«هدف من در زندگی خدمت به مردم و جامعه است.»، «میدونی هدفم چیه؟ میخوام سر 5سال بتونم گرونترین ماشین تهرون رو بخرم؛ جوری که همه چشا تو خیابون طرفم باشه.»، «هدف من توی زندگیام داشتن یه آرامش همیشگیه»، «هدفم اینه که بشم عضو هیات علمی دانشگاه آکسفورد»، «هدف من اینه که فقر رو از جامعه ریشهکن کنم.»
حالتان از کلیشهای بودن این هدفها بههم خورد؛ نه؟ واقعیت این است که بیشتر ما تا یک میکروفون تلویزیونی بیاید جلوی دهانمان و از ما هدفمان را بپرسند، همین حرفهای کلی و بلندپروازانه را میزنیم. روانشناسها کاری ندارند که این هدفها زیادی متعالی یا زیادی مبتذلند؛ آنها ویژگیهایی را برای یک هدف خوب تعریف کردهاند که دانستنشان شما را به تامل در مورد هدفهایتان وا میدارد.
هیچوقت از یادم نمیرود؛ استاد برای پروژه عملی درس «روانشناسی تیزهوشان» تکلیف کرده بود که بیخیال تعاریف سنتی تیزهوشی بشویم و برویم با هر دانشجویی که حس میکنیم کمی از دیگران سر است مصاحبه کنیم. یکی از طرفهای مصاحبه که یکی از دانشجوهای خوشمشرب رشته زیست بود و حسابی از اینکه «سرآمد» حسابش کرده بودیم سر کیف آمده بود، وسطهای مصاحبه یکدفعه گفت: «بنویس من و دوستم توی بچگی تصمیم گرفتیم که فقر رو از ایران ریشهکن کنیم و هنوز هم پای حرفمون هستیم».
شاید به نظر شما این هدف خیلی خوب و مقدس است اما روانشناسان معتقدند هدفی که اینقدر بلندپروازانه بوده و از طرفی اینقدر به گامهایی که فرد تا به حال برداشته - یعنی رفتن به رشته زیستشناسی - بیربط باشد، تقریبا به درد لای جرز هم نمیخورد!
البته خوشبختانه یا بدبختانه شما دیگر جوان شدهاید و از این قبیل رؤیاپردازیها دیگر کمتر به کلهتان میزند. مخصوصا در فضای فعلی، جوانهای ایرانی آنقدر غرق واقعیت هستند که بدانند آرمانشهرهای ذهنی دوره نوجوانیشان را بهتر است فقط به عنوان کلمات دفتر خاطراتشان کنار بگذارند و دیگر هیچ.
البته در واقع ما دورهای را پشت سر گذاشتهایم که اسمش رویش است؛ «نوجوانی». در همه جای دنیا هم نوجوانی پر است از آرمانهای جور واجور سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و حتی هنری؛ آرمانهایی که شنیدنشان خیلی دلچسب است اما رسیدن به آنها فقط در دنیای ذهنی نوجوانها ممکن است.
در واقع نوجوانی آخرین دوره رؤیاپردازی لجوجانه آدمی است. بعد از آن کمکم ذهن تنه به تنه واقعیت میزند و روزگار، حسابی گوشههای بزرگ آرمانها را میساید و البته زندگی همین است دیگر.
اما یادتان باشد که ملموس بودن به تنهایی ویژگی یک هدف خوب نیست؛ شاید لازم باشد که دوباره از بالا نگاهی به هدفهایمان بیندازیم تا مطمئن شویم از این طرف بام هم نیفتادهایم. پرتگاه این طرف بام هم که میدانید پر است از روزمرگی و سرمای واقعیت. روانشناسها میانه بام را پیشنهاد میکنند؛ چطوری؟
هدفها و آدمها
روانشناسها قبل از آنکه خیلی ریز وارد بحث ویژگیهای یک هدف خوب شوند، شیوههای هدف انتخاب کردن آدمها را توی 3 دسته کلی تقسیم کردهاند؛ 3 دستهای که وقتی بخوانیدشان خیلی برایتان آشنا به نظر میآیند و میبینید که دور و برتان پر است از آدمهایی که از یکی از این 3شیوه «هدف گزینی» بیشتر استفاده میکنند.
البته ناگفته پیداست که از این 3 تا، یکی خوب و 2تا بد هستند. خوب یعنی اینکه در بلندمدت بیشتر جواب میدهد و بد یعنی اینکه در بلندمدت یا خودتان را ذله میکند یا دیگران را و البته معمولا هردو را! این 3 شیوه هدفگزینی و این قضاوت خود شما.
1 - هدف من کلا عرضاندام جلوی دیگراناست
کسانی که این شیوه را دارند، برای انتخاب هدفهایشان خیلی متکی به ارزیابیهای دیگرانند؛ اینکه «نکند مردم فکر کنند من آدم خنگی هستم» یا «همیشه باید آدم جذابی به نظر بیایم» و... اینها میشود ملکه ذهن این آدمها و هدفهای کوچک و بزرگ زندگیشان را بر اساس همین ارزیابیها میسازند.
تلاش برای داشتن یک مدرک فقط به خاطر پرستیژ اجتماعی، تلاش برای چیدن یک سفره مفصل از ترس قضاوت منفی میهمان، تلاش برای داشتن یک ماشین مدل بالا برای توی چشمبودن در خیابان و... آنقدر دور و برمان زیاد است که نیاز به مثال زدن نیست.
روانشناسان به این هدفها میگویند هدفهای «خودگرا»؛ چون که هدف در نهایت بر اساس عرضه کردن خود جلوی دیگران انتخاب میشود. مطالعات نشان دادهاند که این آدمها در مجموع چندان موفق نیستند و در درازمدت زمین میخورند.
2 - هدف من کلا دودره کردن است
افراد تنبل و در عین حال باهوش این دسته، میخواهند با کمترین زحمت به نتیجه برسند. آنها در تمام جنبههای زندگیشان - از انجامدادن پروژههای دانشگاه گرفته تا خریدکردن برای خانه - دودرهبازند.
اگر هدفشان پولدارشدن است، نوعی از پولدار شدن را میخواهند که کمترین زحمت را داشته باشد. آنها احتمالا بهترین طعمههای شرکتهای تجارت هرمی هستند. به هر حال، جمیع انسانهای سمبلکار و دودرهباز دور و برتان جزو این دسته هستند.
روانشناسان به این شیوه انتخاب هدف میگویند «هدفهای کارگریز» و مطالعاتشان نشان داده که این شیوه هم در درازمدت لو میرود و بهداشت روانی آدمهای دودرهباز به گند کشیده خواهد شد. به امید آن روز!
3 - من از فرایند رسیدن به هدف لذت میبرم
چند سال پیش، توی نمایشگاه کتاب از مرحوم عمران صلاحی خواستم اول یکی از کتابهایم چند خطی شعر بنویسد. استاد یک رباعی نوشت که مصرع آخرش فراموش ناشدنی است؛ «مقصد، خود راه میتواند باشد».
خردمندی و تجربه عمران باعث شده بود خودش در زندگی شخصیاش به این نتیجه برسد که خود راه هم میتواند به آدم حال بدهد. لذتی که در مسیر کوه وجود دارد، کمتر از لحظه رسیدن به قله نیست؛ فقط بستگی دارد به دید ما.
روانشناسان به اینگونه اندیشیدن میگویند «هدفهای تکلیفگرا». آنها معتقدند کسانی که هدفهای تکلیفگرا دارند، هدفشان خوبانجام دادن کاری است که شروعش کردهاند و چون در این مسیر بیشتر و بیشتر یاد میگیرند، در طولانیمدت آنها هستند که هم سلامت روان بیشتری دارند و هم سکه موفقیت را بهنام زدهاند.
غیر از این، روانشناسها معتقدند کلا بعضی آدمها بیشتر هدفگرا هستند و برعکس بعضی توی فاز بیخیالی و بلاتکلیفی بهسر میبرند.
ویژگیهای آدمهای هدفگرا اینها هستند؛ همیشه برای خودشان هدفهای کوتاهمدت و بلندمدت دارند، هدفهایشان نه سهلالوصولند و نه خارقالعاده، برای کارهای خودشان ضربالاجل دارند و معمولا پیش از موعد کارشان تمام شده است، زیر فشار روانی هم هدفهایشان یادشان نمیرود، همیشه حواسشان هست که چقدر به هدفشان نزدیک شدهاند، کلا آدمهای بلاتکلیف و باری به هر جهتی نیستند و از این قبیل ویژگیها که با خواندن ستون کناری، بیشتر دستتان میآید.
بیشتر جواب میدهند هدف چهجورش خوبه؟
قبل از هر چیزی تاکید میکنم که توصیه روانشناسان اصلا این نیست که شیفت + دیلیت بگیرید و همه رؤیاهای شخصی و آرزوهای بلندمدتتان را برای همیشه از ذهنتان بریزید بیرون؛ اتفاقا آنها معتقدند که اگر شما این ویژگیهای چهارگانه را رعایت کنید، احتمال بیشتری دارد که به هدفهای بزرگی که در ذهنتان میپرورانید برسید.
آنها هم با ذهن ضربالمثلساز پیشینیان ما موافقند که «آرزو بر جوانان عیب نیست» اما بشرطها و شروطها. این داستانها را سر هم کردیم که برسیم به 4 ویژگی یک هدف درست و درمان.
1 - هدف کوچک زیباست
وقتی که ما یک هدف بزرگ و بلندمدت 20ساله برای خودمان تعریف میکنیم، هر چقدر هم که صبور باشیم، زندگی کمکم برایمان کسالتبار میشود. اما اگر همین هدف بزرگ را لقمه لقمه کنیم و تبدیلش کنیم به هدفهای هفتگی یا حتی روزانه، از روزمرگی بیمعنایمان نجات پیدا میکنیم.
هدفهای کوچکی مثل خواندن یک فصل از یک کتاب درسی دانشگاهی در این هفته، باعث میشود که هم هدف نیمهبزرگ پاس کردن درس و هم هدف تقریبا بزرگ گرفتن مدرک تحصیلی راحتتر به دست بیاید و دیگر اینکه شما هفته بیهدفی را طی نکرده باشید. پس فعلا تراول بزرگ را بگذار گوشه ذهنت و به اسکناسهای کوچکی که به زودی میرسند دل خوش کن.
2 - هدف مبهم، بلاتکلیفتان میکند
هی نگویید «میخواهم در زندگیام موفق شوم»؛ معلوم کنید که در چه جنبهای، کجا، کی و با چه امکاناتی؟ خلاصه اینکه هدفتان را مشخص و عینی و قابل اندازهگیری کنید. به قول علما به هدفتان یک «تعریف عملیاتی» بدهید؛ مثلا به جای «موفق شدن در تحصیل»، میتوانید بگویید «هدفم این است که معدل این ترمم الف شود». اصلا این کتابهای بازاری که کلا برای «موفقیت» مبهمشان چند روش مبهمتر دارند را بریزید دور و به هدفهایتان رنگ و بوی «مشخص» بودن بدهید.
3 - هدف منعطف، آرامتان میکند
خیلی از مواقع در زندگی، لااقل به صورت مشروط، به ما حق انتخاب بیش از یک هدف را میدهند؛ مثلا در انتخاب رشته دانشگاهی یا انتخاب واحد، وقتی که ما داریم مربعهای خالی انتخاب رشته را پر میکنیم، بنا به شیوه هدفگزینیمان ممکن است فقط یک رشته را بخواهیم و ممکن است چندین رشته را به عنوان چندین هدف در برگه انتخاب رشته وارد کنیم.
نمیگویم همه اما بیشتر کسانی که فقط و فقط به یک رشته یا یک هدف فکر میکنند، از شکست بیشتر میترسند و اضطراب و استرس بیشتری را تحمل میکنند. گاهی ما در راه رسیدن به یک هدف، ممکن است با هدفهای متفاوت اما نزدیک به هدف قبلیمان آشنا شویم و به آنها علاقه بیشتری پیدا کنیم.
انعطافپذیری در انتخاب هدف، هم ذهنمان را خلاقتر و بازتر نگه میدارد و هم باعث میشود در موقعیتهایی مثل انتخاب رشته یا انتخاب واحد، پلهای دیگر پیشرو را خراب نکنیم و همیشه راهی را برای ادامه دادن داشته باشیم؛ پس میبینید که این جمله خوش آب و رنگ آنتونی رابینز که «هدف را باید روی سیمان نوشت و نه روی ماسه»، از یک لحاظهایی چندان هم درست نیست.
4 - هدف باید به شما حال بدهد
اصلا اگر قرار باشد که شما با هدفهای ریز و درشت زندگیتان حال نکنید، هیچکدام از این توصیهها به درد سبزی پیچشدن هم نمیخورند. خیلی مسخره است که هدف یک دکترای فیزیک، حل یک مسئله کتاب فیزیک2 دبیرستان باشد. هدفها باید آنقدر مهیج باشند که رسیدن به آنها نیاز به تلاش و حتی کمی ریسک داشته باشد؛ نه آنقدر غیرواقعی و شور و نه آنقدر دمدستی و بینمک.