خانم مولود كاسب، براي كارش از جان و دل مايه ميگذارد و از هر راه و فرصتي براي خوب كردن حال مراجعان و همكارانش در دانشگاه استفاده ميكند. اتاق نقلياش در انتهاي راهروي طبقه سوم يكي از ساختمانها، پر از گل و گياه است و حس و حال و انرژي خاصي به آدم منتقل ميكند. او كارمند واحد آموزش دانشكده صنايع دانشگاه تهران است. مراجعانش هم بيشتر دانشجوها هستند؛ دانشجوهايي كه فوقالعاده دوستش دارند، بيبهانه به او سر ميزنند و حال و روزش را جويا ميشوند. ميگويد:«دانشجوها محبت را ميفهمند و به آن پاسخ ميدهند». خانم كاسب دانشجوها را مثل فرزندان خودش ميداند. چه در ساعات اداري و چه خارج از آن، با راه انداختن كار يا صرفا با دلداري، راهنمايي يا نصيحت، حضوري يا غيرحضوري از طريق تلفن و اينترنت و شبكههاي مجازي و اپليكيشنهاي پيامرسان، هر طور كه شده، سعي ميكند كمكحالشان باشد. او حتي گروهي در يكي از نرمافزارهاي پيامرسان ساخته كه در آن دانشجوهاي دانشكده ميتوانند هر ساعت از شبانهروز به او دسترسي داشته باشند و سؤالاتشان را بپرسند.
- با ديپلم از دانشگاه خارج نميشوم
20سالي ميشود كه در دانشگاه مشغول هستم. با مدرك ديپلم در دانشگاه استخدام شدم. با وجود اينكه هم مادر و هم شاغل بودم و مسئوليت مادر خودم هم با من بود، تصميم گرفتم ادامه تحصيل بدهم. بهخودم گفتم درست نيست وقتي مراجعانم دانشجوها و استادان دانشگاه هستند من ديپلمه بمانم. كارم را خيلي دوست دارم و رشتهاي را انتخاب كردم كه با كارم ارتباط مستقيم دارد. برنامهريزي آموزشي رشتهاي است كه من در آن، در مقطع كارشناسي و كارشناسيارشد تحصيل كرده و مدرك گرفتهام. اميدوارم روزي موفق شوم در همين رشته مدرك دكتري بگيرم. آرزو دارم بتوانم بهصورت آكادميك روي اين موضوعات كار پژوهشي انجام بدهم و نتايج را در قالب مقاله در مجلات تخصصي معتبر منتشر كنم. فكرها و ايدههاي زيادي در اينباره در سر دارم. دلم ميخواهد نتيجه اين پژوهشها در همه سازمانها استفاده شود و به طور ويژه در بهبود اوضاع اهالي دانشگاه، از كارمند گرفته تا دانشجو تأثيرگذار باشد. دوست دارم روي سازماني كه صادقانه دوستش دارم تأثير مثبت بگذارم. اگر مسئولان بخواهند ميتوانند شرايطي را فراهم كنند كه چنين پژوهشهايي انجام شود و به نتيجه برسد.
- من و دانشجوها دوستيم
دانشجوها را خيلي دوست دارم. فاصله سني ما نسبتا زياد است ولي همديگر را خيلي خوب ميفهميم. ممكن است گاهي بهخاطر شرايطشان با من بدخلقي كرده باشند اما من با رفتارم بداخلاقترين دانشجوها را به عذرخواهي وادار كردهام. اكثرا به پاي دانشجوها بلند ميشوم. آنها محبت و احترام را ميفهمند، با تمام وجود حسش ميكنند و سعي ميكنند آن را جبران كنند. گاهي وقتها اصلا كار خاصي ندارند و فقط ميآيند به من سر بزنند و سلامي بكنند؛ به قول خودشان از من انرژي بگيرند و پي درس و مشقشان بروند. خيلي وقتها با من درددل ميكنند و رازهاي زندگيشان را درميان ميگذارند. دانشجويي كه پيش من ميآيد، نميداند مسئوليت من بهعنوان كارمند سنگين است، ديشب با فرزندم بگو مگو داشتهام يا در زندگي خصوصي فلان مشكل را دارم. اين دانشجوها واقعا معصوم هستند. آنها گناهي ندارند. اينها بچههاي خودمان، فرزندان همين مرز و بوم هستند. هميشه از خودم ميپرسم: اگر جاي آن دانشجو بودم دوست داشتم چطور با من برخورد شود؟
- خاطرات شيرين محبت
يك روز صبح كه به محل كارم رسيدم ديدم يك كيك و سانديس جلوي پنجره اتاقم هست. حدس زدم كه يكي از دانشجوها رفته از بوفه دانشكده براي خودش صبحانه بخرد و بيآنكه از او خواسته باشم به ياد من هم بوده و براي من هم صبحانه خريده است. آن كيك را نگه داشتم. چند روز بعد، قسمت دانشجوي ديگري شد كه يك روز ديروقت پيشم آمد و باتوجه به رابطه صميمي من با دانشجوها، گفت از شدت گرسنگي ضعف كرده و از من خوراكي خواست. يا مثلا يكبار يكي از بچهها جلوي پنجره اتاقم آمد و با اصرار زياد ميخواست نيمي از شكلاتي كه براي خودش خريده بود را به من بدهد. ميگفت نصفش را خودم خوردم و نصف ديگرش سهم شماست. اين براي من خيلي ارزشمندتر از اين بود كه برود و يك شكلات جداگانه برايم بخرد. اين حرف يعني او من را نه بهعنوان يك كارمند بلكه بهعنوان عضوي از خانوادهاش ميبيند. اين را كه گفت شكلات را قبول كردم.
- فرزندان خوبي دارم
2 فرزند دختر دارم. دختر بزرگم مهديه، 19ساله است. دختر كوچكم محدثه هم دانشآموز كلاس چهارم است. بچههاي صالحي هستند و خدا را از اين بابت شكر ميكنم. بهنظرم، اينكه آنقدر دخترهاي خوب و صالحي دارم لطف خداست، به اين خاطر كه كار بچههاي مردم را اينجا راه مياندازم. دختر بزرگم امسال كنكوري است و دوست دارد پزشك يا داروساز شود. ميخواهم اگر او داروساز شد و داروخانه زد، بعد از بازنشستگي به داروخانه او بروم و در اداره داروخانه به او كمك كنم. اينطوري ميتوانم علاوه بر كمك به دختر دلبندم، همچنان به خدمت به هموطنهايم ادامه دهم.
- خدا به زندگيام بركت داده
معمولا يكيدوساعت بيشتر در محل كارم ميمانم و كارها را سر و سامان ميدهم. خيلي تلاش ميكنم كه با وجود مشغلههاي كاري، براي خانوادهام كم نگذارم و غم و مشكلات كاريام را به خانه انتقال ندهم. بعد از اينكه از اين كار فارغ شدم سراغ بچهها ميروم. با بچهها شوخي ميكنم، حرف ميزنم، برايشان شعر ميخوانم و هر طور شده سعي ميكنم سر حالشان بياورم. اين انرژي دادن به ديگران، خودم را هم آرام و راضي نگه ميدارد. من متولد سال 50 هستم اما شادابي، انرژي و روحياتم باعث ميشود سن و سالم خيلي كمتر بهنظر برسد. اين را خيليها به من ميگويند.
- يكي حواسش به من هست
حضور و لطف خدا را در كارم هميشه احساس ميكنم. خيلي وقتها بهخاطر حجم بالاي كار مجبور ميشوم چند كار را همزمان با هم انجام دهم. خيلي وقتها شده كه بهخاطر اين مسئله نزديك بوده مرتكب اشتباه شوم اما هر بار، انگار دستي به كمكم آمده و نگذاشته اتفاق بدي بيفتد. حتي در مواقع بيماري و گرفتاري هم سعي ميكنم مرخصي نگيرم چون نميخواهم كار دانشجوها كه فرزندان من هستند، لنگ بماند. من بين مراجعانم فرق نميگذارم. همه، از دانشجو تا استاد، با هر اعتقاد و ظاهري براي من عزيز هستند. برايم مهم نيست كه در اين دنيا از من قدرداني ميشود يا نه، يا كارها و زحماتم ديده ميشوند يا نه؟ اينها همه امتحان الهي هستند و اميدوارم از آنها سربلند بيرون بيايم.
نظر شما