واقعيت خيلي ساده است. ما يا جلوي اگزوز ماشينهامان را ميگيريم يا جلوي نفسمان را. نميتوان در شرايط تهران اين هر دو را هميشه و با هم داشت و اولويت بايد با نفس باشد نه با اگزوز. واقعيت خيلي ساده است. اگر طرحهاي بازدارنده در شرايط فعليشان كارآمد بودند وضع اين نبود كه هر روز چشم به تابلوهاي اعلام وضع آلودگي هوا و گوش به اطلاعيههاي تعطيلي راديو داشته باشيم. واقعيت خيلي ساده است. بسياري از آنها كه با خريدن مجوز يا با پرداختن جريمه وارد محدودههاي طرحها ميشوند عملا فشاري را حس نميكنند و وقتي كسي فشار حس نكند بازدارندگياي هم در كار نيست. واقعيت خيلي ساده است. با چند هزار تومان ميتوان مجوز روزانه ورود به محدوده طرح ترافيك را خريد يا جريمهاي داد و وارد طرح شد.
اگر من بروم بالاي برج ميلاد و با يك تفنگ از آنجا بدون هدفگيري خاصي به ماشينهايي كه از بزرگراه همت ميگذرند شليك كنم، من را به دادگاه ميبرند يا نه؟ كسي كه در روزي آلوده وارد محدودههاي غيرمجاز ميشود سهمي در مرگ انسانها ندارد؟ چرا با او هيچ برخورد قضايياي نميكنند؟
تا زماني كه بستر اين برخورد قانوني و قضايي فراهم شود، چرا دستكم هزينه اقتصادي اين اقدام به معاونت در قتل شهروندان را بالا نميبريم؟ وقتي با اين بها همچنان محدوده طرح ترافيك ما انباشته از خودرو است چرا بهاي مجوز و جريمه ورود غيرقانوني را آن قدر افزايش نميدهيم كه تأثيرگذارياش را ببينيم؟
به مهدكودك محلهتان برويد. بچهها را نگاه كنيد. تصور كنيد كسي پشت در مهدكودك منتظر فرصت ايستاده تا به اين بچهها شليك كند. تلخ است اما واقعيت تفاوت چنداني با اين وضع ندارد. اگزوزها آماده شليك هستند، نهتنها آماده هستند، كه شليك هم ميكنند و برخلاف ماجراي مهدكودك، كسي به پليس زنگ نميزند.
نظر شما