بوی چمن اول پاییز، صفهای شلوغ انتخاب واحد، نگاه حسرتبار ترم پایینیها، نگاه تمسخر بار ترم بالاییها، خستگی از گرفتن کارت تغذیه و خوابگاه و گواهی سلامت و هزار کوفت و زهر مار دیگر در یک روز، حالگیری شدید از دیدن اولین همکلاسی، حالگیری شدیدتر از دیدن اولین هماتاقی، صداهای درهم و برهم کردی، ترکی، شمالی، حتی عربی و گاهی فارسی، نگاه نگران خانوادههای غیربومی، کارمندهای مهربان فوق برنامه، کارمندهای نهچندان مهربان آموزش، فرم تعهد محضری برای خوابگاه، بلاتکلیفی در ماندن توی کلاسهای تق و لق یا رفتن به خانه بعد از آن همه خداحافظی با تشریفات و... نگویید که دوران دانشجویی را گذراندهاید و با این عبارتها یاد اولین روزهای دانشگاهتان نیفتادهاید. از سر شما که گذشته است، آن چند صد هزار نفری که امسال وارد دانشگاه میشوند چطور راحتتر میتوانند این استرسها را تحمل کنند؟
شاید حالا دیگر دانشجو بودن و دانشجو شدن خیلی معمولیتر از همین 6 - 5 سال پیش باشد. حالا دیگر آنقدر مرکز دولتی و غیردولتی آموزش عالی با رشتههای خلقالساعه مثل قارچ توی شهرهای بزرگ ایران روییدهاند که دانشجو شدن لطف چندانی ندارد - البته با عرض پوزش از دانشجویان جدیدالورود گرامی! - اما ورود به همین دانشگاه کوفتی هنوز هم استرسهای زیادی به بنده خداهای ورودی جدید وارد میکند. اگر میپرسید چرا، یا دانشجو نبودهاید یا هنوز به دنیای ذهنی این غنچههای نوشکفته سر نکشیدهاید. پس اگر پایه سر کشیدناید بسمالله!
اختلال انطباقی در کمین ورودی جدیدها
به نظرتان آمار کدام مشکل روانشناختی توی دانشجوهای سال اول از همه بیشتر است؟ شرط میبندم بیشترتان با کشیدن یک آه از سویدای جانتان میگویید: «خب، افسردگی!». بعضیهایتان هم با دو دو تا چهار تا میگویید اضطراب. شاید بعضیهایتان هم که شیطنتهای بچههای سال اولی را در خوابگاه دیده باشید، بگویید «اختلالشخصیت ضداجتماعی». یا بعضی با قیافه متفکرانه همراه با بیرون دادن دود آخرین پک سیگارتان بگویید «اعتیاد جانم، اعتیاد».
باید گفت که همه اینها هست اما چیزی بیشتر از اینها نیست. بیشتر از همه یک اختلال نهچندان بدجور روانشناختی است به نام «اختلال انطباقی» یا «اختلال سازگاری».
در واقع این شرایط کمی تا قسمتی وحشتناک خوابگاه و دانشگاه و سلف سرویس و سرویس خوابگاه به دانشگاه، آنقدر استرسزاست که بروبچ ترم پایینی را مبتلا به این اختلال میکند؛ اختلالی که معجونی از اضطراب و افسردگی و دیگر چیزهاست اما نشانه اصلیاش این است که آقا پسر یا دختر خانم دانشجو تا پایش میرسد به خانه مامان جان، حالش خوب خوب میشود، چون موقتا از منابع فشار دور شده و همه چیز فعلا خوب است.
بحران هویت و چیزهای دیگراز طرف دیگر، این سن ورود به دانشگاه هم لامسب سن خاصی است. غربیهای گور به گور شده تحقیق کردهاند و دیدهاند که معمولا جوانها از 18 تا 22 سالگی دیگر کلک بحران «زکجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟» یا به قول آنها بحران هویتشان را حل میکنند. آنها توی این 4 سال مجبور بودند در مورد جهتگیری مذهبیشان، جهانبینی کلیشان، جهتگیریشان به جنس مخالف، باید و نبایدهایشان و شغل آیندهشان تکلیف خودشان را روشن کنند.
همین تکلیف روشن کردن که ما توی 3 سوت در موردش دو خط مینویسیم، در دنیای ذهنی این جوانان نو گل یک عالمه استرس و بالا و پایین رفتن و افسردگی حاد و مزمن ایجاد میکند. پس جوانان بنده خدای دانشجو، به قول ادبا، «از 6 جهت» میان این فشارها گیر کردهاند و باید یک جوری از آن بیرون بیایند.
دانشگاه چه جور جایی است؟
نه، واقعا دانشگاه برای یک ورودی جدید چهجور جایی است؟ بیایید با هم ببینیم چطور اسطورههایی که توی ذهن یک پشتکنکوری از دانشگاه ساختهاند، همان روزهای اول فرومیریزد:
1 ـ عذاب تنهایی
این اولین احساس یک دانشجوی غیربومی است؛ وقتی که شب اول را دور از خانه و در خوابگاه دانشگاه یا خانه دانشجویی میگذراند. شعار ندهید که فقط دخترها اهل این رمانتیکبازیها هستند، نه اینطور نیست. این حس را با یک شب بیرون ماندن پسرانتان در جوار دوستان همشهری اشتباه نگیرید.
شرایط یکجور دیگری است. هر قدر هم بخواهید به این شرایط به عنوان یک تجربه جدید نگاه کنید، ته دلتان لک میزند برای اینکه به طور معجزهآسایی یا شما یک ساعته برسید به دوستان و خانواده یا آنها بیایند پیشتان. خلاصه اینکه فعلا تا دوستی پیدا کنید «باید بچشید عذاب تنهایی را...».
2 - در باب آزادی و مسئولیت
نه، اصلا فلسفه بافی و این حرفها نیست، خیلی ساده است. شما، هم آزادیهایتان بیشتر میشود و هم مسئولیتهایتان. تا قبل از آن پدر و مادر گرامی یک قید و بندهایی داشتند و در مقابلاش یک حمایتهایی. حالا شما از خیر و شر هر دو رها شدهاید و خودتاناید و خودتان.
3 ـ یک موجود به نام استاد و یک شیء به نام کتاب دانشگاهی
اگر همه این مصوبه وزارت علوم را شنیده باشند و البته رعایتاش کنند، دیگر دورهای که استادها به خاطر دادن جزوه، یک امتیازی هم میگرفتند گذشته و همه مجبورند کتاب را به عنوان منبع درسی معرفی کنند.
با توجه به اینکه اینجا ایران است و هر کسی میخواهد همان دم حجله گربه را بکشد و بالاخره همه استادهای ما هم که واحد روانشناسی تربیتی پاس نکردهاند و اگر هم پاس کردهاند، مجبور نیستند عمل کنند (نفس خودم هم از طولانی بودن جمله گرفت)، بعید نیست که استادها بخواهند کتابهای کت و کلفتی را همان ترم اول بگذارند به عنوان منبع. دانشجوی جدیدالورود هم که خوشباور و بیتجربه است، هی استرس پشت استرس تجربه میکند.
4 ـ دانشجو یک موجود اجتماعی است
اگر تا همین 3 ماه قبل سرت توی لاک خودت بود و از خانه با سوزاندن بنزین تازه سهمیهبندی شده سرویس، میرفتی پیشدانشگاهی و بعدش هم همچنان درونگرا بازمیگشتی به خانه، اینجا دیگر این خبرها نیست.
اگر غیر بومی هستی که در بهترین شرایط باید با یک همخانه یا یک هم اتاقی بسازی، اگر هم شانست خیلی خوب بوده (یا خیلی بد!) و دانشگاه شهر خودت قبول شدهای، دیگر نمیتوانی کنفرانسهای اجباری را دو دره کنی و بالاخره با یکی از استادها باید کنفرانس بدهی.
برای همین هم آنهایی که همچین خوش ندارند زیاد با جماعت بپرند، خیلی از این شرایط فشارزا خوششان نمیآید و استرس از سر و رویشان میبارد. به هر حال اینجا دیگر اگر درونگرا باشی، ضرر کردهای و بهتر است بزنی توی فاز «یادگیری مهارتهای ارتباط با دیگران».
6 قدم برای گذر از روزهای بهانه و تشویش
1 - صبور باش!
آنقدر توی این توصیههای آخر مطلبمان از صبوری گفتیم که خدا باید یک صبر مضاعفی به شما بدهد برای این تکراری بودن ما. ولی باز هم بهترین توصیه برای بحرانهایی که فقط مال یک دوره زمانی خاص است، همین شکیبایی است. خیلی از مشکلات روزهای اول دانشگاه را زمان و تجربه به خودی خود حل میکند. اما اگر شما بزنید توی فاز دپ، فقط این تجربهها را کندتر میکنید. اضطراب داشته باشید اما معقول؛ جوری مضطرب نباشید که خود این اضطراب باعث شود نتوانید مثل همه تجربههای روزهای اول را از سر بگذرانید و بیفتید توی دور باطل استرس، اضطراب، استرس، اضطراب، استرس و همینجور ادامه دهید تا فارغالتحصیلی یا زبانم لال انصراف.
2 ـ اجتماعیتر شو
این حرفها را که من شخصیتم اینجور است، که کاملا درونگرا هستم و آبم با جماعت توی یک جوب نمیرود، بگذار کنار. اولا تحقیقات نشان داده تعداد خیلی کمی از مردم کاملا برونگرا یا کاملا درونگرا هستند و برای گروه اکثریتی هم که مابین این طیفاند، کم و زیاد کردن فعالیتهای اجتماعی چندان کاری ندارد. پس ای گروه اکثریت! به دانشگاه به عنوان یک محمل که در آن به خوبی میتوانید اجتماعی شوید و در برقراری ارتباط با آدمهای آینده زندگیتان ماهر شوید، نگاه کنید. شاید بعد از دانشگاه کمتر جایی را پیدا کنید که مفتیمفتی برای شما پول خرج کنند تا شما بتوانید توی فعالیتهای گروهی شرکت کنید.
3 ـ «اصل تقدم» را فراموش نکن
روانشناسانی که موهایشان را توی تحقیقات مربوط به حافظه سفید کردهاند، دریافتهاند که ذهن ما اغلب اوقات اولین و آخرین دادههایی را که دریافت کرده است، بهتر به خاطرش میسپارد تا دادههایی که آن وسط ارائه شدهاند. به زبان آدمیزاد، این میشود که ترم اول را جدی بگیر؛ مخصوصا سعی کن نظر استادهایی را که میدانی تا ترم آخر دست از سرت برنمیدارند و باهاشان درس داری، از همین اول جلب کنی. حتی اگر ترم 3 و 4 خراب کنی، آنها به عنوان یک دانشجوی خوب که برایش مشکل پیش آمده به تو نگاه میکنند. اما اگر ترم اول خراب کنی حتی اگر ترم 3 و 4 بهتر شوی، احتمالا فکر میکنند دانشجویی هستی که در طول این چند ترم، راههای بهتر تقلب کردن را آموختهای!
4 ـ به مرکز مشاوره دانشگاه برو
توهین کردم؟ میگویی «مگر من دیوانهام که بروم پیش مشاور؟». نه، باور کنید این نرخهای رایگان یا حداکثر هزار تومانی جلسههای مشاوره مراکز مشاوره دانشگاهها، هر بنیبشری را وسوسه میکند که برود برای خودشناسی هم که شده سلامی عرض کند. از اینها که گذشته، یکی از بهترین جاها – حتی برای حل مشکلات مالیتان - همین مرکز مشاوره دانشگاه است. به هر حال یک عده آدم متخصص نشستهاند آنجا که علاوه بر داناییشان، یکی از زیرمجموعههای دانشگاه هم هستند. اگر هم حال نوبت گرفتن نداری، لااقل نشریههای «پیام مشاور» را - که آنقدر تیراژش زیاد است که اگر بخواهی مفتیمفتی چند شمارهاش را بهات میدهند – بخوان.
5 ـ با هماتاقیها و همخانهایها توافقکن
بر سر چی؟ بر سر خیلی چیزها. البته خیلی چیزهایی که هماتاقیهای آن سوی آب در موردش توافق میکنند، اینجا کمی خندهدار است؛ مثلا تعداد میهمانها در ماه! اما اینجا میشود روز اول نشست و در مورد خصوصیت اخلاقی خودت و دیگران، نحوه نظافت اتاق، چیزهایی که دوست داری و نداری و هزار تا چیز دیگر با هماتاقیها توافق کرد. درست است که در بیشتر موارد این چیزها مخصوصا در ترمهای اول رعایت نمیشود اما به هر حال گفتن آن، هم صمیمیت میآورد، هم گزک را از دست دیگران میگیرد.
6 ـ از گوش دومت استفاده کن
برای چی؟ خب، برای بیرون کردن چیزهای متناقضی که از ترم بالاییها با گوش اول شنیدهای. تشخیص حرفهای درست و حسابیای که ترم بالاییها برای منتقل کردن تجربهشان میگویند یا حرفهایی که از سر غرور و حتی نادانی میزنند، چندان هم راحت نیست.
اما به هر حال مخصوصا در مورد خوبی یا بدی رشتهتان - که احتمالا آینده شغلیتان در گروی آن است - حرفهای ترم بالاییها را چندان جدی نگیرید. شاید یک فارغالتحصیل رشته شما بهتر بتواند در موردش قضاوت کند؛ ضمن اینکه علاقهتان را هم دستکم نگیرید؛ حتی اگر رشتهتان جوری باشد که چندان بازار شغلی خوبی هم در انتظارش نباشد.
همیشه یادتان باشد «علاقه بالاخره کار خودش را میکند». حالا حرفهای این مطلب را از گوش دومتان بیرون میکنید یا نه؟