آل احمد را میتوان یکی از سمبلهای نسل دوم روشنفکری ایران دانست که از اتخاذ رویکرد مادهگرایانه جامعه به ادراکی معنوی رسید.
شاید همین امر است که از جلال آل احمد چهرهای متفاوت ساخته است. او از معدود روشنفکران منتسب به نسل دوم روشنفکری ایران است که به «انتقاد روشنفکرانه» از آنچه که فضای روشنفکری ایران به شمار میآمد، پرداخت.
«غربزدگی» نقد ویرانگری از روشنفکری ایران را به نمایش درآورد که پیش از این بیسابقه بود. بیسابقه از این جهت که آل احمد خود در متن این سنخ از روشنفکری چهره عیان کرده بود و از فعالین آن محسوب میشد.«حزب توده» در آن روزگار اگرچه ماهیتی نیمه چپ، التقاطی و گاه ضد مذهبی را یدک میکشید، اما به علت نبود نهادهای اجتماعی پویا حتی میان برخی از دینداران به عنوان یک «گروه پیشرو» شناخته میشد.
این «جذبکاذب» در بادی امر جلال را نیز جذب کرد و به سوی خود خواند اما ادراک معنوی ای که او به آن دست یافت در تلفیق با روحیه پرسشگری روشنفکرانه (که البته آن هم میتواند صبغهای دین مدارانه داشته باشد) از او روشنفکری ساخت که آراء او در پیوندی تئوریک با جهتگیریهای روشنفکران نسل چهارم، معطوف به نقد روشنفکری نسل اول، دوم و سوم ایران است.
اما نقد آلاحمد بر روشنفکران هم عصر خویش، هم از مشاهده رویکرد نتیجهگرایانه و پراگماتیستی آنان نشأت میگرفت و هم در مبانی تئوریک نمودمی یافت.
در واقع آل احمد هم عصران خویش را هم نظراً نقد کرد و هم عملاً. بنابراین این امکان وجود دارد که «خسی در میقات» را پاسخی معناگرایانه به تفوق تلقیهای ماتریالیستی و جبری از ساحت اجتماعی دانست و «غربزدگی» را واکنشی در برابر دلالتهای عملی این قشر.