وقتي به امضاي نويسنده نگاه ميكنيم، نامي آشنا ميبينيم. او چيستا يثربي نويسنده داستان «پستچي» است؛ كسي كه نمايشنامهنويس و كارگردان تئاتر است، در دانشگاه روانشناسي خوانده و سالها روي تئاتردرماني كار و كتابهاي زيادي در اين زمينه منتشر كرده است. او كه اين روزها شروع به نگارش داستان «شيدا و صوفي» كرده، معتقد است فضاي مجازي صرفا براي گذاشتن عكس و گرفتن لايك نيست و ميتوان از آن براي تشويق به خواندن داستان هم استفاده كرد.
يثربي كه زماني تنها براي علاقهمندان نمايش و تا حدودي سينما چهرهاي آشنا بود، حالا با داستانهايش به يك چهره آشناتر براي همگان تبديل شده است. او درباره داستانهايي كه مينويسد و ارتباط آن با خاطرات واقعي خود به همشهري ميگويد: من نويسندهاي هستم كه خاطراتم را مينويسم و تا به حال هر كتابي اعم از نمايشنامه و داستان نوشتهام، حتي تخيليترين نوشتههايم همه ريشه در واقعيت دارند. موضوعهاي زيادي اطراف ما وجود دارد كه به درد نوشتن داستان ميخورد؛ از يك جمله در روزنامه تا خاطراتي كه سالها در ذهنمان نگه داشتهايم.
- داستان يك زندگي
همكار ابراهيم حاتميكيا در نگارش فيلمنامه «دعوت» درباره انگيزه خود براي نگارش داستان دنبالهدار پستچي ميگويد: داستاننويسها نميتوانند تنها از تخيل بنويسند. در داستان پستچي هم خاطراتم را از اتفاقهايي كه در زندگي برايم افتاده بود، نوشتم. شب تولدم بود و تنها كساني كه به من تبريك ميگفتند، پيامكهاي بانكها بودند. فكر كردم شايد آدمي تلخ هستم كه كسي به من تبريك نميگويد. دلم گرفت و شروع به نوشتن قسمت اول پستچي كردم.
وي ميافزايد: با آنكه اهل فضاي مجازي نبودم و فعاليتي در اين عرصه ندارم، ساعت 4صبح داستان را روي تلگرام گذاشتم. برايم جالب بود كه صبح انبوه بازخوردها را ديدم. همه فكر ميكردند اين تنها يك داستان كوتاه است اما من ميدانستم پستچي ادامه دارد. همان روز داستان من همه جا با و بدون امضاي من پر شد و حتي برخي نام خود را زير آن گذاشتند. تصميم گرفتم ادامه آن را بنويسم و خوشحالم فضايي ايجاد شد كه همه شروع به خواندن داستان كنند. استقبالها و پيگيريها بهگونهاي بود كه بهعنوان نويسنده اشتياقم براي نوشتن داستاني كه ريشه در واقعيت داشت، بيشتر ميشد.
- جمع كردن فالوئر!
اين كارگردان تئاتر با اشاره به اينكه هرگز به فكر بيشتر كردن تعداد فالوئرهايش نبوده، تأكيد ميكند: داستان پستچي در 29قسمت نوشته شد و در نهايت به قسمت سيام رسيد. گاهي ميشنوم ميگويند ميخواهد جلب توجه كند يا ديوانه است اما نوشتن رمان و داستان يعني غلبه كردن بر فراموشي. نويسندگي درد دارد و اگر با جانو دل بنويسي همه آن را ميخوانند. نوشتن پستچي به من جرأت دوباره نوشتن داد و اين برايم لذتبخش است كه مردم تنها به فكر ديدن عكس و فيلم در دنياي مجازي نباشند. نسل ما در خيابانهاي انقلاب رشد كرد و عاشق خريدن از كتابفروشيها و زيرزمينهاي پر از كتاب بود اما نسل امروز، نسل فضاي مجازي است و چه خوب كه براي ترغيب به خواندن، كتاب را وارد دنياي مجازي كنيم.
- يك روايت واقعي
نويسنده نمايشنامه «من آنا كارنينا نيستم» درباره شخصيت علي داستان پستچي همچنين ميگويد: علي داستان واقعي است و ريشه در گذشته من دارد. وقتي از او اجازه گرفتم ادامه داستان را بنويسم، با شرايطي قبول كرد. ابتدا نگران برخورد مردم بود اما خودش هم تحتتأثير قرار گرفت و يكي از مشتريان همين داستان شد. برخي تاريخها و اتفاقها تغيير كرده و شايد شرايط بهگونهاي شد كه نميخواستم خيلي واضح از يك اتفاق بنويسم.
- گلايه از روزگار
بهطور حتم اگر زندگي من اينقدر سلبي نبود، شايد جرأت نميكردم پستچي را بنويسم. كسي كه كار دارد، استاد دانشگاه و عضو هيأت علمي است و حتي كارمند است، فكر نميكنم بهخاطر موقعيتي كه دارد داستان زندگي و خاطراتش را بنويسد. تصميم دارم داستان پستچي را در قالب كتاب منتشر كنم. با ناشران زيادي هم صحبت كردهام اما هنوز كسي پيدا نشده شرايطي مطلوب براي چاپ كتاب داشته باشد.
نظر شما