفریقایمرکزی قربانی شدیدترین بیرحمیها، شکنجهها و خشونتهای قومی و قبیلهای میشوند. هزارانهزار کودک و نوجوانی که هرروز در حلبیآبادهای آمریکایلاتین، اجساد بیشمارشان که قربانی خشونتهای شهری یا تجارت اندامهای انسانی شدهاند، در کف خیابانها میافتند. آیا تصویری از آنها دیدهاید؟ آیا باید منتظر انتشار تصویری اتفاقی بود تا فکری به حال این جهان کرد که آشفتگی و بیرحمی و خشونت تمام آن را فراگرفته است؟ دراینمیان، آیا مسئولیت قدرتهای غربی با تشکیل چند کمیسیون و نشست برای «بازنگری در قوانین مهاجرت» پایان میگیرد؟
به باور نگارنده، آنچه امروز در جهان میگذرد، از خاورمیانه تا آفریقا و آمریکا، عمدتا نتیجه شرمآور بیش از پنج قرن استعمار است. میلیونها برده برای کار اجباری از آفریقا به آمریکا منتقل شدند و مستعمرهگران اروپایی بودند که این قاره را به چنین روزگار درماندهای کشاندند. آمریکایلاتین میتوانست رشد و توسعه خود را از اوایل قرن بیستم آغاز کند، زیرا از قرن نوزدهم شاهد شکلگرفتن دولتهای ملی در خود بود، اما کودتاهای پیدرپی آمریکا در این قاره علیه دشمن موهوم کمونیسم بود که همهجا خشونت را بدل به اصلی اساسی در همه روابط کرد و گستره بزرگ سرمایهداری مالی متأخر بود که به جنایات مافیاها از پکن تا نیویورک، از سیسیل تا مسکو و از کاراکاس تا لسآنجلس دامن زد. بهراستی چه کسانی مسئول تخریب نظاممند آمریکایلاتین به دست دیکتاتورهایی بودند که اقتصاددانان مکتب شیکاگو به رهبری «میلتون فریدمن» در ابتدای دهه ١٩٧٠ برای آن، سلطه خونتاهای نظامی را توصیه کردند.
امروز خاورمیانه در آتش برنامههای «استراتژیکی» میسوزد که نخستین مرحله آن در پس از جنگ جهانی دوم برای حل «مشکل یهود» با تشکیل اسرائیل آغاز شد و دومین مرحله آن در دهه ١٩٨٠ با دامنزدن به حرکت وهابیت و سلفیگری و بهراهانداختن نظامیگری پاکستانی، تجارت مالی فسادبرانگیز عربستانسعودی و بازوی تروریستی طالبان در افغانستان ادامه یافت.
امروز کشورهای اروپایی و پس از آنها آمریکا، در برابر جهانی که هربار با «استراتژی»های خود زندگی در آن را ناممکنتر کردهاند، مسئولیت بزرگی بر گردن دارند. اروپا به دامی افتاده است که سالها تصور میکرد میتواند از آن بگریزد. مردمان مستعمرات پیشین از درون در حال دگرگونکردن تمدن، زبان و فرهنگ آن و ایجاد یک درهمآمیختگی و تکثر فرهنگی غیرقابلمدیریت هستند و از بیرون، فشار بر دروازههای اروپا هرروز بیشتر میشود؛ فشاری که هربار تصویری چنین منتشر شود میتواند به بحرانهای اخلاقی بزرگ تبدیل شود. چگونه میتوان تا به این حد ناآگاه بود و در حقیقت خود را به ناآگاهی زد که امکان ندارد در فاصله یکی، دوساعته، در جایی مردمان زیر بمبها و شکنجه هیولاهایی که ساخته دست آمریکا و اسرائیل هستند، تکهتکه شوند و در جایی دیگر اروپاییها با آرامش تمام به گردش و تفریح خود ادامه دهند؟
خطی که محل یافتن جسد کودک سوری را از واتیکان، مقر استقرار پاپ، جدا میکند، شاید کمتر از یکی، دوساعت پرواز باشد اما گویی ما از سیارههایی متفاوت سخن میگوییم. اروپا خواب قلعههای قرونوسطایی خود را میبیند که اربابها میتوانستند بر فراز آنها با آرامش به زندگی خود ادامه دهند و بگذارند فقرا در پایین دروازههایشان از گرسنگی و طاعون هلاک شوند و اگر فشار بر دروازهها زیاد میشد، دستور دهند تا بر سرشان روغن داغ بریزند. امروز چنین کاری ممکن نیست چراکه یک تصویر، تصویر یک کودک سهساله، میتواند همه وجدانها را بر هم بریزد و آسایش و وجدان و فراموشی زندگی در این جهان خشونتبار را سلب کند. در جهان، هیچ کنشی نیست که بدون واکنش باقی بماند و امروز اروپا بیش از هر زمان دیگری باید بداند که سیاستهای مهاجرت قطرهچکانیاش که در آنها نخبگان کشورهای فقیر را که با سرمایههای اندک این کشورها تربیت شدهاند، به خود راه داده و بقیه مهاجران را پشت دروازههای بلند خود نگاه میدارد، سپری شده است.
- چه قضاوتي كنيم؟
روزنامه اعتماد در ستون سرمقالهاش آورد:
همانقدر كه ارتكاب فعل ناروا، بد است و بايد از آن پرهيز كرد، ايراد اتهام ناروا نيز ناپسند است و بايد از ارتكاب آن اجتناب كرد. اگر دروغگويي زشت و شايسته محكوم كردن است، اتهام نارواي دروغگويي به كسي زدن نيز به همان اندازه و شايد بيشتر از آن ناپسند و مذموم است. آمار و اطلاعات در دنياي امروز مسالهاي مهم و حياتي است و بايد با دقيقترين شيوههاي ممكن توليد و عرضه شود. مسوولان حكومتي نيز موظف هستند در بيان آن امانتداري پيشه كنند و همه آمارهاي ممكن را كه با اعتبار كافي تهيه شدهاند در اختيار عموم مردم قرار دهند و از بيان هرگونه آمار جعلي يا آمار مخدوش بهشدت پرهيز كنند، زيرا اين كار نه تنها مصداق دروغ و فريب دادن مردم است، بلكه اعتماد مردم را به آمار و مسوولان كشور از ميان ميبرد.
به همين دليل بود كه نسبت به آمار و ارقام ارايه شده در دولت قبل حساسيت فراواني ايجاد شد، به نحوي كه «آمار» اعتبار خود را از دست داد. يكي از مهمترين مصاديق اين گزاره، ادعاي توليد شغل بود كه بارها مدعي شدند سالانه تا ٦/١ ميليون شغل ايجاد كردهاند! در حالي كه همه ميدانند در طول دوره پنج سال ١٣٨٥ تا ١٣٩٠ خالص اشتغال ايجاد شده نزديك به صفر است! مسوولان دولت قبل چنان در بيان آمار گشادهدست بودند كه در سال ١٣٨٩ اعلام كردند ٦/١ ميليون شغل در كشور ايجاد شده و وعده ايجاد ٥/٢ ميليون شغل نيز براي سال ١٣٩٠ را دادند! مساله مهم فقط بيان اين آمار نادرست و مخدوش نبود، آماري كه صدها برابر با واقعيت فرق داشت.
مساله مهم سكوت كساني بود كه بايد در برابر اين اظهارات واكنش نشان ميدادند. البته گمان نشود كه آمار مذكور از منابع رسمي اخذ شده بود، ابدا مركز آمار و بانك مركزي چنين آماري را قبول نداشتند و آمار صحيح را منتشر ميكردند و ادعاي اين يادداشت هم درباره تغيير صفردرصدي بر اساس گزارش مركز آمار است.
دوره مذكور گذشت و دولت جديد آمد. از ابتدا هم مشخص بود كه طرفداران اين دولت كساني هستند كه حتي اگر دولت بخواهد هم آمار مخدوش دهد، اجازه اين كار را نميدهند، ضمن اينكه مديران آماري اين دولت آنقدر استقلال دارند كه آمار واقعي خود را منتشر كنند. ولي سخنان هفته گذشته آيتالله يزدي رياست محترم مجلس خبرگان از نوع ديگري بود. در خبرها آمده بود كه: «پس از جلسات صبح و عصر اجلاس هجدهم مجلس خبرگان، نمايندگان اين مجلس در ضيافت شام آيتالله يزدي، رياست خبرگان رهبري شركت و پيرامون اهم مسائل داخلي و بينالمللي بحث و تبادلنظر كردند. در ابتداي اين جلسه، آيتالله يزدي با خير مقدم به اعضاي مجلس خبرگان، با اشاره به برنامهها و طرحهاي دولت در هفته دولت از برخي گزارشها كه غالبا در همه دولتها در ايام هفته دولت ارايه ميشود، انتقاد كرد و از دولت محترم خواست در راستاي خدمترساني به مردم واقعيتها را به صورت صريح و بيپرده به اطلاع مردم برساند و از ذكر برخي آمار و اطلاعات «غيرواقعي» كه پشتوانه علمي ندارد، پرهيز كند.»
اين اظهارات موجب تعجب شد، زيرا تاكنون نديدهايم كه دولت كنوني آمار مخدوش ارايه دهد. ممكن است در ارزيابيهاي شخصي كسي يا كساني برآوردهاي غيردقيق داشته و گفته باشند، ولي به عنوان توصيف واقعيت تاكنون هيچ گونه آمار دروغي را نشنيدهايم، به ويژه آنكه اصليترين آمار مربوط به مركز آمار و بانك مركزي است و اختبار آنها از سوي كارشناسان به رسميت شناخته ميشود و حتي در دولت گذشته نيز نسبت به آمار اين دو نهاد اعتراضي نبود. بنابراين لازم است كه از حضرت آيتالله درخواست شود مصداقهاي گزاره و ادعاي خود را در اختيار افكار عمومي قرار دهند تا آن گفتهها در حد كليات و بيان اتهام باقي نماند و اگر چنين مواردي هست ما نيز در مقام رسانه پيگير آن شويم. ايشان كه مدتي رييس قوه قضاييه بودهاند، بهتر از ما ميدانند كه مطابق قانون، بيان اتهام بايد همراه با ارايه ادله و مستندات باشد و بيان كلي اتهام بدون شواهد و مستندات پذيرفتني نيست.
با اين وجود نكته ديگري نيز مورد توجه هر ناظري است. اگر ايشان نسبت به آمار غيرعلمي و احيانا دروغ حساسيت دارند و به درستي معتقدند كه نبايد از سوي مسوولان بيان شود، به طريق اولي بايد در دوره هشت ساله دولت قبلي، حداقل هر ماه و شايد هر هفته و روز يك بار در اين باره تذكر ميدادند. نه فقط درباره آمار نادرست و غلط، بلكه در خيلي از موارد ديگر نيز شايسته بود كه واكنش متناسب و حتي سريع نشان ميدادند. عجيبتر از همه اينكه اگر آمار دروغ درباره اشتغال را زيردستان درست ميكردند و به آن رييس دولت ميدادند تا بيان كند، مواردي هم هست كه به اقرار رييس كل بانك مركزي آن دولت، شخص رييس دولت آمار غيرواقعي را در تلويزيون به مردم داده است و حتي مورد اعتراض رييس بانك مركزي قرار گرفته ولي به مصلحت دانسته كه آنها را بگويد. بنابراين پرسش اينجاست كه جناب آقاي يزدي چرا در برابر اين موارد روشن موضعگيري مناسب نداشتهاند و هنوز هم سكوت را بر اعتراض نسبت به بيان آن آمارهاي مخدوش و جعلي ترجيح ميدهند؟ وقتي كه در برابر بيان آن آمارهاي ساختگي سكوت ميشود و امروز هم هيچ مصداقي براي آمار نادرست فرضي ارايه نميشود، چه قضاوتي بايد كرد؟
- هنر تبدیل بدر به شعب ابیطالب
روزنامه كيهان در ستون سرمقاله كيهان نوشت:
تقابل راهبردی آمریکا با ایران به «پیچیدگی» میل کرده است. این پیچیدگی حاصل ناکامیهای دهه اخیر آمریکا در منطقه غرب آسیا و باز طراحی تاکتیکهای پروژه «قرن جدید آمریکایی» و «خاورمیانه جدید» است. حرکت از جنگ سرد ماقبل 1990میلادی به جنگ سخت و مستقیم آغاز هزاره سوم (2001-2003) و سپس تقویت این روند با «جنگ نرم»، «جنگ هوشمند» و جنگهای «اطلاعات پایه» (اخلالگرانه، اختلالافکنانه و خرابکارانه) در چند سال اخیر جملگی از تحول و پیچیدگی بازی آمریکا در قبال جهان، منطقه و ایران حکایت میکند. پیچیدگی و پیچیدهسازی، ضمن آن که خبر از عملیات فریب - حیرتافکنی - میکند، اذعان به ناتوانی آمریکا در اعمال زور مستقیم از موضع ابرقدرت است. این پیچیدگیها را باید شناخت و برای دفاع یا حمله از ابتکارات و پیچیدگیهای مشابه استفاده کرد.
رژیم ایالات متحده و متحدان غربیاش پس از جنگ جهانی دوم (1945) تا سال 1979 روند قدرتافزایی را ادامه دادند و در این سال به واسطه انقلاب اسلامی با مواجهه قدرتمندی روبرو شدند که هنوز هم آثار استراتژیک آن را مشاهده میکنند. از دهه 1990 میلادی فروپاشی بلوک شرق کلید خورد و در کمتر از یک دهه تمام این بلوک فرو پاشید. سال 2 هزار میلادی طرح قرن جدید آمریکایی و خاورمیانه جدید نوشته شد و تا سال 2003، افغانستان و عراق به اشغال درآمد و سپس با حمله رژیم صهیونیستی به لبنان و غزه (2006-2008) ابعاد تازهای به خود گرفت. رکن این رویکرد، اعلام و اعمال قدرت خشن و عریان بود اما از سال 2006 معلوم شد ماشین جنگی آمریکا و اسرائیل به چالهای بزرگ افتاده و بنابراین مسیر باید عوض شود. روی کار آوردن باراک اوباما در سال 2009 در حقیقت برای این تغییر مسیر از سادگی و عریانی به پیچیدگی و استتار بود؛ و هیئت حاکمه اصلی آمریکا روی دست چدنی خود دستکش مخملی نرم کشید حال آن که 6 سال ریاست اوباما، آتش جنگ و ترور و جنایت را در چهار گوشه غرب آسیا شعلهورتر کرده است. بدهکاری آمریکا در این گذار 15 ساله از 4-5 هزار میلیارد دلار به بیش از 18 هزار میلیارد دلار صعود کرد و به تعبیر فریدمن همین ناکامیهای اقتصادی و نظامی و سیاسی آمریکا بر آن داشت که به جنگ نیابتی و جنگ هوشمند پناه ببرد. نسخه دوم جنگ نه تنها برای آمریکا آن هزینههای چند هزار میلیاردی را نداشت بلکه از چند جهت سودآور بود؛ هم دولتها و کشورهایی در این بلبشوی جنگ و نا امنی به آغوش آمریکا پناه میبردند، هم نیروی ممالک اسلامی صرف فرسایش و استهلاک یکدیگر میشد و هم مجتمعهای بزرگ صنعتی نظامی آمریکا میتوانستند قراردادهای هنگفت و زنجیرهای چند ده میلیاردی را با برخی کشورهای منطقه امضا کنند و در ضمن جای پای در حال از دست دادن را دوباره محکم سازند.
ماجرای مذاکرات هستهای میان ما و آمریکا به ویژه از سال 1390 (2011 میلادی) به بعد در متن این صحنه و نقشه بزرگتر اتفاق افتاده است. در همین بحبوحه بود که برخی چهرههای سیاسی و اقتصادی با افتادن در دام محاسباتی دشمن چنین تلقی یا تلقین کردند که وضع ما وضع شعب ابیطالب است و درست در همین مقطع رهبر حکیم انقلاب درحالی که مجوز مذاکرات را برای «اتمام حجت» - تعبیر دکتر صالحی از فرمایش رهبری- میدهند به صراحت و با اعتقاد کامل میفرمایند وضعیت ما وضعیت پیروز بدر و خیبر است، نه وضعیت شعب ابیطالب. سند این ارزیابی را باید در پیشنهادهای مکرر آمریکا برای مذاکره در زمینه خروج از باتلاق خودساخته در افغانستان و عراق و سوریه جستوجو کرد؛ هر چند که آمریکاییها هرگاه احساس کردهاند خرشان از پل گذشته، دوباره یابو برشان داشته و علیه ایران شلتاق کردهاند. رهبر معظم انقلاب عرصه چالش راهبردی با آمریکا را از سال 1990 (فروپاشی شوروی) تا پیروزیهای جبهه مقاومت در عراق و لبنان و فلسطین و سوریه و بحرین مدیریت کردند تا آنجا که به تصریح آقای خرم مشاور وزیر خارجه در مصاحبه با «فرارو»، «اولین باری که آمریکا غنیسازی در ایران، در مقیاس 5 درصد را پذیرفت به سال 1391 و نامه رسمی اوباما به مقام معظم رهبری برمیگردد. اوباما در آن نامه اعلام کرد حاضر به پذیرش غنیسازی ایران است. این ]پذیرش غنیسازی[ چیزی نبود که در مذاکره به دست آمده باشد.»
در واقع آنچه امروز دولت آمریکا با شیادی به عنوان امتیاز به دولت آقای روحانی میفروشد، تعهدی بود که از سر نیاز در سال 1391 مطرح کرده و پادشاه عمان را واسطه قرار داده بود. جالب اینکه دکتر صالحی در مصاحبه با ویژهنامه روزنامه ایران (13 مرداد 94) پس از بیان روند نامه اوباما و اعلام بیاعتمادی رهبر معظم انقلاب و سپس تأکید معظمله مبنی بر اتمام حجت که منجر به 2 دورمذاکره در سال 90 و اسفند 91 در عمان میشود، میگوید: «]پس از انتخابات خرداد [92 آقای روحانی وقتی در جریان جزئیات این مذاکرات قرار گرفتند، برایشان باور پذیر نبود... وقتی گزارش مکتوب و شفاهی را دادم آقای روحانی در ابتدا خیلی با تعجب برخورد کردند و برایشان باورکردنی نبود.» (بگذریم که آقای هاشمی با بیانصافی میگوید دولت سابق چون پشتوانه مردمی نداشت نتوانست از این فرصت مذاکره استفاده کند؛ انگار که مثلا 24/5 میلیون رأی رئیسجمهور سابق حقالناس و رأی مردم نبود و مثلا 18 میلیون رأی رئیسجمهور فعلی رأی مردم است!)
حریف آمریکایی در این مصاف عملیات در چند محور اقتصادی، سیاسی، رسانهای و دیپلماتیک را در دستور کار داشت که از متن آن، دور جدید تحریمهای اقتصادی از سال 90 رونمایی شد و در اواخر این سال و اوایل سال 91 با مساعدت جریان اخلال و تروریسم اقتصادی داخلی به اجرا درآمد. رهبر انقلاب در برابر این تدارک نیز چند سال قبل از آن که نقشه دشمن به اجرا درآید- یعنی از سال 86 به بعد- ضمن رصد موقعیت، نسخه اقتصاد مقاومتی و ضرورت رسیدن به نقطهای که اگر اراده کردیم، در چاههای نفت خود را ببندیم، را مطرح کردند اما متأسفانه چند اتفاق تلخ دراین عرصه به نفع دشمن عمل کرد؛ یکی غفلت برخی اجزای دولت دهم از تدارک دشمن و اردوکشی به سمت جبهه اقتصادی. دوم، استقبال برخی رقبای دولت وقت از تک اقتصادی دشمن به عنوان گرانیگاه تسویه حساب با دولت و رئیسجمهور. و سوم، استفاده دشمن از ظرفیتهای درون کشور برای به هم ریختن بازار و دامن زدن به تورم انتظاری. یعنی بخشی از سرمایههای خودی در بخشهای خصوصی یا دولتی و عمومی به واسطه کارهایی نظیر خرید انبوه سکه و ارز (مثلا در سال 90) - یا مشابه آن در سالهای قبلتر یا بعدتر در عرصه ملک و زمین- صرف بلوکه کردن (تحریم داخلی) و ایجاد تقاضای مصنوعی در برابر ثابت بودن یا کاهش عرضه شد و عملا به تلقین بیثباتی اقتصادی و تورم انتظاری کمک کرد؛ فارغ از اینکه جریانهای سرمایهسالار بهایی و وهابی و سلطنتطلب یا غربگرا چه قدر فعال شده بودند.
یک بار دیگر ابعاد این مصاف بزرگ را مرور کنید. آمریکا از ضعیفترین موضع اعلام میکند غنیسازی در ایران را میپذیرد؛ از جمله به خاطر اینکه در جنگ نیابتی داخلی ایران (فتنه 88) نیز بازی را باخته و شبکه 20 سال فراهم شده را سوزانده است اما جریان آلوده داخلی پیغام میدهد که به اقتصاد و معیشت مردم بزنید تا بتوان بیثباتسازی را دوباره به اجرا گذاشت یا در انتخابات میوه آن را چید. تولید و تکثیر منابع قدرت جمهوری اسلامی ایران در منطقه به انضمام نمایش قدرت ملی نظام از کف خیابان تا پای صندوقهای رأی یک پیام را به دشمن میدهد و نگاه استراتژیک جریان تجدید نظر طلب یا «اصالت قدرت» به تاکتیک مذاکره و سپس اظهار بیچارگی و استیصال نسبت به آمریکا در بحبوحه فاز جدید مذاکرات (از مهر 92 تا به امروز) پیامی کاملا متناقض را مخابره میکند.
این تفاوت هدایت اسلامی-ملی رهبر معظم انقلاب با نگاههای باندی، جناحی یا بزککارانه به موضوع مذاکره با دشمن است. حدفاصل سال 90-91 که دشمن از موضع ضعف پای مذاکره آمده بود، طیفهای «مأمور دشمن»، «غافل از دشمن» و «فرصتطلب سیاسی-اقتصادی»، دانسته و ندانسته چنان در نقشه و زمین دشمن بازی کردند تا این فرصت تبدیل به تهدید شود و ملت ما به جای طلبکاری در مذاکرات، بدهکار شود. چرا که مثلا در همین دوره اگر فلان حزب و طایفه، دنبال به زیر کشیدن رقیب سیاسی به هر قیمت است و به جای ارائه نسخه کارآمد اقتصادی و مدیریتی، تنها کلیدگشایش اقتصادی را در انفعال مقابل آمریکا قلمداد میکند، فلان بانک شبهخصوصی با سرمایه مثلا 1300 میلیارد تومانی، دنبال سود 10 هزار میلیارد تومانی فقط در سال 91- از قبل سکه و ارز و...- است؛ حتی اگر این تجارت سیاه منجر به رقم خوردن تورم 33-4 درصدی و فشار بر معاش مردم شود؛ یا مثلا اگر فلان شرکت خودروسازی دولتی پل معامله هنگفت اقتصادی به این بانک خصوصی فعال در حوزه صرافی میزند، امروز روزنامههای حامی دولت از صرافی همین بانک خصوصی به عنوان عامل 3 نرخی شدن ارز در بازار نام میبرند در حالی که دولت دنبال تکنرخی کردن ارز است!
راهنماییهای کلیدی رهبر معظم انقلاب به دولت فعلی و قبلی تفاوتی نکرده است. ایشان در دیدار امسال دولتمردان بر ضرورت تشکیل ستاد فرماندهی اقتصادی تاکید ورزیدند. متأسفانه نه تنها این ستاد عالی فرماندهی مسکوت و مغفول مانده بلکه اکنون رسانههای حامی دولت از اختلافات متعدد میان مقامات اقتصادی ارشد کابینه خبر میدهند و این یعنی این که دولت از فقدان برنامه و نقشه راه اقتصادی دولت رنج میبرد. اگر دیروز ادعا میشد باتوافق هستهای 150 میلیارد دلار آزاد میشود، حالا میگویند رقم پولهایی که احتمالا آزاد میشود 3 تا 5 میلیارد دلار است. اگر دیروز ادعا میکردند توافق هستهای معجزه میکند، اکنون آقای لیلاز به عنوان عضو اقتصادشناس مرکزیت کارگزاران صراحتا به روزنامه آرمان میگوید «آثار لغو تحریمها پیشخور شده و به خاطر کاهش قیمت نفت، از جیب ایران رفته است.»
آیا 7-8 ماه پیش که منتقدان مکرر به دولتمردان هشدار میدادند همه همت و تمرکز خود را صرف توافق نکنید یا برخی حامیان دولت بیخودی دم از اخوت با «برادر ملک عبداله» یا ملک سلمان نزنند، چرا کسی گوشش بدهکار نبود؟! و حالا که تجارب جدیدی کسب کردهایم، آیا نباید دولت محترم و دیگر دستگاهها نظیر مجلس و قوهقضائیه، نقشه دشمن را بازخوانی کنند و اولویت را به آوردن ظرفیتهای بومی و ملی پای کار اختصاص دهند؟ این معنای 2 بار دعوت رهبر معظم انقلاب است مبنی بر اینکه «برای مبارزه با استکبار آماده باشید» و «همه خودشان را آماده نگه بدارند، همه آماده باشند. نیروهای مؤمن و اصیل و معتقد در سرتاسر کشور آماده به کار باشند. آماده به کار به معنای آماده جنگ نیست، یعنی هم آماده کار اقتصادی باشند، هم آماده کار فرهنگی باشند، هم آماده کار سیاسی باشند، هم آماده حضور در میدانها و عرصههای مختلف باشند؛ در مقابل این جهتگیریهای دشمنان - که دشمنان شب و روز نمیشناسند- ما هم بایستی شب و روز نشناسیم و همه آماده باشیم.»
حق مطلب ادا نمیشود اگر نگوییم که مولای ما به اقتضای مسئولیت ولایت، بار ضعفها و غفلتها و کمکاریها و احیانا برخی کمفروشیها را بر دوش کشیده و این تأسی به سنت امیرمؤمنان علیهالسلام است. در زیارت روز مبعث امیرمؤمنان عرض میکنیم «برای مؤمنان آن هنگام که عائله تو شدند، پدری مهربان بودی؛ پس به دوش کشیدی آنچه از برداشتنش ناتوان بودند و پاسداشتی آنچه را تباه کردند و نگاه داشتی هرچه را که سستی ورزیدند. کمر همت بستی وقتی ترسیدند. استقامت ورزیدی هنگام بیتابی آنان. هرگز بصیرت تو ضعیف نشد و هرگز نترسیدی. مانند کوهی بودی که گردبادها و توفان او را از جا نمیکند.»
نظر شما