یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۰۷:۳۸
۰ نفر

همشهری دو - حورا نژادصداقت: در شهر مرزی پاوه، با آن همه پله و هوای متفاوت و طبیعت چشم‌نواز، زنی با نام آهو ستایش، مشهور به «دادآهو»، هر روز صبح زود به مغازه‌اش می‌آید تا کلوچه و نان محلی بپزد و آنها را بفروشد.

نان با طعم دعا و مهربانی

او برايش مهم است كه رزق حلال به‌دست بياورد. همين است كه با كلي شور و علاقه بعد از نماز صبح خانه‌اش را ترك مي‌كند و با هزار دعاي خير براي تمام مشتري‌ها و مردم شهرش، مشغول پختن نان مي‌شود. ناگفته نماند كه بهداشت هم يكي از اصول اوليه كارش است كه تحت هيچ شرايطي حاضر نيست آن را ناديده بگيرد. دادآهو يك دنيا مهرباني دارد. اگر روزي پيش آيد كه بعضي از كلوچه‌هايش به فروش نرسد، سر ظهر در خيابان مي‌ايستد و آنها را رايگان به بچه‌هايي كه تازه از مدرسه تعطيل شده‌اند، مي‌بخشد و دعاي خير بدرقه راهشان مي‌كند. صحبت ما با دادآهو در آخرين روزهاي سرد اسفندماه انجام شد؛ همان وقتي كه بهار كم‌كم داشت مهمان پاوه مي‌شد و زيبايي‌هاي اين شهر را دوچندان مي‌كرد.

  • ناني با قدمت يك شهر

در مغازه كه باز مي‌شود، بي‌آنكه روبرگرداند، با مهرباني سلام و احوالپرسي مي‌كند. صدا را كه مي‌شنود و مي‌شناسد، مشتري‌اش را مهمان مي‌پندارد و متناسب با احوالش با او حرف مي‌زند. مشتري‌ها هم چند دقيقه‌اي مي‌ايستند. خوش و بشي مي‌كنند و بعد كلوچه مي‌خرند. آنها كه كارمندند، كلوچه‌ها را با خود سر كار مي‌برند و دور هم با چاي مي‌خورند، بچه‌هاي روپوش پوشيده هم آن را تغذيه ساعت‌هاي تفريحشان مي‌كنند. مابقي مشتري‌ها را هم خدا مي‌رساند. پخت نان كلانه (نوعي نان محلي با پيازچه يا پيچك كه در مناطق مختلف، به شكل‌هاي متفاوتي درست مي‌شود) و كلوچه، رزق حلال دادآهو است كه بابت به ثمررسيدنش هزار و يك وسواس دارد و هزار و يك‌بار هم شكرگويي خدا را مي‌كند. اصلا دستان دادآهو يا رو به زمين در حال كار كردن هستند يا به سمت آسمان دراز شده‌اند و دعايي را حواله نه فقط مشتري‌ها بلكه خيلي‌ها مي‌كنند.

سرش را با ناز و مهرباني زنانه‌اي پايين مي‌آورد و مي‌گويد: «من آهو ستايش هستم. از بچگي نان درست كردن را ديده‌ام و ياد گرفته‌ام. هميشه به من مي‌گفتند: تو نان‌هايت خوشمزه است.» همين تعريف‌ها و شايد جريان زندگي باعث شده تا دادآهو از 2سال پيش مغازه‌اي را در يكي از خيابان‌هاي پاوه باز كند و هر صبح كركره آن را با گفتن «بسم‌الله» بالا بكشد و تا شب نان و كلوچه محلي بپزد. او معتقد است كه قدمت اين كلوچه‌ها و كلانه‌ها خيلي زياد است. حتي با لبخند مي‌گويد: «فكر كنم از وقتي كه پاوه بوده، كلانه هم بوده.»

  • سادگي‌هاي زيبا

وارد مغازه ساده دادآهو كه مي‌شويد، نخستين چيزي كه نظرتان را جلب مي‌كند، سادگي و مهم‌تر از آن تميزي است. اينجا هيچ زرق و برق خاصي ندارد. معمولا در يك گوشه مغازه پاكت شيرهايي قرار دارد كه او در صبح همان روز خريده تا تازه باشند و مبادا كلوچه‌هايش را با شير خراب درست كند و البته تخم مرغ‌ها و ظرف روغن‌هاي بزرگي كه از سوپري سمت خانه‌شان خريده. نزديك اجاقي كه نان‌ها روي آن درست مي‌شود، يك پارچه سفيد روي زمين پهن است تا هر كلوچه‌اي كه از آن ماهي‌تابه بزرگ در مي‌آورد، روي آن قرار بگيرد. بماند كه دادآهو چند ثانيه‌اي هر كلوچه را روي ظرف نگه مي‌دارد تا روغن‌هاي اضافي‌اش بريزد. آن طرف‌تر، ظرف بزرگي هست كه در آن خمير را ورز مي‌دهد و در ضلع ديگر مغازه، يك دستشويي كوچك هست، با صابون مايع و آينه‌اي كه بالاي آن قرار دارد. مغازه او ساده است اما روح خوبي در آن جاري است كه نمي‌توان به سادگي دل كند و آنجا را ترك كرد. راستي، اگر رو به شيشه مغازه بايستيد، بخشي از شهر پاوه را مي‌بينيد و كوه‌هايي كه كمي دورتر هزاران سال است كه جا خوش كرده‌اند. پاوه شهر پلكاني است. از هر خيابانش كه بخواهيد به خيابان بعد برويد، بايد تك به تك از پله‌ها پايين برويد. صحبت از اين پله‌هاي زياد كه مي‌شود، دادآهو مي‌خندد. با همان چشم‌هاي سبزش مهربان نگاه مي‌كند و مي‌گويد: «ما عادت كرده‌ايم اما پادرد هم مي‌گيريم.» بعد يك كلوچه ي ديگر از روغن بيرون مي‌آورد و روي پارچه مي‌گذارد.

  • خوشمزه خوشمزه خوشمزه

كلوچه‌هايي كه دادآهو صبح مي‌پزد، از چند ماده اوليه ساده درست مي‌شود؛ شير، شكر، تخم‌مرغ، بكينگ‌پودر، خمير ترش، نمك و آرد. تا صحبت از شير مي‌شود، دادآهو مي‌گويد: «من بدم نمي‌ياد كه از شير محلي براي درست كردن كلوچه‌هام استفاده كنم. ولي راستش كمي دردسر داره؛ هم اينكه من معمولا هر روز حدود 10كيلو شير مي‌خوام كه معمولا شير محلي با اين مقدار گيرم نمي‌ياد. هم اينكه نمي‌تونم به اونها مطمئن باشم. شير محلي رو بايد بيشتر بجوشونم. آخرش هم خيالم راحت نيست... اگرچه خيلي خوشمزه‌تره؛ چون وقتي مي‌جوشوني، فقط كلي چربي روي شير مي‌ياد. ولي همين شيرهاي كيسه‌اي و پاستوريزه بهتره.» بعد سرش را مي‌برد سمت مواد ديگري كه براي كلوچه‌هايش خريده و بي‌دريغ مشغول آموزش نحوه درست كردن كلوچه‌ها مي‌شود.

او اول شير‌ را روي آتش مي‌گذارد تا كمي گرم شود و خيالش هم راحت باشد كه همه‌شان سالم هستند؛ مبادا كه مشتري‌هايش مريض شوند... مبادا كه كلوچه‌ها و زحمت‌هايش همه به هدر برود... بعد شكر و كمي نمك به آن اضافه مي‌كند. آنقدر شير را هم مي‌زند تا شكرها و نمك‌ها در آن حل شود. البته حواسش به ميزان گرماي شير روي آتش هم هست. معيار دادآهو اين است كه اگر انگشتش را داخل شير كند، نبايد بسوزد. وقتي به اين مرحله رسيد، تخم‌مرغ‌ها را داخل آرد مي‌شكند و آن را با بكينگ‌پودر و خميرترش و همان شيري كه از قبل آماده كرده بود، مخلوط مي‌كند. بعد شروع مي‌كند به هم زدن آن. اين كار هم قلق خاص خودش را داشت. چون اگر زياد آنها را هم بزند، ديگر كلوچه‌هايش ترد نمي‌شود. همين است كه وقتي كلوچه‌هاي او را مي‌خوريد، بعضي از قسمت‌هايش پوك است و بعضي قسمت‌ها كمي ترد و اتفاقا همين‌ها حسابي خوشمزه‌ترش مي‌كند.

دادآهو از صبح زود يعني تقريبا بعد از نماز صبح، وقتي هنوز هوا گرگ و ميش است، خانه‌اش را ترك مي‌كند و به دكانش مي‌آيد و مشغول درست كردن خمير مي‌شود تا وقتي كه حدود ساعت7صبح كركره مغازه‌اش را بالا مي‌برد، بتواند كلوچه‌هاي تازه را به دست مشتري‌هايش برساند. بعد هم آنقدر مي‌پزد تا هم خميرش تمام شود و هم ديگر مشتري نداشته باشد.

  • خجالت‌زده از مهرباني

دادآهو در حال توضيح دادن قيمت كلوچه‌هايش است كه كسي وارد مي‌شود. به كردي با يكديگر حرف مي‌زنند. دادآهو امتناع مي‌كند و زن ديگر، با آن لباس رنگي محلي‌اش اصرار مي‌كند. بدون آنكه ناني بخرد، پولي به او مي‌دهد و مي‌رود. دادآهو مي‌گويد: «به خدا خجالت مي‌كشم. اين خانم را كه ديديد، از طرف دكترم آمده بود. هر بار كه دكتر مي‌روم، نه از من پول ويزيت مي‌گيرند و نه پول دارو. ولي الان خانم دكتر، پول نان‌هايي را كه از من خريده بود، برايم فرستاده است. چقدر مهربان هستند. خجالت مي‌كشم.» دادآهو مناعت‌طبع دارد. محتاج اين و آن نيست. تلاش مي‌كند و خدا رزق حلال بر سر سفره‌اش مي‌فرستد. اصلا انگار اينجا بعضي از قواعد زندگي با شهرهاي بزرگ فرق مي‌كند؛ يعني همه‌‌چيز پول نيست. گاهي مهرباني است كه معيار روابط آدم‌ها را با يكديگر مشخص مي‌كند، گاهي دعاي خيري است كه مستجاب و بدرقه راه و زندگي مي‌شود.

راستي، صحبت از قيمت كلوچه‌ها بود. دادآهو كلوچه‌‌ها را در 2نوع درست مي‌كند؛ كوچك‌‌ها 1500تومان و بزرگ‌ترها 2‌هزارتومان. با آن بزرگ‌ترهايش يك نفر به راحتي سير مي‌شود. همين است كه معمولا چند نفر با هم يك نان بزرگ مي‌خرند و صبح آن را مي‌خورند و تا ظهر هم همه‌شان سير مي‌مانند، بدون گرسنگي. البته، چند مغازه ديگر هم هستند كه با دادآهو صحبت كرده‌اند تا كلوچه‌هايش را بفروشند. دادآهو كلوچه‌ها را حدود 200يا 300تومان ارزان‌تر به مغازه‌دار مي‌دهد و آنها با همان قيمت اصلي دكان دادآهو، كلوچه‌ها را مي‌فروشند.

  • بخشش نان

كلوچه‌هاي دادآهو بايد تازه باشند. حتي مهم‌تر از آن، داغ داغ. اگر روزي كلوچه‌هايي كه از صبح درست كرده‌، تا ظهر بماند و مشتري نباشد، ديگر اميدي به فروش‌اش نيست كه كسي عصر يا غروب بيايد به‌دنبالش؛ چون به‌نظرشان كلوچه‌ها كهنه شده‌اند. (البته نه اينكه فكر كنيد ديگر قابل استفاده نيستند. اين كلوچه‌ها را تا چند روز هم مي‌توان نگه داشت. فقط كافي است آنها را روي گاز يا بخار كمي گرم كرد تا دوباره تازه شوند). نزديك ظهر كه مي‌شود، دادآهو با همان چهره مهربانش، نان‌هاي باقي مانده را در كيسه مي‌گذارد و كنار مغازه مي‌ايستد تا وقتي بچه‌ها از مدرسه تعطيل مي‌شوند، به آنها ببخشد و دعايي هم بدرقه راهشان كند؛ «دختر عزيزم، پسر گلم، بيا اين نون رو بهت هديه مي‌دم. بخور الهي كه هميشه سلامت باشي.» گاهي هم نان‌ها را دست مي‌گيرد و مي‌برد پيش چند همسايه‌اش. در خانه‌شان را مي‌كوبد و بعد از خوش و بشي كوتاه، نان را درمي‌آورد و مي‌گويد: «اين نون رو نه براي پول كه براي بخشش در راه خدا آوردم. بفرما. بخور كه ان‌شاءلله سلامت باشي.» گاهي هم به دكان‌هاي اطرافش هديه مي‌دهد. دادآهو، سرش را كمي خم مي‌كند و مي‌گويد: «خدايا شكرت. دوست دارم ببخشم. از خدا تقاضا مي‌كنم كه ما را رحمت بدهد. من خودم محتاج خدا هستم. دعا مي‌كنم، هيچ وقت، هيچ‌كس محتاج ديگري نشود.» خودش دعايش را با يك آمين تمام مي‌كند. و بعد دوباره دست‌هايش را به سمت كلوچه‌هايي مي‌برد كه در روغن رنگ عوض مي‌كنند.

شور زندگي از ظهر
تا اينجا كه گفتيم، همه ماجراي كلوچه‌هاي صبح بود. ظهر كه مي‌شود دادآهو بساط كلوچه را جمع مي‌كند و مشغول درست كردن نان محلي به نام «كلانه» مي‌شود كه آن را با پيازچه درست مي‌كنند. خودش كه مي‌گويد: كلانه را پاوه‌اي‌ها با دوغ مي‌خورند. اصلا آنقدر پاوه‌‌اي‌ها كلانه دوست دارند كه معمولا سر سفره ظهرشان 3يا 4 نان كلانه مي‌گذارند و مي‌خورند. گاهي هم، دادآهو نان محلي ديگري به نام ساج درست مي‌كند. اصلا، دقيق‌ترش اين است كه اگر دادآهو اوضاع جسماني‌اش رو به راه باشد و مريض نباشد، از همان نماز صبح تا شب در مغازه‌اش مي‌نشيند و نان‌هاي مختلف مي‌پزد. او مي‌خندد و مي‌گويد: «من اين كار را دوست دارم. ولي آنقدر از خودم كار كشيدم كه ديگه ديسك كمر هم گرفتم. اما خب، زندگيه ديگه... اشكالي نداره. مشكلش اينجاست كه همش بايد روي اين چارپايه بشينم.» حرف به اينجا كه مي‌رسد دوباره دادآهو دست به آسمان مي‌شود: «باز هم شكر خدا. ان‌شاءالله خدا براي همه سلامتي بياره. براي تو. براي حاجي خانم. براي تنها دخترم.» نگاه مهربانش را مي‌دزدد به سمت نان‌هاي نيمه‌آماده و ذكري زير لب مي‌گويد.

  • سفارش‌هاي مراسم و خلق خوش

هميشه اينطور نيست كه دادآهو نان‌ها و كلانه هايش را بپزد و منتظر مشتري باشد. بعضي وقت‌ها افراد از روز قبل سراغش مي‌آيند و مي‌گويند مثلا ما فلان روز برنامه خاصي مثل مهماني يا فاتحه‌خواني و... داريم. فلان تعداد برايمان نان درست كن. او هم سفارش‌ها را قبول مي‌كند. اينجاست كه ديگر بعضي از مشتري‌هايي كه با لب‌خندان و با اميد خريد نان به سراغش مي‌آيند، هيچ‌چيز گيرشان نمي‌آيد و دادآهو مجبور مي‌شود كه دست خالي بدرقه‌شان كند. البته خودش هم از اين اتفاق ناراحت مي‌شود و كلي عذرخواهي مي‌كند. ولي سريع وعده نان و كلوچه فردا را به قيد حيات به آنها مي‌دهد و مي‌گويد كه خودم فردا سفارشي به تو كلوچه و كلانه مي‌دهم. خلاصه، اينجا چه نان باشد و چه نباشد، همه راضي برمي‌گردند. خلق و خوي خوش است كه همه را راضي نگه مي‌دارد.

  • امان از اجاره

دكان دادآهو با تمام زيبايي‌هايي كه دارد، مشكلات خاص خودش را هم دارد؛ مثلا آنها بايد هر ماه، غير از آن هزينه‌هاي روزانه‌اي كه براي تهيه مواداوليه كلوچه‌ها و كلانه‌ها صرف مي‌كنند، پولي را هم بابت اجاره مغازه كنار بگذارند، پول زيادي را هم بايد براي گاز كه مداوم در مغازه‌شان هست، صرف كنند. هزينه آب و برق را هم به اين ليست بايد اضافه كرد. با اين اوصاف، شرايط اينطور نيست كه بگوييم دادآهو با آن 200يا 300 ناني كه هر روز مي‌پزد و با قيمت اندك مي‌فروشد، چه سود قابل توجهي دارد. چون بخشي از درآمدش صرف هزينه‌هاي اصلي مي‌شود، خصوصا هزينه آن 3يا 4دبه بزرگ روغني كه روزانه بايد بخرد.

ولي با وجود اين، هم او و هم همكار ديگرش كه چند ماهي است، حسابي از تنهايي درش آورده، هر دو راضي هستند و صداي «خدايا شكرت» در دكانشان بلند است. كلي هم راضي هستند از اينكه در همين چند سال اخير، لوله‌هاي گاز به شهرشان آمده و نيازي نيست براي تهيه گاز و حتي گرم كردن خانه‌ها و مغازه‌هايشان در زمستان‌هاي سخت اين منطقه، دچار مشكلات متعدد شوند.

  • ما هيچ، ما نگاه

دادآهو همانطور كه آرام و در سكوت، كارش را ادامه مي‌دهد، هرازگاهي چشم به بيرون مغازه مي‌اندازد؛ شايد نگاهي به رنگ آسمان مي‌كند و البته گردوغبارهايي كه چند سالي است مهمان ناخوانده شهرشان شده‌اند؛ شايد هم نگاهي به زيبايي‌هاي كوه مقابل مغازه‌اش، شايد هم مردماني كه از آنجا رد مي‌شود، شايد هم دعايي مي‌خواند. كسي از دل دادآهو خبر ندارد. از اينكه ديروزها و امروزهايش چگونه مي‌گذرند و كدام اميد است كه هنوز او را اينقدر پر از ذوق براي كار و زندگي نگه داشته است. او ياد گرفته كاري را كه انجام مي‌دهد، بايد به بهترين نحو باشد. نگاه كردن‌ها و دست تكان‌دادن‌ها براي اهالي كه تمام مي‌شود، داد آهو به دنياي چهارديواري مغازه‌اش بازمي‌گردد و دوباره مشغول مي‌شود؛ مشغول همان زندگي ساده‌اي كه اين روزهاي او را حسابي پرمشغله كرده است.

  • كار با زبان روزه

فرشته خالدي، سال‌هاي طولاني زندگي‌اش را در مدارس پاوه گذرانده و امروز يك مدير بازنشسته است. هرجا كه مي‌رود، همه او را مي‌شناسند؛ چون غير از كارهايي كه در دوران جنگ ايران و عراق، در پاوه داشته، بسياري از دختران اين شهر، شاگرد او بوده‌اند. او مثل ديگر همشهري‌هايش از طرفداران پروپا قرص دادآهو است. كنارش مي‌نشيند و با او حرف مي‌زند. از احوال و روزگارش مي‌پرسد. بعد بدون هيچ مقدمه‌اي مي‌گويد: «دادآهو كارش درست است. همه قبولش دارند. اين زن متدين است. در متدين بودن اين زن، همين بس كه بدانيد او ‌ماه رمضان، با زبان روزه سر كارش مي‌آيد تا مردم براي وقت افطار و سحرشان نان گرم و تازه داشته باشند.» خالدي، از همان زن‌هايي است كه خيلي وقت‌ها، در سفره خانه‌اش جايي براي نان‌هاي دادآهو باز مي‌كند. همين است كه هم با دستپخت او آشناست و هم با روحياتش. او معتقد است كه روحيه آدم‌ها در غذايي كه مي‌پزند، مشخص است. گاهي آدم‌هايي كه اخلاق خوش ندارند يا دلشان را پاك نگه نداشته‌اند، هرچقدر هم كه تلاش مي‌كنند، غذايشان خوشمزه نمي‌شود. ولي دادآهو چون خودش زن خوبي است و با هزار دعا نان‌هايش را مي‌پزد و مي‌خواهد روزي‌اش را از عرق جبين به‌دست بياورد، كلوچه‌ها و كلانه‌هايش هم خوشمزه مي‌شود. اصلا همين است كه شهرت زيادي بين مردمان پاوه پيدا كرده و همه حرفش را قبول دارند و حسابي برايش احترام قائلند.

  • دختران كاري

خانمي كه با روسري مشكي كنار دادآهو نشسته و چانه‌هاي كلوچه را يكي يكي برمي‌دارد و آنها را پهن مي‌كند و بعد در ماهي‌تابه پر از روغن مي‌اندازد، در تمام طول صحبت ما ساكت است و آرام كارش را مي‌كند. وقتي نوبت به او مي‌رسد، كمي روسري‌اش را جلو مي‌‌آورد و با نگاهي مهربان صحبتش را شروع مي‌كند. اسمش را نمي‌گويد، اصلا نيازي نمي‌بيند كه خودش را چندان معرفي كند. حدود 8-7 ماهي مي‌شود كه از دادآهو خواسته، بگذارد كنارش باشد و به او در پخت نان كمك كند. خودش كه مي‌گويد: «از دادآهو خواستم به من پخت نان را ياد بدهد. من هم خيلي نان‌هايش را دوست داشتم.» حضور اين زن براي دادآهو كمك بزرگي است. ديگر دست تنها نيست تا آن همه كار سنگين را انجام بدهد. آنجا هم كه تواضع مي‌كند و مي‌گويد «آمده‌ام ياد بگيرم» چندان واقعي نيست. يك حياي زنانه است. چون او هم مثل خيلي از ديگر زن‌هاي پاوه، در خانه براي خودش و اقوامش نان و كلانه و كلوچه درست مي‌كرده است. اصلا يكي از قواعد نانوشته پاوه اين است كه اكثر دخترها از حدود سن 10سالگي پخت نان‌هاي محلي را ياد مي‌گيرند. حالا اينكه چقدر حوصله يا وقت داشته باشند كه در بزرگي‌هايشان، اين نان را درست كنند، بحث ديگري است. پس مشتري اصلي دادآهو، يا زناني هستند كه اصلا درست كردن كلانه را بلد نيستند يا كساني كه مجالي براي اين كار ندارند. خدا هميشه در و تخته را با هم جور مي‌كند. اين زن خوشحال است كه ديگر روزهايش را با بيكاري سپري نمي‌كند و سرش به كاري گرم شده كه هم برايش دوست‌داشتني است و هم منفعتي به مردم مي‌رساند.

کد خبر 331570

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha