نميدانم چگونه با لحنش همراهي كنم. محرم كه ميگويد زبانم قفل ميشود. سنگين و محترمانه ميگويم: «به سلامتي، بله». بيهيچ مكث و محكم ميگويد: «حاجي محرم كه به سلامتي و دل خوش نداره». با بغضي كه سعي ميكند كنترلش كند ميگويد: «محرم خون داره و عزا و حسين». حسيناش را طوري ميگويد كه تن و بدنم ميلرزد. انگار دارد روضه ميخواند. بيمقدمهتر از جمله قبلي ميگويد: «منتظريم پس». چون ميشناسمش خيلي تعارف و ناز خرج نميكنم و ميگويم: «انشاءالله خدمت ميرسيم». جملهام تمام نشده كه ميگويد: «پس شب اولِ حسين. پاي منبر». جملهاش بيش از آنكه خبري باشد انشايي است.
قبلترها «فِري» صدايش ميزدند. نه چون نامش فريدون بوده و فرهاد و از اين اسمهايي كه توي عجله و صميميت شكسته و نصف ميشوند. اسمش «علي» بود ولي فر موهايش كاري كرده بود كه اول «فِري» و بعد كه راننده كاميون شد علي فِري صدايش بزنند. چندسال پيش هم كه با پس انداز 3سالهاش از اضافهكاريهاي نيمهشبي و بردن بار از مرغداريهاي ورامين به تهران، راهي حج شده بود، در حضورش حاج علي صدايش ميكردند. در نبودش هم اختلافي بود. ريش سفيدها به سنت ماسبق همان فري و علي فري ميگفتندش و اينها كه هنوز چين و چروك پيشانيشان به تعداد انگشتان يك دست هم نشده بود، جرأت نميكردند جز حاج علي چيز ديگري بگويند.
از ابتدا تا انتهاي مراسم سخنراني و روضه تكيه ميداد به ستون وسط مسجد و چاي ميخورد و زل ميزد توي چشمهايم. سخنراني كه طولاني ميشد با صداي هورتي كه بعد از چاي هفتم يا هشتم درميآورد علامت ميداد كه حاجي بزن تو روضه. موقع روضه هم كاري نداشت چه ميخواني. يا روضه چه امامي است. از اول تا آخر توي چشمهايت زل ميزد كه برسي به گريزش. آنجا كه ميگويي «لا يوم كيومك يا اباعبدالله.»؛ آنجا كه نام حسين را به زبان بياوري. منتظر شنيدن نام حسين بود. ديگر نميفهميد و به روضهات هم گوش نميداد. با كف دست چنان به پيشانياش ميزد و هايهاي گريه ميكرد كه از ترس اينكه جان ندهد روضه را تمام ميكردم. بعدِ روضه هم براي دست دادن و روبوسيهاي مرسوم سمتم نميآمد. دعاي بعد روضه كه تمام ميشد با دستمال يزدي چروكيدهاي كه توي مشتش بود صورتش را پاك ميكرد و بياعتنا به همه از مسجد خارج ميشد. به او حسوديام ميشود. نه بهخاطر موهاي مجعد و فر بيهمتايش، بهخاطر اشكش. نميترسد و خجالت نميكشد و عين بچهها براي امام حسين(ع) گريه ميكند. امامي كه او را مثل دوست، حسين صدا ميزند.
نظر شما