شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۴ - ۰۹:۰۹
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: منتظر تاکسی بود، داشت فکر می‌کرد هوا هنوز آنقدر سرد نشده که بخواهد نگران کسانی باشد که لباس کافی برای پوشاندن خود از سرمای سوزنده زمستانی ندارند.

با خودش گفت: «خدا كنه هيچ‌وقت، هيچ‌كس محتاج كسي نباشد.» هنوز ساعت 7 صبح نشده بود كه تاكسي زرد جلويش ترمز كرد. سوار شد. از راديوي تاكسي آهنگي شاداب با ريتمي تند پخش مي‌شد، چراغ‌هاي وسط بلوارها كم‌كم خاموش مي‌شدند و جايشان را به نور خورشيد مي‌دادند. از شيشه به مردم نگاه مي‌كرد كه به كنار خيابان‌ها و ايستگاه اتوبوس مي‌رسيدند. در آن صبح دل‌انگيز، ناگهان عابري پريد جلوي تاكسي و بي‌مبالات از عرض خيابان رد شد. راننده آرام و زيرلب گفت: «مراقب باش باباجان.

مراقب باش عزيز دلم.» به راننده نگاه كرد كه بعد از خطاب قرار دادن عابر، بي‌صدا چيزي زمزمه مي‌كرد. سعي كرد بي‌آنكه راننده متوجه شود، نگاهش كند و از روي حركت لب‌هايش بفهمد چه مي‌گويد. تاكسي جلوي مسافر ديگري ايستاد. گفت: «تا گاندي مي‌ري؟» راننده نگاهي به مسافر انداخت، به جواني كه كنارش نشسته بود اشاره كرد و گفت: «نه، مسير مسافرام يه سمت ديگه هست.» مسافر كنار خيابان در تاكسي را محكم كوبيد و به‌دنبال تاكسي ديگري گشت. مسافر پشت‌سر راننده، كرايه را سمت راننده گرفت، لب‌هاي راننده از حركت ايستاد. پول را گرفت و بقيه پول را به مسافر برگرداند. مسافر گفت: «بعد چراغ قرمز، هر جا ممكنه پياده مي‌شم.» مسافر كه پياده شد، نگاهي به راننده انداخت كه باز هم بي‌صدا لب مي‌جنباند: «خدايا امروز همه‌ شاد و راضي باشند.» به خيابان نگاه كرد. چند دانش‌آموز در پياده رو كتاب در دست، مشغول بحث با يكديگر بودند. راننده آرام زير لب گفت: «همه دانش‌آموزها هم موفق باشند.» طاقت نياورد، گفت: «براي همه دعا مي‌كنيد؟» راننده گفت: « فقط دارم حال خودم رو خوب مي‌كنم. روزهايي كه مدام براي بقيه دعا مي‌كنم حالم خوبه، اصلاً نمي‌تونه بد باشه.»
از تاكسي پيدا شده بود و مي‌رفت سمت محل كارش و مدام بي‌صدا لب مي‌جنباند.

کد خبر 316015

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha