چشمها را باید شست این نسخهای است که شاعری پیچیده و تصریح نکرده که این شستن چهسان باید باشد و چگونه؛ قضیه شستن را به خودتان واگذاشته که با اسید یا آب جویهای جنوب شهر یا...
از نسخههای این «چگونه دیدنها» بسیار در سنت فرهنگی ایرانیان، این کهن قوم فرزانه موجود است. ابوسعید ابوالخیر از یکسو از نگریستن و یکسان نگریستن سخنها گفته، شمستبریزی تقریرها داشت، «عطار که به طور حرفهای پزشکی بود با 500دستیار «به داروخانه، 500شخص بودند...».
سنایی هم که به قول مولوی «خود خود چشم» و دیدن بود و بقیه ماجرایش را میدانید، ظاهرا حافظ هم با تماشا و دیدن مشکلاتی داشته زیرا از ستایش «دیده جان بین» شروع میکند و با تشخیص اینکه چشماش فقط «جهانبین» است دنبال باید و شایدهای این تجربه پدیداری میگردد و میرود تا... . اما قضیه چیز دیگری است.
تا حالا یعنی هم اکنون! که این نوشتار را میخوانید فقط از یک شبکه حدودا 90فیلم سینمایی دیدهاید؛ هر روز یک فیلم. شبکههای دیگر هم از همین قرار در روز یا شب یک فیلم و برخی هفتهای چند تا... .
به عبارتی تابستانی را داریم میگذرانیم که بدون پرداختن وقت بسیار و پول چون کاهمان تا حدود زیادی چشمهای تماشای مخاطبان سرشار از مناظر متفاوت و مختلف و... شد؛ جورچینی از انواع فیلمهای سینمایی که لابد مدیران شبکه برای تکرار نشدن کارها هماهنگ کردهاند تا پخش «موازی» رخ ندهد چون موازیکاری از آداب همیشه مملکت ماست اما میخواهیم مته به خشخاش بگذاریم؛ این خشخاش را از کجا پیدا کردهایم؟
میگویم از برنامههایی مثل سینما گلخانه(شبکه3)، گنجینه(شبکه یک)و... همان مورد اول«هوش مصنوعی» استنلی کوبریک و «راههای افتخار» این فیلمساز پرافتخار را پخش کرد. این یک روی قضیه اما «آن طرف ماجرا» فیلمهایی مثل اژدها فلان و بهمان یا آبکیها و آبدوغخیارهای وطنی هم تنگ قضیه بوده است (مرد آفتابی و...) هرچه هست فقط از یک شبکه، مرتب چند دهفیلم دیدن، آیا واقعا به بصیرت ما افزوده؟
آیا واقعا چشمهای تماشای ما میتوانند ادعا کنند در پس پخش این فیلمها یک سری اندیشه، تمهید و «در نظر گرفتنهایی» وجود داشته تا بیننده پس از پایان یک فصل پر فیلم و فیلم و فیلم، آنقدر سواد بصری یافته که بتواند بین فیلمهایی مثل همان هوش مصنوعی و فیلمهای تهی مایه سینمای مبتذل هندوستان فرق بگذارد؟
بیشک هرچه به ماجرا عمیقتر نگاه کنیم در مییابیم که در پس این پخشهای تابستانی، معیارهای اندیشیده شدهای وجود ندارد تا بینش مخاطب را از امروز تا روز دیگر ارتقا بخشد و از این هفته تا هفته بعد که فیلمهایی از نوعها یا ژانرهای مختلف میبیند، بتواند بین آنها نوعی فرق انتقادی قایل شود.
آن سوی این تماشا اگر پرده برافتد چیزی جز وقت کشی و پر کردن ساعاتی از اوقات نیست، البته این کثرت پخش فیلمهای سینمایی تحسینبرانگیز است اما وقتی به مخاطباش هیچ بینش نمیدهد آب در هاون کوبیدن است. جهان موازی پخشها فقط به من و شما بستگی دارد که گاهی چندساعت مرخصی بگیریم برای دیدن فلان فیلم چون میارزد.
اما این بینش که همه بینندگان تلویزیون پس از دیدن «ایستگاه مرکزی برزیل» در خودشان آیا به چنین ایستگاهی برخورد میکنند. آیا با خودشان به سفر میروند. آیا با دیدن فیلمهایی مثل شیدا احساس میکنند که در وجودشان جبهه را همین جامعه جبهه روخفه میکند یا نخلستانها را با موشکها و... در خاطرهاش هنوز سر میبرند و روی چشمهای شیشهای دوربینهای عکاسان و تصویربرداران دفاع مقدس ناگهان خون میپاشد یا همین همسایهشان چندین سال است که رنج شیمیایی شدن یا ترکشهایی را تحمل میکنند که فقط باید « با دشمنان مدارا!» چون نه قابل جراحی است نه شفا، نه...
اگر به اصطلاح قدیمیایرانیان باستان، «چشمانمان پر شود» میتوانیم خیلی راحت هر زشت و زیبایی را در هر فرهنگی تشخیص داده و ارج بگذاریم و محک بزنیم (بیارزشگذاری) و به جای مصرف کردن و مصرف شدن صرف، چشمهای دیگران را وادار کنیم که به «تماشای تمدن ما جلب شوند و «تماشای تمدن» ما را بنگرند و بیاندیشند.
و اما درباره برنامههای روتین سینمایی مثل «یک، 4،2، ماوراءکه این آخری واقعاً نوبرانه است و کمیبیش چیزهایی پخش میکند که اصلاً ربطی به ماورا ندارد چند تا روانی حداکثر ماوراءشان است تازه مفتخرند که با سری در زیر برف به شعور مخاطبان تا میتوانند توهین کنند مخصوصاً با آن استاد دانشگاه خارجی که سالی به 12 ماه در ایران حضور دارند و پاراگرافهایشان موقرانه بگویم: بیآموزش و معلق وکمژرفاست و سر همبندانه. وگرنه پیچیدهگویی نویی تخصص خیلیهاست...!
این برنامهها کلا براساس اطلاعات ترجمهای اینترنتی و «آن – دیگرانی» سرپا هستند و گرنه هیچ نوع کنشگری نقادانه تازه و نچشیده و نوبر نشدهای، هیچکداممان در آنها نیافتهایم. «انصاف را»: ولی گاهی برخی فیلمها و صحبتها و اطلاعاتی که میدهند حداقل از «صم بکم» بودن پخشهای تابستانی گلخانه، گنجینه و... بسیار بهتر است. گاهی آدم از این که باید به این مطالب بیاندیشند و درباره برخی از این فیلمها بنگارد متأسف میشود چون با این کار ما به وقتمان جذام تزریق میکنیم.
به راستی که سینما آفرینشگری مداوم، متفاوت، همیشگی و پرتنوع است. در این کثرت، اما، وحدت ویژهای نهفته است و آن همانا با عینک و ذرهبین «دید انتقادی و «جداکننده» میسر میشود. با چشمیکه درک دیدن دارد نه این که فقط عضوی از اعضای پیکری باشد.
پای تلویزیون تنها به تماشای فرهنگها و تعامل با آنان و تأثیرگرفتن از آنها مینشینیم، پس اگر ریشههای فرهنگ خانگیمان را آب نداده پرورده باشیم فقط با صورت به زمین میخوریم. این همه پخش به جای آن که در ما سؤال برانگیزد و پرسشهایی مطرح کند از چون و چندی واقعیتهای دنیای معاصر و خودمان (بپرسیم پس ما کیستیم و...) و به جای آن که ما را به بازآفرینی مفاهیمیکه لازم داریم راهنمایی کنند، تنها و سرگردان با خلط موضوعات گوناگون در روزهای هفته مواجهمان میسازند.
آیا در نظرسنجیهای سیما به این نکات توجه شده که چنین نمایشهایی در تماشاگران و سینماگرها احساس مقایسه سینمای وطنی و جهانی را فراهم آورده یا نه (حداقل) آیا فرهنگ بالنده ما را غنا بخشیده یا برعکس بیگانهتر از پیش به خود و اطراف و اکنافمان مینگریم؟!
سطح کیفی فیلمها آنقدر تفاوت دارد که تأکید چندباره برآن ضرورت دارد. راستی میزان توجه هنرمندان به این پخشها (از هر حوزهای) چه میزان بوده؟
دل، گرچه در این با دیه بسیار شتافت/ یک موی ندانست ولی موی شکافت/ اندر دل من، هزار خورشید بتافت/ و اخر به کمال، ذرهای راه نیافت.