آرام به مدافع نزدیک میشود و بعد رو به همه بازیکنان شروع میکند به عقب عقب دویدن و توضیح دادن؛ «3کار میتونید بکنید وقتی که فوروارد پیش شماست...».
از نحوه جملهبندی مربی، لبخند روی لب چند بازیکن نقش میبندد اما او بدون توجه، به کارش ادامه میدهد؛ «یکی اینجوری بدوید، یکی اینجوری». روی پای راستش میچرخد و میدود و بعد هم روی پای چپ.
او مجبور است به بازیکناناش فوتبال را یاد بدهد و مانند تمام مربیان خارجی دیگر، این کار را به نحو احسن انجام میدهد. انرژی و هیجاناش برای کار کردن فوقالعاده است و با تمام وجود میان بازیکنان میدود.
از رفتار و حرکاتاش نمیشود فهمید که یک ایرانی است. وقتی که در حال صحبت کردن با خوردبین است، بهرغم اینکه گفته با هیچکس مصاحبه نمیکند، بدون بیاحترامی توضیح میدهد «حرفم تموم نشده، صبر میکنید چند لحظه؟» که این تناقض حرف و عملاش را دوچندان میکند.
او جملهها را با دستور زبان انگلیسی و به زبان فارسی ادا میکند و اینگونه اگر نشناسیاش، مطمئن میشوی که ایرانی نیست. با این حال، افشین قطبی شناسنامهای ایرانی دارد که نتوانی به ملیتش شک کنی.
او البته در این چند وقت، ایرانی بودن را یاد گرفته و با سفارش دوستان، زمانی که با هیچ رسانهای مصاحبه نمیکند، به سؤالات ما پاسخ میدهد . لهجهاش آنقدر شیرین و احساساش نسبت به ایرانی بودن آنقدر دوست داشتنی است که حیفمان آمد جملههای او را درست شده بنویسیم، پس جملههای قطبی را همانطور میخوانید که زمان مصاحبه گفته.
- چه تصویری از 13 سالگیتان- وقتی که رفتید- دارید؟ از آن زمان چیزی یادتان میآید؟
من خیلی چیزا یادم مییاد. اولا، خیلی وقت در تهران بودم. تابستونا به شیراز میرفتم، به خاطر اینکه پدربزرگام و تمام فامیل بابام تو شیراز بودن و چیزی که یادم مییاد محبت مردم ایران، غذای ایران، بوی ایران و عکس ایرانه.
یعنی هر جایی تو دنیا میرید، یه هوایی داره، یه فضایی داره، اون فضا رو خیلی یادم بود. اون محبت مردم که چقدر شاد هستن با همدیگه. میشینن با هم غذا میخورن، چای میخورن. اونا همهاش یادمه. من با بابام همیشه شطرنج بازی میکردم یا بازیهای دیگه، اونا همهاش یادمه.
- دلیل رفتن شما از ایران چه بود؟
دوست ندارم جواب این سؤال رو بنویسی.
- آرزوهای نوجوانی شما وقتی که به آمریکا رفتید، چه بود؟
آرزوم همیشه این بود که تو فوتبال بازیکن بزرگی بشم، بازیکن حرفهای باشم، همیشه تو فوتبال باشم. 3سالم بود، من فوتبال عشقم بود.
- یعنی تو اون سن فوتبال را دنبال میکردید؟
آره، همیشه فوتبال رو دوست داشتم. از وقتی یادمه فوتبال رو دوست داشتم. خیلی زیاد فوتبال رو دوست داشتم و صبح تا شب بازی میکردم.
- پس طرفدار یک تیم هم بودید؟
من طرفدار فوتبال بودم.
- یعنی نمیگویید چه تیمی؟
(با خنده) من طرفدار فوتبال بودم.
- و در 13سالگی به آمریکا رفتید؟
من وقتی به آمریکا رفتم، شروع کردم به بازی کردن برای مدرسهام. مدرسهای که بازی کردم، گلنهایاسکول بود. بعد از اونجا من خیلی جوون بودم. رفتم یه کلاس بالاتر و شروع کردم تابستونا با تیمهای کالج بازی کردن. به خاطر اینکه مربی مدرسهام مربی کالج هم بود، همیشه من کاپیتان تیمش بودم. میگذاشت بازی کنم. شروع کردم تو کمپ با مربیام کار کنم و صبح تا شب تو فوتبال بودم. بعد رفتم دانشگاه یو سیالای بازی کردم.
- در چه رشتهای درس میخواندید؟
اینجینیر خوندم، الکترو اینجینیر؛ همون مهندسی برق.
- و در دانشگاه هم به فوتبال ادامه دادید؟
بله، من وقتی یوسیالای بازی میکردم 17 سالم بود و از سال 1985 - 1981 به بعد شروع کردم، به خاطر اینکه «ان اس ال» – لیگ حرفهای آمریکا - مرده بود (تعطیل شده بود). قبل از اون وقتی که ان اس ال هنوز داشت میرفت من استک میرفتم. یوهان کرایف توی تیم بود، خیلی بازیکنای خوب بودن، من میرفتم و اونا رو تماشا میکردم.
من اون موقع 15سالم بود. بعد ان اس ال که مرد- لیگ حرفهای آمریکا در حال حاضر mls است - ما تنها فوتبالی که داشتیم، کالج فوتبال بود و فوتبال حرفهای که تو شهرا بود.
- یعنی لیگ حرفهای آمریکا تعطیل شد و لیگهای ایالتی ادامه داشت؟
بله، لیگی مثل گرید ال لیگ بود. لس آنجلس لیگ بود. من 8-7 سال اونجا بازی کردم؛ با تیمهایی مثل آل ایتالیا، ول ایگوز... تیمهای خوبی بودند. مثلا ویل دور بازیکن تیم ملی برزیل بود که در 2 جام جهانی بازی کرده بود. اون کاپیتان تیمی بود که من توش بازی میکردم. بعد هم مربی من شد. من از 21سالگی شروع کردم به مربیگری و تا وقتی که میتونستم بازی میکردم.
- در فوتبال به دنبال چه چیزی میگشتید؟ یعنی از اول هم هدفی برای حرفهای شدن داشتید یا فوتبال برای شما سرگرمی بود؟
من میخواستم بازیکن خوبی باشم ولی دیدم که نمیتونم به خاطر اینکه اون بازیکنی که میخواستم بشم، لِوِل بالایی داشت و دیدم که تواناییاش رو ندارم. من هنوز پاسپورت آمریکا نداشتم و فقط کارت سبز داشتم.
- گرین کارت؟
بله، گرین کارت. هنوز ایرانی بودم اما نمیتونستم برگردم ایران. تنها کاری که میتونستم انجام بدم این بود که واقعا یا بازیکن خوبی باشم یا مربی خوب.
- یعنی پیشرفتی در آن برگشت به کشور وجود نداشت؟
میخواستم موفق باشم چون نمیتونستم به کشورم بیام. اما باید کاری را که دوست داشتم میکردم.
- دلیل علاقه شما به فوتبال چه بود؟
اولا در فوتبال تو میتونی بلند باشی، کوتاه باشی، سیاه باشی، سفید باشی، میتونی قوی باشی، میتونی ضعیف باشی؛ یعنی فوتبال یه ورزشیه که تمام چیزها رو کاور میکنه. هر کسی میتونه فوتبال بازی کنه، فوتبال یه ورزشیه برای تمام دنیا. تمام دنیا فوتبال بازی میکنن. اون چیزی که وقتی تو تهران بودم، تنها چیزی که یه پسر میتونست انجام بده، فوتبال بود؛ یعنی از اول تو عشقم بود، تو قلبم بود.
- یعنی دموکراسی در فوتبال سبب این علاقه شد؟
نمیشه واقعا توضیح داد اما چیزی که میتونم بگم اینه که وقتی فوتبال بازی میکنم، خوشحالم، وقتی مربیگری میکنم خوشحالم؛ یعنی وقتی در تمرین هستم، خوشحالترین آدم دنیا هستم.
- از چه زمانی آنالیز را شروع کردید؟ اصلا فکر میکنید آنالیزور بودن برای یک سرمربی موفق مهم است؟
هر مربی باید آنالیزور باشد، مثل یک دکتر که باید اول آنالیز کند [ببینه] در بدنت چی اشتباه هست که درست کنه. فوتبال هم همینطوره. من فقط شروع کردم و یاد گرفتم که تیپها (نوار ویدئویی) را برای بازیکنانم درست کنم و نشون بدم که چی انجام بدن و چی انجام ندن. بهترین بازیهای دنیا رو میگرفتم و قسمتای مهمش رو کات میکردم با وی سی آر.
بعد کامپیوتر تونست این کار رو بکنه و من شروع کردم با کامپیوتر کار کنم. تیم ملی آمریکا اون موقع به سیستم کامپیوتری رو آورده بود و من به مربی آمریکا کمک میکردم. اون من رو انتخاب کرده بود که کمکش کنم و بهام گفت که تو چون خیلی باهوشی و این کارها رو دوست داری، این کار رو برای تیمام بکن. من اون موقع دومین نفر توی دنیا بودم که این کار رو شروع کرده بودم.
- هیدینگ آنالیزور نبود؟
خب، من رو لازم داشت.
- اولین آنالیزور چه کسی بود؟
یه نفر بود از نروژ، اولسن بود. تو مسابقات جام جهانی 1998، اون واقعا اولین سرمربیای بود که خیلی خوب از کامپیوتر استفاده میکرد. از همون موقع این لغت آنالیز شروع شد؛ به خاطر کارهایی که ما کردیم.
- و این در آشنایی با هیدینگ مؤثر بود؟
هیدینگ رو به خاطر اینکه من در هلند خیلی کار میکردم، میشناختم. جانو براین رو برده بودم توی آژاکس آمستردام که یکی از بازیکنای مدرسه فوتبال من بود و بازیکن خوبی بود. بر این، ساین کرد (ارتباط داد) من رو با آژاکس ومن با مربیهاش دوست شدم و اونها رو به آمریکا میبردم برای مدرسه فوتبالم. اونها هم منو به هلند میبردن و هیدینگ اون موقع متوجه شد که من کارم تکه توی دنیا.
من و اون تو هنگکنگ همدیگر رو دیدیم. اون از کار من خوشاش اومد و قرار شد برای تیمش کار کنم. اون موقع پیم وربیک که کمک هیدینگ بود، من رو میشناخت از 94 جهانی و من رفته بودم ژاپن با اون کار کرده بودم و برای همین هیدینگ من رو برای تیم ملی کره انتخاب کرد.
- جام جهانی98 با آمریکا روبهروی ایران بودید؟
من همه چیز تیم ملی ایران رو میدونستم ولی برای من سخت بود؛ به خاطر اینکه من داشتم برای آمریکا کار میکردم و قراردادم مال قبل بود و نمی تونستم وقتی ایران حریف آمریکا شد، بگم ببخشید، نمیتونم وایسم. دوم اینکه من فکرم حرفهای بود. میلوتینوویچ یکی از دوستای صمیمیام شد. سال 1991 او به من خیلی کمک کرد و خیلی چیزا یادم داد. او مربی تیمهای زیادی بود؛ مربی جاماییکا بود، مربی کاستاریکا بود، مربی چین بود و به من گفت اگه میخوای مربی بزرگی باشی و توی همه دنیا کار کنی، باید فکرت حرفهای کنی.
- در این سالهایی که آمریکا بودید، در مورد ایران چه فکری میکردید؟
اولا فکر میکنم وقتی بیرون ایران هستی، خیلی چیزهایی که میشنوی واقعا خوب نیست اما وقتی اومدم ایران، خیلی فکر کردم توی خونه خودم هستم. من تو تمام زندگیام بیرون خونه زندگی کردهام؛ یعنی فکر کردهام خونه ندارم ولی وقتی اومدم ایران، وقتی چشم مردم رو میبینم، احساس مردم رو میبینم و اینکه هیچ جای دنیا غذای ایرانی و احساس ایرانی را ندارند وحتی مزه میوههاش هم هیچ جای دنیا نیست، واقعا خیلی خوشحالم که اینجا هستم و فکر میکنم این، اون چیزیه که پیشبینی شده و باید اتفاق بیفته...
- تقدیر...؟
بله تقدیر. ما میگیم دستنی.
- پس، از بازگشت به ایران و ایرانی بودن خوشحالید؟
من افتخار میکنم واقعا. من قلبم ایرانیه، خونم ایرانیه، مغزم ایرانیه، احساسم ایرانیه و خیلی خوشحالام که اینجا هستم و فکر نکنم جایی باشه تو دنیا که این قدر احساس، این قدر محبت و این قدرکانکشن (روابط) بین مردم باشه. روابط خیلی خیلی خوبه، هوا هر روز خوبه، آسمون آبیه، آفتاب قشنگه، من نمیدونم کجا میتونم این چیزایی رو که دیدم، ببینم.
- در 2 بازی به عنوان مربی کره مقابل ایران قرارگرفتید. فکر میکنم تفکرتان در مورد ملیت حرفهایتر شده بود؟
به خاطر اینکه وقتی اولین بار با کره مقابل ایران بازی کردیم، من خیلی در بازیهای بین المللی کار کرده بودم و خیلی فکرم حرفهای شده بود. چون با ادوکات، هیدینگ، میلوتینوویچ وپیم وربیک کار کردم و اینها به من یاد دادند وقتی به زمین میروی، تیم خودت کشورته و اونا بازیکنای خودتن؛ باید وقتی تو زمین هستی به تیمت فکر کنی و ملیت رو کنار بذاری.
- یک بار برای ورود به ایران بامشکل مواجه شدید.
آره، یه بار بود چون به من گفتن که ویزا میتونم بگیرم و من فکر کردم ویزا میدن اما روز قبل از اومدن، به ما گفتن که ویزا ندادن؛ به خاطر اینکه من پاسپورت ایرانی نداشتم و چون ایرانی بودم باید با پاسپورت ایرانی وارد میشدم و اونا به ما گفتن که وقت نیست به تو پاسپورت ایرانی بدیم، اگه بیای نمیتونی بری چون یه ماه تا 3 ماه طول میکشه که پاسپورت بگیری.
- متولد شیراز هستید؟
نه، متولد تهران هستم.
- کدام محله؟
من یادم نیست.
- یعنی دنبالاش نبودید؟
هنوز وقت نکردهام.
- مادرتان کجا زندگی میکند؟
نمیدانم یعنی بلد نیستم، فکر کنم وسط تهرانه.
- یعنی از مادرتان هم نپرسیدی؟
من این قدرکه فکرم تو تیم هست، تو فوتبال هست، وقت نکردم دنبال محل تولدم بگردم. آخرین چیزی که تو ذهنم مییاد محل تولدمه.
- زندگی با تیم چطور است؟
خیلی خوب، خیلی خوب. من با فوتبال زندگی میکنم توی همین تمرینا.
- و از بالانشینی با پرسپولیس لذت میبرید؟
قهرمانی یه هدفه که داریم بهاش میرسیم.
- قول قهرمانی که در هر مصاحبه تکرار میکنید، این ذهنیت را ایجاد میکند که از شرایط ایران خبر ندارید. البته تا اینجا خوب پیش رفتهاید.
(با خنده سؤال را قطع میکند) فقط خوب پیش رفتهایم؟ چرا؟ از4 تابازی هر 4 تا رو بردیم، 16 ساله اینکار رو نکردن آقا. (و دوباره میخندد)
- درست است اما اینجا درست در زمانی که تیم در اوج است ، یک مرتبه یک ماه لیگ را تعطیل میکنند یا بسیاری از مشکلات دیگر مثل داوری یا زمین نامناسب یا... پیش میآید. به این چیزها فکر کردهاید؟
من به همه چیز فکر کردهام وتمام چیزهایی رو که میگم به شما، فکر میکنم منطقیه چون خیلی تو فوتبال بودهام و یاد گرفتهام چطور یه فضایی بیرون از تیم درست کنم برای قهرمانی. من گفتم که انرژی بزرگی داریم، گفتم هرچی که میگم برای همه هست، برای بازیکنای خودم هست، برای تماشاچیهاست، برای تیمای دیگه هم هست و درفوتبال باید یه ذره بازی کرد با ذهن مردم و فضایی درست کرد توی تیم که همه میدونن ما هدفی داریم و هدفمون اول شدنه. من نیومدهام ایران رو ببینم، یه آدمی هستم که اومدم تیمام قهرمان بشه.
- امکانات پرسپولیس آن طور هست که شما میخواهید؟
هر روز داره بهتر میشه، یعنی مدیریت داره سعی میکنه همه چیز روکه من لازم دارم و تیم لازم داره، درست کنه برامون و هر روز و هر روز بهتر میشه وفکر میکنم تا 3-2 ماهه دیگه، اونطوری که من میخوام خواهد بود.
- تماشاگران چطور؟
اونا بهترین تماشاگرای دنیا هستن، تو تمام زندگیام هوادارایی اینقدر بااحساس ندیدهام؛ اونا بهترینن.
- اما ممکن است روزهای بد هم از راه برسند؟
فکر همه چیز رو کردم.
- پس هنوز هم پرسپولیس قهرمان است؟
چرا نه؟
- دنیزلی میگفت سکوهای تماشاگران پرسپولیس به سرعت تیم کمک میکند، میگفت به خاطر تشویقهای مداوم، تیم مجبور به حمله میشود.
نه، من فکر میکنم که این کاراکتریست ایرانیهاست. ما خیلی دوست داریم حمله کنیم؛ هم تماشاچی ما، هم بازیکن ما و خیلی بااحساس هستیم وقتی بازی میکنیم، خونسرد نیستیم. مثلا بازیکنی مثل کریم باقری زیاد نیست که خیلی خونسرد وسط زمین بایسته و کارش رو کنه، مثل جواد نکونام. ما یه سیستم داریم که هر بازیکن تو اون یه رولی (نقشی) داره. اگه هر کی کارشو بکنه، تیم خوب بازی میکنه و میبره. الان چیزی که ما داریم و از تیمای دیگه جلوتریم، اینه که وقتی بازی میکنیم، تمام بازیکنها میدونن داریم با چه سیستمی بازی میکنیم وچه رولی رو دارن.
- دربی تهران - مخصوصا برای هواداران - مهمترین بازی لیگ است، چه کار میکنید؟
من فکر میکنم که مهمترین بازی برای من، بازی همین هفته است و استقلال اصلا مهم نیست. برای من مهم نیست که استقلال است یا پیکان. اینطوری باید فکر کرد، باید خونسرد و یه ذره منطقی بود.
- حالا با همان فکر منطقی نتیجه بازی با استقلال را بگویید.
مثل نفت، مثل پگاه... استقلال رو میبریم. برای قهرمانی باید برد.
آقای قطبی سلام!
من از اینکه شما را اینجا در ایران میبینم، خوشحالم؛ از اینکه شما روی نیمکت تیم محبوبم مینشینید؛ از اینکه تیمام با شما خوب بازی میکند و میبرد خوشحالم؛ از اینکه برای یکبار هم که شده در فوتبال مملکتم دانش دارد بر غریزه غلبه میکند، خوشحالم. آخر میدانید؛ ما عادت کردهایم به دیدن «بکشبکش»، به تماشای گلهای اتفاقی، به اوت دست؛ ولی الان شما دارید به تیمتان حساب و کتاب یاد میدهید. در تیم شما دودوتا چهارتا میشود بدون اینکه آسمان به زمین بیاید و بدون اینکه شما از فضا آمده باشید.
من ذوق میکنم وقتی به سابقهتان نگاه میکنم آقای قطبی، وقتی میبینم با مربیهای بزرگی کار کردهاید. یادم هست وقتی کنار گاسهیدینگ مینشستید، چقدر دلم میخواست توی ایران ببینمتان، روی یک نیمکت خودی. آخر هر چه به حافظهام فشار میآورم، به جز حشمتخان مهاجرانی که سن پدربزرگ ما را دارد، اسم مربیای به یادم نمیآید که ایرانی باشد و بینالمللی شده باشد و شما هستید!
افشینخان، راستش اینجا مدتی است که سرنشستن مربی خارجی روی نیمکت دعواست؛ خیلیها میگویند آنها چیزی ندارند به ما یاد بدهند، میگویند آنها فقط برای پول کار میکنند، میگویند ارز را میبرند خارج و هیچی به هیچی. شاید خیلی هم بیراه نگویند؛ توی این چند سال هر آدم چشم روشنی که آمد وسط گود، فقط ناز و ادا و خشکی خارجیها را با خودش آورد، بعد هم نصفهکاره یا اخراج شده یا خودش ول کرده و رفته.
این اواخر فقط «آقا مصطفی» را آورده بودند که در حد خودمان خاک و خلی بود و بد هم کار نمیکرد. او را هم البته فرستادیم خانه چون حوصله باخت را نداشتیم و خرد جمعیمان میگفت «مهم فقط این است که توپ برود توی گل و دیگر هیچ!». شما اما ایرانی بودید؛ از جنس خودمان. شما توی مملکت خودتان کار میکنید و پول میگیرید پس هیچکدام از آن حرفها را نمیشود دربارهتان زد.
آقای مربی! من خوشحالم که قیافه خندان شما را هر هفته از شبکه 3 تماشا میکنم. فقط محض باقی ماندن این خندهها یادتان باشد که ما فوتبالیها مردمان فراموشکاری هستیم، مبادا که استراتژیتان شکست بخورد، مبادا که سرنخ کار از دستتان در برود و بیفتد دست خاله زنکهای بیرون زمین، مبادا که توپ را ازتان بگیرند آقای قطبی!