یکشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۴
۰ نفر

همشهری دو - مریم نظری: آسمان بارید، دست‌ها لرزید و قلب‌ها به شماره افتاد و ابرها از مظلومیت شهادت شیرمردان مازنی گریستند؛ و این شانه‌های آسمان بود که آرام‌آرام می‌لرزید تا نظاره‌گر تجلی شکوه عشقی دوباره در مازندران، این سرزمین ایثار باشد و داغی که بر سینه ستبر مازندران سنگینی می‌کند.

مدافعان حرم

حس دل‌انگيز شهادت اين روزها در مازندران عجيب احساس مي‌شود و بوي شهادت در هر شهري به مشام مي‌رسد. چند روز از سروده شدن مرثيه كربلاي خان‌طومان گذشت و اينك بعد از گذشت اين چند روز از شهادت 13فرزند عاشورايي در سوريه، عزم رفتن به ميدان نبرد، براي نجات مسلمانان در آن سوي مرزها در ميان دشمنان تكفيري، پررنگ‌تر و جدي‌تر شده است.

شهداي ما بر راهي كه انتخاب كردند؛ اصرار ورزيدند و به‌راستي گل كاشتند و سدي در مقابل دشمن آراستند و در خون خود غلتيدند و لشكر ما، لشكر هميشه پيروز و سرفراز 25كربلاي مازندران اين روزها 13سرو رعنا قامت، 13آلاله خونين و 13جوانمرد شهيد را تقديم انقلاب كرد تا اسلام و اهل‌بيت(ع) همچنان پايدار بماند. مدافع حرم، مهري است كه بر سينه شما نهاده شده است و پاسداري از شما برمي‌آيد كه بر حق و حقيقت رفته‌ايد تا از جان و مال ما نگهداري شود؛ در اعياد شعبانيه آمديد و اين روزها بر شما مبارك كه پاسدار حرم شديد.

مازندران نامي آشنا براي همه آزادمردان و آزادزناني است كه معناي ايثار را مي‌فهمند؛ مازندران نامي سبز براي هميشه نه‌تنها فقط در عرصه طبيعت و كشاورزي و جنگل و دريا، اين‌بار همچون گذشته، مازندران سبزتر از پيش در حال رويش است رويش جواناني از تبار حسين(ع)... جوانان مدافع حرم.

لشكر 25كربلا نامي آشنا براي همه آناني است كه در طول 8سال دفاع‌مقدس، در صحراي تفتيده جنوب، در اروند، كارون، شلمچه، طلائيه و غرب كشور براي دفاع از ناموس و شرف و سرزمين جنگيدند و اكنون همان لشكر با همان ايمان، و اين‌بار براي دفاع از حرم بي‌بي زينب آماده ايثار است و هر روز صداي لبيك يا حسين و لبيك يا زينب از كوي و برزني به گوش مي‌رسد.

راستي جوانان و مردان ما را چه شده است كه اكنون اينگونه به شوق يار، دل از كف بريده‌اند و ره به ديار يار سپرده‌اند.

اين روزها فضاي مازندران به‌واسطه شهادت 13محرم حرم، در غم و اندوهي بي‌مانند است و در شب و روزهايي كه براي اعياد شعبانيه آماده مي‌شويم غم بزرگي بر دل‌ها مستولي شده و قصد رفتن ندارد؛ 13پاسدار حرمي كه چه خوب پاسدار حرم يار شدند.

انگار همين ديروز بود كه با آمدن سرگرد محمد تقي سالخورده‌اي كه زينب 2ساله‌اش را براي دفاع از حرم بي‌بي زينب(س) تنها گذاشت، اعلام شد آمار شهداي مدافع حرم مازندران به 17تن رسيده است و قريب به يك‌ماه از خاكسپاري اين پاسدار حريم اهل‌بيت نگذشته است كه دوباره خبري آمد، شهادت مظلومانه13تن از مدافعان حرم مازندراني در خان طومان...

خبر بسيار سنگين و تكان‌دهنده بود؛ ذهن را ياراي باور اين جمله سنگين نبود؛ 13شهيد در يك روز مگر مي‌شود؟ چگونه؟ آري مي‌شود وقتي نقض آتش‌بس باشد و كساني كه ديپلماسي بين‌المللي در آتش‌بس را نمي‌شناسند؛ هر چيز غيرممكني ممكن مي‌شود و اينگونه ناباورانه 13تن از جوانان و مردان غيور اين خطه شيرپرور به شهادت رسيدند و اكنون شمار شهداي مازندراني به 30تن رسيده است؛ 30مرغ عاشق بهشت زينب(س).

  • دلم مي‌خواهد پيكرش برگردد

ساعاتي چند در خانه شهيد مدافع حرمي كه هنوز پيكرش باز نگشته است
اين روزها شهرهاي مازندران بوي بهشت مي‌دهند. براي ديدار با خانواده شهيد حسين مشتاقي جوان رعناي 30ساله نكايي وارد شهرستان نكا مي‌شويم، شهري مزين به نام اين شهيد و 2شهيد مدافع حرم ديگر؛ شهيد عبدالرحيم فيروزآبادي و محمدتقي سالخورده، ياراني كه با هم پرواز كردند تا پرواز كردن را يادمان دهند.

به ورودي محله مهرآباد كه مي‌رسيم عكس‌هاي شهداي محله را كه آذين‌بخش شده است مي‌بينم و عكسي بزرگ از شهيد مدافع حرم، شهيد حسين مشتاقي كه با لبخندي بر لب نگاهمان مي‌كند؛ تمام مغازه‌هاي اطراف اين خيابان مزين به عكس اين شهيد شده است. به كوچه شهيد مي‌رسيم؛ كوچه‌اي كه با عكس‌هاي مختلف از شهيد و تبريك اهالي و دوستان مزين شده است. كوچه پر است از رفت‌وآمد مهمانان مختلف كه براي عرض تبريك و تسليت آمده‌اند؛ در مي‌زنيم. پدر شهيد مشتاقي و عموي عروسش به پيشواز ما مي‌آيند. با روي گشاده و لبخندي بر لب با تبريك و تهنيت مي‌نشينيم. محمدعلي مشتاقي پدر شهيد حسين مشتاقي كه خود از معلمان بازنشسته است به ياد مي‌آورد كه پسري به ادب و متانت اين پسر نديده است و چندبار مي‌گويد كه همه‌شان را با رفتنش مبهوت كرده است. در نهايت مي‌گويد: «من نمي‌توانم از پسرم بگويم، همسرم و عروسم بهتر صحبت مي‌كنند». مي‌تواند اما انگار دلش را ندارد. شايد نگران است كه بغض‌اش در برابر چشمان ما دهان باز كند. ساده نيست كه يك پدر از فرزند شهيدش بگويد. منتظر مي‌شويم تا با رفتن مهمانان خدمتشان برسيم؛ سرانجام سكينه صادقي مادر شهيد مي‌آيد و پاي حرف‌هايش مي‌نشينيم: «خنده‌هاي حسين از يادم نمي‌رود؛ من‌هم يك مادرم و پسرم را دوست دارم اما به بي‌بي زينب(س) سپردمش؛ عشق مادر و فرزندي موجب نمي‌شود كه ما دست از آرمان‌ها و ارزش‌هايمان برداريم. بلكه مصمم‌تر از گذشته ايستاده‌ايم و به داعش مي‌گويم چشمانتان كور شود ما پسران بزرگ و كوچك ديگري داريم كه براي رهبري و اهل‌بيت(ع) با جان و دل به جنگ با شما مي‌آيند.

ان‌شاءالله با دستان همين فرزندان ايران و مازندران، شما به درك واصل شده و نابود مي‌شويد. مطمئن باشيد سروقامتان و صنوبران بسياري داريم كه تقديم اهل‌بيت مي‌كنيم تا دشمنان به درك واصل شوند.»
مي گويد: «بچه‌هاي من نذر امام زمان و سرباز امام زمان(عج) هستند؛ حسين من وقتي مي‌رفت به من گفت:«مادر اگه ما الان نجنگيم براي امام زمان هم نمي‌جنگيم؛ گفت مامان بيا مظلوميت شيعيان و رهبري را ببين؛ شما مي‌خواهيد سر زن و بچه‌هاي ما همان بلايي بيايد كه در سوريه و كشورهاي ديگر در حال اتفاق است؟» گفتم مادر پس اميرمهدي و نازنين زهرا چه مي‌شوند؟ گفت: «خدا، همه شما را به خدا سپردم.»

عارفه سعادت، همسر شهيد حسين مشتاقي، با چشماني سرخ از اشك نشسته‌ است. باورمان نمي‌شود زني با اين سن و سال كم، اينچنين استوار در فراق يار و همسرش باشد. مي‌گويد: «عزيزترين شخص زندگي‌ام رفت اما همسرم مرا ساخت و رفت و حضرت زينب(س) به من صبر داده است. بعد از شنيدن خبر شهادتش گفتم: «شهادتت مبارك حسين آقا...»

مي گويد: «حسين آقا، آرزوي شهادت داشت و هميشه مي‌گفت شما دعا مي‌كنيد من شهيد نشوم و آرزويم را از من مي‌گيريد و حالا شهيد شده و به آرزويش رسيده است و من چيزي جز تبريك گفتن شهادت به‌خودش ندارم. افتخار مي‌كنم كه همسر شهيد مشتاقي، شهيد مدافع حرم هستم كه اجر 2 شهيد دارد و فداي اهل‌بيت و رهبر انقلاب شده است.»

همسر جوان شهيد مشتاقي ادامه مي‌دهد: «حسين آقا، دل ماندن در ايران نداشت و مي‌گفت من نمي‌توانم در ايران بمانم. بايد بروم و وقتي رفتنش به سوريه به تعويق افتاد دائم مي‌گفت: «چرا ما را نمي‌برند سوريه؟ چرا حضرت زينب(س) من را نمي‌پذيرد؟ مگر من چه چيزي كمتر از ديگران دارم؟ تمام ذهنش و هدفش رفتن به سوريه بود.»

خانم مشتاقي با اين بيان كه هيچگاه مانع رفتن حسين آقا به سوريه نشدم به ياد مي‌آورد: «هرگز نشد به حسين آقا بگويم به سوريه نرود؛ فقط مي‌گفتم كه ان‌شاءالله سوريه آزاد مي‌شود و همه شما بر مي‌گرديد و احتياجي نيست كه در سوريه بمانيد؛ اما حسين آقا با همان خنده‌هاي شيرين هميشگي‌اش مي‌گفت: «من ول كن ماجرا نيستم، سوريه نشد مي‌روم يمن؛ بايد از اسلام دفاع كنيم.چه فرقي مي‌كند در سوريه باشد يا در ايران يا هرجاي ديگري كه لازم باشد؟» «شب آخري كه مي‌خواست برود با بچه‌ها نشسته بوديم كه ناگهان تلفنش زنگ خورد، ديدم مي‌خندد و من انگار دلم كنده شد، دفعه قبل هم رفته بود اما باورتان نمي‌شود دفعه اولي كه رفته بود؛ اصلا احساس دلتنگي نكردم و 50روز برام خيلي زود گذشت اما اين‌بار انگار با صداي زنگ تلفن دلم كنده شده بود و انگار به من الهام شده بود كه ديدار آخرمان است و بر نمي‌گردد اما استوار ماندم؛ كسي كه به سوريه مي‌رود؛ زنش بايد بداند و خود را آماده كند كه همسرش مي‌رود يا شهيد مي‌شود، يا جانباز مي‌شود، يا اسير مي‌شود و يا مفقودالاثر.... و من قبول كردم و حسين آقا رفت و به همرزمان شهيدش پيوست؛ اصلا ناراحت شهادت حسين آقا نيستم چون آرزويش بود اما دلم مي‌خواهد برگردد؛ دلم مي‌خواهد پيكرش برگردد...»

  • برويم كه به ارباب برسيم

پاي صحبت‌هاي اطرافيان و خانواده 2 يار قديمي كه شهيد مدافع حرم شدند
حبيب‌الله قنبري و رحيم كابلي از رزمندگان 8سال دفاع‌مقدس بودند كه بعد از بازنشستگي نتوانستند دل از دفاع بردارند و روانه سوريه شدند. بعد از گذشت 28سال از جنگ تحميلي عراق عليه ايران، اين‌بار در لباس مدافعان حرم از كشور و اسلام دفاع كردند.

«حبيب لشكر 25كربلا خوش آمدي، محرم حرم يار خوش آمدي، باباي مهربان و باوقار خوش آمدي» در مراسم وداعي با او و حاج رحيم كابلي در بهشهر مردم سنگ تمام مي‌گذارند و وداع جانانه‌اي با حبيب لشكر 25كربلا انجام مي‌دهند. در اين ميان دلگويه‌هاي دخترش است كه تمامي ندارد و آنقدر آرام و متين از باباي مهربانش مي‌گويد كه آرام آرام دل همه را مي‌سوزاند. از وطن، ناموس، 8سال دفاع مقدس مي‌گويد و از پدري كه حالا ديگر پر كشيده است.

وقتي خبر شهادت شهيد قنبري به خانواده‌اش رسيد، پسرش نيز ناگهان مرد شد! عجيب بيقرار بود و امروز با گذشت چند روز از شهادتش، امير، پسرش با ديدن پيكر پاك و مطهر پدر، ديگر نه بيقرار است و نه بهانه بابا را مي‌گيرد. امروز او براي خود مردي شده است كه استوار ايستاده و مي‌گويد«باباي من شهيد اهل‌بيت و شهيد رهبر است و من به اين شهادت افتخار مي‌كنم.» حالا ديگر امير است كه مي‌گويد مي‌خواهد همچون پدرش پاسدار شود...

سعيد درزي همسايه شهيد حبيب‌الله (بهمن) قنبري در مورد ديدار آخرش با اين شهيد مي‌گويد: «سه چهار روز قبل از اربعين سال گذشته بود كه من و آقاي خاري يكي از دوستانم در كنار موكبي در بغداد قدم مي‌زديم كه ديديم شخصي عصا به‌دست و صورت پوشيده نزديكمان شد و بغلم كرد تعجب كردم، صورتش را كه باز كرد ديدم آقاي قنبري و آقاي مطلبي از دوستان صميمي‌اش با هم هستند. با تعجب گفت شما اينجا چه مي‌كنيد؟ گفتم ما عمود 285موكب داريم؛ شما با اين حال اينجا چه مي‌كنيد؟ با همان آرامش هميشگي و خونسردي گفت به زيارت ارباب مي‌رويم. گفتم بنشينيد فالوده؛ چاي آويشن و چيزي بخوريم كه بهمن گفت بايد زودتر برويم كه به ارباب برسيم و با شوق به سمت كربلا به راه افتاد و چقدر زود به اربابش رسيد.»

اما حاج رحيم كابلي، مرد روزهاي جبهه و جنگ و راوي خوش بيان دفاع‌مقدس بود كه هنوز وجب به وجب خاك شلمچه، طلائيه، اروندرود و جاي جاي سرزمين نور آهنگ صدايش و دلگويه‌هاي شيرينش براي شهدا را به‌خاطر دارد. مرد آسماني، تو چه گفتي با بي‌بي فاطمه، چه از او در كاروان راهيان نور در شلمچه خواستي و او را به كه قسم دادي كه در كنار تربت پاك عزيز و جگرگوشه‌اش زينب كبري(س) كربلايي‌ات كرد، پسرت علي از شوقت براي شهادت مي‌گويد هر چند چهره و رفتار تو خود گواه حس دروني‌ات بود. تو اصلا براي اين خاك نبودي و اين مسئله در تمام روايتگري‌ها و جلسات هيئات مذهبي ات كاملا هويدا بود.

علي كابلي، پسر شهيد مدافع حرم بهشهر شهيد رحيم كابلي كه همچون پدر لباس سبز پاسداري بر تن دارد و در كنار پدر براي دفاع از حرم يار جنگيد و همسفر بابا در روزهاي آخر بود، در مورد شوق پدر براي شهادت مي‌گويد: «امسال به اتفاق پدر و همسرم در شلمچه بوديم؛ بابا رفتارهاي غريبي داشت و آنقدر شوق رسيدن به دوستان شهيدش را داشت كه به همسرم كه از سادات هستند گفت: بابا من پيش هر كسي رفتم جواب رد شنيدم شما از مادرتون زهرا(س) بخواهيد شهادت رو نصيب من كند و الحمدلله كه به آرزويش رسيد و همه هدف و برنامه‌اش در زندگي نيز شهادت در راه خدا بود.»

پسر شهيد كابلي در اين گفت‌وگو در حالي از دلتنگي‌هاي پدرش براي شهادت سخن مي‌گويد كه براي رسيدن به اين هدف و منظور، يك‌سال در نوبت اعزام به سوريه بود: او مي‌گويد: «با شنيدن خبر اعزامش نه‌تنها پدر بلكه همه ما خوشحال شديم چرا كه پدر به آرزويش، اعزام به سوريه رسيده بود و ماهم با خوشحالي پدر خوشحال بوديم.»

کد خبر 333917

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار دفاع-امنیت

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha