در اين جاده بايد با حداكثر سرعت مجاز راند كه زودتر تمام شود. تمام كه ميشود آهي از سر رضايت ميكشي و ديگر به مسيري كه پشت سر گذاشتهاي، فكر نميكني.
جادهاي هست كه مهربانتر است. رستوران بين راه دارد و دار و درخت. كوهها از كنارش پيداست كه اگر خوب دقت كني هنوز ميتواني مثل بچگيها شكلهاي آشنا را در آنها پيدا كني. در اين جاده ميتوان آرامتر راند. ميتوان كنارش ايستاد و سرسري چاي داغي را سر كشيد.
جادهاي هم هست كه اصلا جاده نيست، ترجمه عشق به زبان خاك و آب و درخت است؛ جادهاي كه براي سير ساخته شده است نه براي عبور. تمام حواست را درگير خودش ميكند؛ از خيرگي چشمها با زيبايي نفسگير درختها گرفته، تا سنگيني مه و طعم رطوبت، از خنكاي باران روي پوست و بوي خاك خيس تا شنيدن سوت پرنده غريبي كه سرخوش از باران ميخواند؛ جادهاي كه به جاي عطش رسيدن، آرامش خوشايند در راه بودن را ميبخشد و ميخواهي تمام نشود.
نظر شما