لیلی شیرازی: شکل اول: دیواری که هست و پنجره‌ای که نیست! من برادر ندارم، در مجموعه‌ی کسانی که می‌شناسم، خبری از یک برادر نیست، ولی می‌توانم به او فکر کنم.

دوچرخه شماره ۸۱۴

فکر‌کردن به داشتن یک برادر، یک‌جور خاصی دلم را می‌لرزاند، فکر می‌کنم به این‌که چه‌طور برادری می‌توانم داشته باشم، چه‌جور رابطه‌ای با او را تجربه خواهم کرد و با او چه رفاقتی خواهم داشت.

برادر‌داشتن برای من، شبیه تصورکردن یک پنجره بر دیواری است که هنوز پنجره‌ای ندارد، انگار نشسته باشم روبه‌روی یک دیوار و با خودم فکر کنم که چه مناظر زیبایی خواهم دید، اگر پنجره‌ای در این دیوار کار گذاشته شود.

می‌نشینم و درباره‌ی برادرم که شاید به دنیا بیاید خیال‌پردازی می‌کنم. انتظار او را می‌کشم و دائم امیدوارم خبر خوب آمدن یک عضو جدید به خانواده‌مان را، خیلی زود بشنوم.

این اولین شکل انتظار است، شکل انتظار سبز‌شدن دانه‌ای که کاشته‌ای. دانه‌اي كه ممکن است به بار بنشیند و ممکن است سرانجامی نداشته باشد.

تنها می‌توانی از یک چیز مطمئن باشی، این‌که اگر بنا باشد صبری که داری نتیجه دهد، نتیجه‌اش شکوفه‌هایی زیبا، عطری خوش و میوه‌هایی درشت خواهد بود؛ درست مثل وقتی که منتظر تولد برادرم هستم و می‌دانم اگر این انتظار و صبر نتیجه‌ بدهد، نتیجه‌اش روزهایم را رنگی‌تر از پیش خواهد كرد.

  • شکل دوم:

آن روزها از آسمان گل می‌بارید

یک شکل دیگر انتظار، انتظاری است که برای بازگشتن مادربزرگم می‌کشم. روزهایی که با مادربزرگم گذشتند، روزهای شیرین زندگی من بودند. به آن روزها که فکر می‌کنم، صورت مادربزرگ جلوي چشمانم می‌آیند و لبخند مهربانش.

چین‌های صورتش را به یاد می‌آورم و دست‌هایش را، که بی‌ هيچ قيد وشرطي و بی‌ هيچ حرف و حدیثي، مهربانی به من هدیه می‌دادند. مادربزرگی که دیگر نیست، دیگر نمی‌آید. چند سالی است كه تنهایمان گذاشته و به آن دنیا رفته است.

شکل دوم انتظار، شکلی شبیه نگاه‌کردن به دیواری بسته و بی‌رحم است؛ دیواری که روزهایی را پشت آن‌ به سر برده‌ای و می‌دانی زندگی آن پشت چه شکلی است.

انتظار می‌کشی تا دوباره پنجره‌ای باز شود و آسمان به صورتت لبخند بزند و گل ببارد. دلت برای آن روزها تنگ شده است و بازگشتشان را انتظار می‌کشی، هرقدر هم که بازگشتشان ناممکن به نظر برسد.

  • شکل سوم:

انتظار شیرین او

اما شکل سومی هم براي انتظار وجود دارد. شکل شیرین سوم،‌ انتظاری است که تو در آن‌ تنها نیستی. هزاران نفر، هزاران هزار نفر،‌ درست شکل تو، سال‌هاست که با این انتظار خو گرفته‌اند،‌  با این انتظار چشمانشان را به دنیا باز کرده‌اند، با همین انتظار قد کشیده‌اند و رشد کرده‌اند، زندگی کرده‌اند و بعد حس شیرین این انتظار را شبیه یک امانت،‌ شبیه میراثی باستانی، به فرزندانشان سپرده‌اند و دنیا را ترک کرده‌اند.

این انتظار تاریخی، این میراث که حالا میلیون‌ها نفر،‌ از آن مثل یک گل پاسداری می‌کنند، حالا به دستان من و تو رسیده و ما آن را در سینه‌هایمان نگه‌داشته‌ایم با این امید که آخرین کسانی باشیم که این انتظار را تجربه مي‌كنيم.

ما می‌دانیم که او خواهد آمد. می‌دانیم و ایمان داریم که آمدنش حتمی است. سال‌هاست که آمدنش را به ما خبر داده‌اند. حتی نشانی‌های آمدن او را برایمان گفته‌اند. گفته‌اند حواسمان به اطرافمان باشد، خوب نگاه کنیم و اگر نشانه‌هایش را دیدیم، ‌خودمان را برای آمدنش مهیا کنیم.

این انتظار نوعِ سوم، که بزرگ‌ترین و جمعی‌ترین انتظار تاریخ هم هست،‌ آیین ویژه‌ی خودش را هم دارد. قرار نیست فقط ادعای منتظر‌بودن داشته‌ باشیم. قرار نیست فقط دلمان را با فکر آمدنش خوش کنیم و بعد چشم انتظار بمانیم، بلکه آسمان و زمین بچرخد و او بیاید، نه! ما هرکدام باید دانه‌دانه گل فراهم کنیم تا برای آمدنش فرشی از گل فراهم باشد.

باید حواسمان به آب و هوای زندگی‌هایمان باشد. او وقتی خواهد آمد که نه همه‌ی آدم‌ها،‌ بلکه دستِ‌کم ما که ادعای منتظر‌بودن داشته‌ایم، خانه‌ی دلمان را آب و جارو زده باشیم و راه‌های زندگی‌مان هموار و پاکیزه باشد.

هوا باید برای آمدن او تمیز باشد و دروغ و ریا، ‌ریه‌ی ما منتظرانش را آلوده نكرده باشد. نمی‌دانیم کی، هیچ‌کس نمی‌داند کدامین روز، اما همه‌ی ما می‌دانیم روزی که جهان تاب ظهورش را داشته باشد،‌ بدون شک او خواهد آمد.

این شکل انتظار، ‌دوست داشتنی‌ترین شکل آن است؛ حسی که می‌تواند بنای زندگی ما،‌ و ریشه‌ی همه‌ي گلبرگ‌هایی باشد که با روزهایمان می‌سازیم. او خواهد آمد، و با دستانش دانه‌دانه‌ گل‌های زندگی ما را خواهد بویید. او خواهد آمد و جهان با حضور او گلستان خواهد شد.

کد خبر 318835

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha