چندی است که کمپانیهای آمریکایی، زمان، انرژی و سرمایه ارزندهشان را صرف پرداختن به مسئله جنگ عراق و بحران این کشور کردهاند. بیش از 4سال و نیم است که از هجوم نیروهای بیگانه به عراق و اشغال آن میگذرد؛ یعنی زمانی بسیار طولانیتر از درگیری آمریکا در جنگ جهانی دوم.
اما نکته جالب اینجاست که بعد از این همه مدت کارگردانهای سینمای هالیوود همه با هم به فکر افتادهاند به یک موضوع واحد بپردازند.البته مستندسازان که همیشه بر همه هنرمندان، رماننویسان، موزیسینها و طراحان بازیهای ویدئویی پیشی گرفتهاند، از همان ابتدای جنگ عراق نیز دست به کار شدند و درامهای مستند زیادی در اینباره ساختند.
به هر حال به نظر میرسد که بحران عراق همه این هنرمندان و خصوصا سازندگان فیلمهای سینمایی را از نفس انداخته و این تشنگان خون و خشونت را با تمام مهارتها و توانمندیهای هنریشان فلج کرده است.
از ماه مارس تاکنون سینماهای آمریکا هر ماه حداقل 2فیلم را اکران کردهاند که به نوعی با عراق،خاورمیانه و افغانستان، جنگ بر سر تروریسم و بازگشت کهنه سربازان جنگ، در ارتباط بودهاند.
این در حالی است که فیلمسازان آنها میتوانستند از پیرنگهای جدیتر و شاید تازهتری نسبت به کارهای دیگر چون غم و اندوه، تنهایی، قتل، تعرض، اختلالات روانی دلخراش و تکاندهنده، نابسامانی اجتماعی و اقتصادی و مداخلات پنهانی دیگر کشورها استفاده کنند.
ساختن فیلم برای ملتی که قربانی جنگ و سیاستهای توسعهطلبانه ابرقدرتهاست درون مایههای قویتری را میطلبد و قطعا باید با تفکر عمیقتری صورت گیرد تا حس انساندوستانه و همدردی عواملش را به این زخم خوردگان القا کند.
برخلاف انتظار، در زمانهای که جوی سیاسی بر همه کشورهای جهان حاکم است بیشتر فیلمهای پرهزینه غیرسیاسی هستند و هیچکدام به عمق مسائل و عوامل مؤثر و تشدیدکننده این بحران نمیپردازند و وظیفه خطیر نقد، نکوهش و تحلیلهای سیاسی به گردن فیلمسازانی میافتد که فیلمهای کمهزینه میسازند.
بعضا مشاهده کردیم که کارگردانهایی از دیگر نقاط جهان اینبار را به دوش میکشند و فیلمهایی پرمحتوا و خوش ساخت با این مضامین میسازند، درست مانند دیگر مسئولیتهایی که معمولا آمریکاییها از انجام آن شانه خالی میکنند.
صلح طولانی و آرامش نسبی که ایالاتمتحده در برهه میان سقوط سایگون و ماجرای 11سپتامبر تجربه کرد هیچگاه از شورو اشتیاق استودیوهای فیلمسازیاش برای ساخت فیلمهای جنگی نکاسته است. در حقیقت هالیوود در روزهای قبل از شروع جنگ در سال 2003 دستخوش نوسانات موج 5ساله فیلمهای بازبینگرای و نوستالژیک جنگ جهانی دوم بود.
گفتنی است که آغازگر این موج گروه« نجات سرجوخه رایان» بودند؛ پرچمداران دهه 1950 که پیامهایی چون «جنگ جهنم است! جنگ مخرب است! جنگ خانمانسوز است!» را با ساخت فیلمهای گوناگون برای مردم آزادیخواه و صلحطلب جهان به همراه داشتند.
این موج با فیلم «روز دی» اپیزودی از باند برادران به اوج رسید؛ فیلمی که برای اولینبار 2شب قبل از شروع جنگ عراق را نشان میداد. اما این حرکت بعد از روز دی به یکباره متوقف شد. اما چرا هالیوودی ها از سال گذشته رویکرد تازهای را اتخاذ کردهاند؟
چه عاملی سبب شده که همه فیلمسازان به یکباره فیلمهایی روانه پرده سینماها کنند که به عناوین مختلف با دنیایی که در آن زندگی میکنیم سر و کار دارند؟ چرا بازهم جنگ، مخرب و خانمانسوز توصیف میشود اما در سالهایی که بیگناهان عراق کشته میشدند خبری از این فیلمها و شعارها نبود؟
بدیهی است که نتایج انتخابات کنگره ایالات متحده در سال 2006 بر شکست جرجبوش در منطقه خاورمیانه صحه گذاشته و به خوبی نشان داده که ایمان راسخ و غرورآمیز سرکردگان آمریکایی برای پیروزی در جنگ عراق از هم پاشیده شده و اظهارات آنها در مجامع بینالمللی مورد تمسخر واقع شدهاند.
اکنون جرجبوش یک رئیسجمهور بیاثر است که در انتخابات شکستخورده ولی دوره تصدیگری او هنوز تمام نشده است. یکی از فیلمسازان جسور آمریکایی در فیلمی که به زودی اکران خواهد شد روز بعد از این انتخابات را نشان میدهد و پاسخگوی این سؤال ماست که چرا همه استودیوها با هم به این فکر افتادهاند که چنین فیلمهایی درباره عراق بسازند: با فروپاشی کاخ آرزوهای بوش دیگر دلیلی برای ترس وجود ندارد...!
گروهی از نویسندگان، هنرمندان و کارگردانهایی که رویای ساخت فیلمهای آینده را در سر میپرورانند و برای طرح موضوعات جدید نقشه میکشند بیصبرانه منتظر هستند تا مقامات هالیوودی به آنها مجوز کار روی سوژه عراق و 11سپتامبر را بدهند.
پل گرین گرس که از سرمایهگذاران جدی این عرصه است در این خصوص میگوید:« ما نیازمند آنیم که این مسائل روز را در فیلمهایمان بیاوریم. مسئله عراق تنها مشکل ملت عراق نیست؛ بلکه یک معضل جهانی است که در همه جا، تلویزیون، مجلات، کتابها، اینترنت به آن برمیخوریم، اما تا امروز جای آن در سینما خالی بوده است.
فیلم و سینما و عمدهترین و مهمترین راه برای بیان هنرمندانه این بحران و روایت داستان قهرمانان آن است. از اینرو هنر هفتم نیز به این فاجعه اسفناک که بازتاب آن در زندگی اجتماعی و عرصه سیاست داخلی و خارجی همه کشورها هویداست پرداخته و جو رعب و وحشت را که به تبع آن در جهان ایجاد شده به تصویر میکشد.»
چنین انرژیای از زمان عملیات 11سپتامبر، جو سیاسی کشورها حاکم بود، اما فیلمسازان به تازگی مجال و مجوز توضیح و تفسیر آن را در هالیوود یافتند. گرینگرس به واسطه ارزش و اعتباری که در این سالها به دست آورده در این خیزش و طغیان اکنون به یک زندگی امپراطوری در شهر زمردین (امرال سیتی) دست یافته؛ درام مستندی که به اشغال عراق و اوضاع نابسامانی که برای ساکنین آن در پی داشته است میپردازد.
او مایه حسرت و رشک دیگر فیلمسازان است. یکی دیگر از کسانی که به شدت تحت تأثیر سوژه عراق قرار گرفته و فیلمهایی با آن مضمون میسازد جیمزسی استروست، نویسنده و کارگردانی است که بهار امسال با «فصل رفته» به جشنواره ساندنس آمد.
او سناریوی این فیلم را نزدیک به 2سال در بین کارهایش داشت، قبل از اینکه جان کیوزاک آن را در اوایل سال 2006 بخواند؛ این بدان معناست که پیرنگ و درونمایه دشوار او- اینکه چقدر برای یک مرد سخت است که به فرزندانش بگوید مادرتان در عراق کشته شده- از اولین سال جنگ در ذهن کارگردان وجود داشته است.
او در اینباره میگوید:«روایت داستان به همان اندازه پروراندن قصهاش سخت است. قصد من این نبوده که منظری سرنوشتساز را از این جنگ به مخاطب نشان دهم، چون فکر نمیکنم در چنین موقعیت و جایگاهی اصلا چنین چیزی امکانپذیر باشد. موضوع محوری فیلم من پریشانی و تشویش ناشی از جنگ است. ما به زمان و ژرفنگری عمیقی نسبت به داستان نیاز داریم، تا بتوانیم آن را صادقانه و آنطور که باید و شاید روایت کنیم.»
استروست فکر میکند که نگاه غیرمستقیم و تلویحی به جنگ آن هم در قالب داستانهای احساسی و بعضا خانوادگی تأثیرگذارتر خواهد بود. در دورهای که میان سیاست و مسائل اجتماعی فاصله ایجاد شده، این کارگردان درصدد برآمده تا بر سیاست پیشی بگیرد و مفاهیم آرمان گرایش را با نگاهی گذرا اما فراسوی آن بیاید.
« زمانی که نگارش فیلمنامه را آغاز کردم با خودم فکر کردم باید راهی وجود داشته باشد که بتوانم از طریق آن با مردم ارتباط حسی برقرار کنم و برای مسائلی که به نظر میرسید سبب نفاق و تفرقه افکنی در میان گروههای مختلف کشور شده است راه حلی پیدا کنم.
به نظر میرسد زمینه معمولی وجود داشت که همه بتوانند از طریق آن به قصه من پا بگذارند و با من در این پیام هم صدا شوند که: این جنگ خانمانسوز تراژدی است و خیلی پیچیدهتر از عقاید سیاسیمان.»
جان کیوزاک چندی پیش با اشاره به برخی از سیاستهای پنتاگون درباره تابوت سربازان و انتقال اجساد آنها به خانوادهشان اظهار تأسف کرده و اظهار داشته است: «وقتی آمریکاییها عکس گرفتن از اجساد سربازانی را که قرار بود به خانوادههایشان تحویل دهند قدغن کردند با خود گفتم آه خدای من آنها فکر کردهاند که اختیار مرگ و زندگی انسانها را دارند! به نظر من اگر میخواهی در زمانه خود هنرمند باشی باید حرفی تازه برای گفتن داشته باشی و موضوعاتی را در فیلمهایت بیاوری که تاکنون کسی به آن نپرداخته باشد؛ موضوعی نو، مثل تابوت غریبانه سربازان آمریکایی.»
گریس سرمایهاش را از کنسرسیوم سرمایهگذاران پیشتاز وام گرفته اما وقتی طرح در حال اجرا و تولید بود کمکهایی هم از سوی مراجع هالیوودی که تحت تأثیر کار او قرار گرفته بودند به حساب او واریز شد.
استروست در اینباره میگوید:«بعد از ساندانس» فصل رفته را نزد کلینت ایستوود بردیم و قرار شدکه او آن را کارشناسی کند. روشن است که چرا او وارد این ماجرا شد. ایستوود اخیرا در حوزه استودیو فیلمهایی ساخته که حکایت از وقفه در گرایشات متداول در حزب جمهوریخواهی دارد که از آن حمایت میکرد. فیلمهایی که او در آیوجیما ساخته است، جنگ را یک دروغ بزرگ تصویر میکند یا از دریچه چشم دشمنانمان به ما نگاه میکند؛ دو توهین نابخشودنی به حقوق آمریکاییها.
پل هاگیس دست پرورده ایستوود، نویسنده و کارگردانی است که در نگارش فیلمنامههایی از آیوجیما با او همکاری کرده است و اکنون «در دره الاه» را تقریبا آماده اکران دارد؛ فیلمی که تامیلیجونز و سوزان ساراندون به دنبال پسرشان هستند که سرباز فراری بوده و از عراق بازگشته است.
دوگانه آیوجیما گرایشاتی را که مدتهاست هالیوود آنها را پذیرفته است نشان میدهد: حال را جایگزین گذشته کنید، واقعیات را جایگزین استعارات و به جای حواشی به حقایق بپردازید.
هرچند که سینمای آمریکا تا سال 1978 مجال پرداختن مستقیم به ویتنام را نیافت، اما بعد از آن جنگ جزء لاینفک تمام فیلمهایی شد که تقریبا از سال 1965 تا اواسط دهه 1980 روی پرده سینماها رفت. از زمان آغاز عملیات نظامی در عراق فیلمهای زیادی درباره جنگ و عواقب ناشی از آن ساخته شدهاند؛ فیلمهای ایستوود، «تفنگدار» ، «ما همه سرباز بودیم» و... همه به نام فیلمهای جنگی ویتنام به طور غیرمستقیم به جنگ عراق پرداختهاند اما هیچگاه سازندگان آن این جسارت را نداشتند که واقعیت آن را برملا سازند.
در حالی که قلمرو بهشت، «فیلم ژرفگرایی جنگهای صلیبی و اثر ریدلی اسکات در پی نشان دادن جنگی جدید در خلال جنگهای باستانی است، بازسازی فیلم امپریالیستی «چهارپر» در سال 2003 قطعا عجیبترین پاسخ کمپانی به 11سپتامبر خواهد بود. نگاه تروا و 300 هم به مسئله عراق تقریبا مشابه است.
برخلاف آنها فیلمهای ژانر وحشت، مثل «بهشت گمشده» و«Hostel» با ژرفنگری منحصر به فردشان اظهار میکنند که مویه همیشگی آمریکاییها بعد از 11سپتامبر این است که:«چرا آنها از ما متنفرند؟»
استودیوها تنها نهادهایی هستند که با سرمایه کافی میتوانند عدالت سینمایی واقعی را در مورد مباحث و شناعت جنگ اعمال کنند و عمق مخرب بودن آن را به تصویر بکشند.
«جنگ» چارلی ویلسون، داستان بیست و پنج ساله نماینده پایین رتبه تگزاسی کنگره آمریکاست. داستان او روایت میکند که چطور مجاهدین افغان را با سلاحهای مختلف مسلح کرده بود؛ کسانی که بعدها از ارتش آمریکا سردرآوردند. این فیلم حماسه فساد، تباهی، احجاف در حقوق مردم و سوءاستفاده از مقام است.
قلمرو با حضور جیمیفاکس تریلری پرهزینه درباره افسران پلیس آمریکاست که در حال تحقیق و شناسایی عوامل بمبگذاری یکی از تأسیسات آمریکایی در عربستان سعودی هستند البته با محتوای رقیق شده سیاسی.
شیرها برای برهها نیز عنوان فیلم تازه رابرت ردفورد و درباره دو سرباز آرمانگرا در افغانستان و استاد آنها است که اخیراً به آمریکا بازگشته است. نویسنده سناریوی این فیلم متیو میشل همان فیلمنامهنویس قلمرو است.
ستارگان این فیلم تامکروز و مریل استریپ همچون ردفورد با مسائل سیاسی در نمیافتند و اساساً ریسکهای خطرناک را نمیپذیرند. با این همه ساخت هیچکدام از این فیلمها تأثیری بر اندروایتون نداشت. او چند فیلم غیرآمریکایی و غیراستودیویی را درباره جو بعد از 11 سپتامبر ساخته اما باز هم به سبک و سیاق آثار قدیماش راهی به سوی گوانتانامو و یک قلب قوی.
راهی به سوی گوانتانامو که کاملاً از نظر صاحبنظران سیاسی ارزیابی شده با انتقادهای منفی و نکوهش رسانهها مواجه شد. اما یک قلب قوی به رغم داشتن صحنههای خشونتباری از شکنجه و عذاب و حتی حضور افسران آمریکایی در آن جلسات به هیچ وجه با چنین مخالفتی روبهرو نشد.
اتیون در اینباره میگوید: «عراق هم مثل ویتنام به گورستان مردم مظلوم تبدیل شده، آری به همان سرنوشت شوم گرفتار شده است. حال خیلیها به خودشان آمدهاند و تازه به این فکر افتادهاند که من باید در این مورد فیلم میساختم.
چرا تا به حال به ذهنم نرسیده بود؟ آنها شاید بتوانند قصه جالبی را پیدا کنند، فیلمنامهشان بسیار جذاب شود و منظری جدید را از جنگ نشان دهند، اما تقریباً هم مطمئنم که آنها خودشان هم در آمریکا درباره سیاست کنجکاوی نمیکنند و همین امر سبب میشود که نتوانند فیلمهای پرمحتوا و واقعبینانهای بسازند.
ما دو فیلم درباره عراق ساختهایم. البته سناریوهای زیادی درباره این کشور نوشته شده که به دست ما میرسد. ما نیز همه را به دقت میخوانیم و بررسی میکنیم. اما باید اعتراف کنم که بیشتر آنها خیلی وحشتناکاند بعضی مثل «من بدل صدام حسین بودم.»
به نظر اتیون در سرمایهگذاریهای اروپایی اختلاف عقیده وجود دارد. او در توضیح این مطلب اضافه میکند: «درهالیوود مهم نیست که چند نفر آدم عاقل و زیرک را ملاقات میکنی. حرف آخر آن این است که باید هر طور شده پول در بیاوری. کسب موفقیت تجاری با فیلمهایی چون راهی به سوی گوانتانامو و یک قلب قوی در بریتانیا به مراتب آسانتر خواهد بود. نمیدانم شاید این موضوع هم در جای خود حائز اهمیت باشد.
اما باید بگویم که ما به دنیای تلویزیون خیلی نزدیک شدهایم، بدیهی است که نه تنها از لحاظ مالی به صرفهتر خواهد بود بلکه کار روی موضوعات محدودتر انجام میگیرد و امکان فعالیتشان بیشتر خواهد بود و...»
اتیون معتقد است که درهالیوود از داستانهای سیاسی صرف استقبال نمیشود حتی در میان مدیران رده بالای استودیو: «یکی از عالیرتبگان فاکس که از مدیران برجسته و تحصیلکرده این شرکت است درباره راهی به سوی گوانتانامو میگوید من هیچگاه باور نمیکنم که سربازان آمریکایی اینطور رفتار کرده باشند، حتی در طول تاریخ به نظر من روبه رو شدن با فردی که حتی آمادگی ندارد رویدادهایی که احتمال وقوعشان وجود دارد را در نظر بگیرد خیلی وحشتناک است، حتی زمانی که این شخص چراغ سبز سر چهارراه را کنترل میکند باز هم ماجراهراسناک است...»
گاردین- 24 آگوست 2007