این شماره هم مثل همیشه با مطالبی خواندنی و متنوع عطش مخاطبان خود را سیراب میکند.
جسارت اندیشیدن عنوان یادداشت سردبیر در این شماره است:
درکاوشهای فیلسوفانه، در آغاز، شاید چنین به نظر برسد که پژوهشهای کاملا انتزاعی، یا آنچه که «فلسفه محض» خوانده میشود، در قیاس با تتبعاتی که سویههای انضمامی و ملموس نیز دارند، به مراتب دشوارتر ند و تلاش عقلانی بیشتری را میطلبند.
اندیشمندی که از «وجود» میآغازد و در تمامی سیر اندیشگی خود، میکوشد به لوازم منطقی و نیز به شیوهای که بر چنین اندیشدنی مترتب است پایبند باشد، و مدخلیت ذاتی برای دادههای بیرونی و حتی درونی ناشی از زیستش در جهان، در نظر نداشته باشد، البته کار دشواری پیش رو دارد؛ چراکه لحظه لحظه این طریق را باید به مدد مفهومپردازی و به دست دادن تعاریف متعدد و دلیلآوری و استنتاج، هموار سازد؛ ضمن آنکه پیوند با نقطه آغازین یعنی «وجود» را نیز در این سیر از دست ندادن، خود کوششی مضاعف میخواهد. البته در مقام نتیجه، فیلسوف میتواند به نظامی جهانشمول دست یابد که در آن هر پدیده ذهنی و عینی، واجد تعریف و تعین شود و از این طریق امور عامه و موارد مبتلابه جامعه نیز حل و فصل شوند؛ یعنی اندیشه وی امور انضمامی و ملموس را هم در بر گیرد.
اما آنجا که نظریهپرداز از دغدغههای روزمره انسانی ـ که به کسب و کار اینجهانی مردمان میآید ـ آغاز میکند، وضع طور دیگری است؛ از یکسو او دستمایه پژوهش و پرسشهای خود را از مفاهیم رایج و شایع میگیرد ( اینکه مثلا عدل چیست و عادل کیست؟) و از این رو و به لحاظ موضوع تفکر، در وضعیتی ملموس و قابل درک برای همه قرار دارد. از این رو درک مسائل و پرسشهای بنیادیتر چنین فلسفههایی( مثلا این پرسش که آیا عدالت امری فردانی است یا فینفسه امری اجتماعی است؟) از سوی افراد متعارف جامعه قابل پیگیری است. تا اینجا و در ساحت پرسشگری میتوان با مشارکت خرد جمعی،کار پژوهش را پیشبرد. اما سوی دشوار این سنخ فلسفهپردازی –چه به لحاظ عقلی و چه از منظر عملی- این است که متفکر بخواهد به این پرسشها پاسخی بدهد.
در فلسفه محض، از آنجا که پرسشها جهت کلی دارند- مثل این پرسش که عالم حادث است یا قدیم؟- و مستقیما به هیچ کجای مردمان متعارف برنمیخورد و تهدید کننده منفعت ایشان نیست، هر پاسخی که به این پرسشها داده شود، اگر جنجالی هم به دنبال داشته باشد، از دایره مناقشات خود فلاسفه پا فراتر نمیگذارد و شاید از همین روست که در نزد فیلسوفان، این نفس پرسشگری است که حائز اهمیت است نه پاسخهای داده شده؛ ضمن آنکه اصولا این پاسخها در بیشتر موارد قابل ارزیابی تحصلی نیستند تا به ماجرای پرسشگری خاتمه دهند. اما نوع دوم اندیشهگری، آنجا که میخواهد به پرسشهای انضمامی و موثر در نحوه زندگی اجتماعی و سیاسی انسانها پاسخ دهد، و احیانا حکمی در این باره صادر کند، بسته به اینکه منافع چه طبقهای از آحاد جامه را تایید یا تهدید کند، به سرعت نقد و ارزیابی میشود و بیش و کم مجبور به بازنگری یا افزودن بند و تبصرهای به خود میشود. این «همواره در معرض نقد و نظر بودن»، البته گواه سختی چنین سنخی از فلسفه است و نیازمند جسارت و مخاطرهخواهی بیوقفهای است که سراغ آن را در معدود متفکرانی میتوان گرفت. با این توضیح شاید بتوان علت ناکامیها و عدم مشارکت بسیاری از اندیشمندان وطنی را در پیگیری مسائل و موضوعات جدید فلسفه و تفکر، تشخیص داد