علی مولوی: «بزرگ بود/ و از اهالی امروز بود/ و با تمام افق‌های باز نسبت داشت/ و لحن آب و زمین را چه خوب می‌فهمید./ صداش/ به شکل حزن پریشان واقعیت بود/

و پلك‌هاش/ مسير نبض عناصر را/ به ما نشان داد./ و دست هاش/ هواي صاف سخاوت را/ ورق زد/ و مهرباني را/ به سمت ما كوچاند.»

اين شعر بي‌نظير «سهراب سپهري» در وصف «فروغ فرخزاد»، وصف‌حال همه‌‌ي انسان‌هاي بزرگ است. همه‌ي آن‌هايي كه در عرصه‌ي هنر، فرا‌تر از زمان و مكان حركت كردند و مي‌كنند و نمي‌شود انتهايي را براي هنرشان تصور كرد.

اين‌روزها آن‌قدر درباره‌ي عباس كيارستمي گفته‌شده و شنيده و خوانده‌ايد كه ممكن بود هرحرفي از او بزنم، تكراري باشد. تلاش كردم در اين دو صفحه، گزيده‌اي از نكته‌ها و خاطره‌هايم از آثاري را بياورم كه شايد نخوانده يا نديده باشيد.

اين‌ها، تنها گزيده‌اي از هنرهاي عباس كيارستمي است. در هيچ‌كجاي مطلب ننوشتم «زنده‌ياد»؛ چون مرگ به او نمي‌آيد... او فقط يادش زنده نيست؛ او زنده است...

 


پي‌نوشت:

* برشي از هايكوي عباس كيارستمي؛ «باد با خود خواهد برد/ شكوفه‌هاي گيلاس را/ تا سپيدي ابرها»

 

دوچرخه شماره ۸۳۷

كيارستمي يك هنرمند تمام‌عيار بود و به هنر محيطي يا چيدمان هم علاقه داشت. اين اثر كه با الهام از شعر «باغ بي‌برگي» سروده‌ي «مهدي اخوان ثالث» با همين عنوان ساخته شده، شامل عكس‌هايي دقيق از درخت‌هاي چنار است كه روي ستون‌هايي چسبانده شده است.

او اثري ديگري هم با همين شكل اما كوچك‌تر با عنوان «هفت چنار» در «خانه‌ي هنرمندان ايران» دارد.

عكس: موزه‌ي «ويكتوريا و آلبرت»

 

دوچرخه شماره ۸۳۷

دوچرخه شماره ۸۳۷

دوچرخه شماره ۸۳۷

دوچرخه شماره ۸۳۷

 

عباس كيارستمي در دوران نوجواني به نقاشي علاقه داشت و در 18سالگي اولين جايزه‌ي زندگي‌اش را در مسابقه‌ي نقاشي دريافت كرد.

او در دانشكده‌ي هنرهاي زيبا نيز نقاشي و طراحي گرافيك را ادامه داد.

او در جواني، كتاب‌هايي را براي مخاطبان كودك و نوجوان در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوان، نگارش، طراحي و تصويرگري كرد. «داستان زندگي پرثمر و باافتخار مداد قرمز» و «رنگ‌ها»، دوتا از كتاب‌هايي هستند كه او براي مخاطبان كودك طراحي كرد.

بد نيست بدانيد «داستان پرثمر و باافتخار مداد قرمز» امسال و در نمايشگاه بين‌المللي كتاب تهران، به‌عنوان يكي از كتاب‌هاي مجموعه‌ي «پنجاه‌سال مهر و هم‌گامي با كودكان و نوجوانان» تجديد چاپ شده است.

 

دوچرخه شماره ۸۳۷

«فرشيد مثقالي»، نقاش، تصويرگر و انيماتور پيشكسوت، از دوستان و ياران ديرين كيارستمي است. آن‌ها سال‌ها در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان هم‌دوره بودند و فعاليت مي‌كردند. مثلاً اگر فيلم «زير درختان زيتون» را ديده باشيد، شايد يادتان باشد كه خط تيتراژش را فرشيد مثقالي طراحي كرده است.

اين، طرحي است كه او براي پوستر مراسم بدرقه‌ي دوست قديمي‌اش به سفارش كانون پرورش فكري طراحي كرده است. همان پوستري كه در صفحه‌ي اول همين شماره‌ي هفته‌نامه‌ي دوچرخه هم مي‌بينيد.

 

دوچرخه شماره ۸۳۷

عكس: سايت سينه‌فيليلا

 

بیزارم از زبان

زبان تلخ

زبان تند

از زبان دستور

از زبان کنایه

 

با من

به زبان اشاره

سخن بگو...

 

عباس كيارستمي

 

دوچرخه شماره ۸۳۷

"مسافر"

 

كيارستمي بسياري از فيلم‌هاي كوتاه، مستند و بلندش را در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان ساخت. نان و كوچه (1349)، زنگ تفريح (1351)، تجربه (1352)، مسافر (1353)، من هم مي‌توانم (1354)، رنگ‌ها (1354)، دو راه حل براي يك مسئله (1354)، لباسي براي عروسي (1355)، از اوقات فراغت خود چگونه استفاده كنيم؟ (1356)، راه حل (1356)، بزرگداشت معلم (1356)، دندان‌درد (1359)، همسرايان (1361)، با ترتيب يا بدون ترتيب (1362)، همشهري (1362)، اولي‌ها (1364)، خانه‌ي دوست كجاست؟ (1365)، مشق شب (1367) و زندگي و ديگر هيچ (1370).

او زمستان گذشته اعلام كرده بود كه خودش را متعلق به كانون پرورش فكري مي‌داند و بعد از بهار كه فيلم تازه‌اش را در چين بسازد، به ايران مي‌آيد و آخرين كارش را براي كانون پرورش فكري خواهد ساخت. اما اسفندماه، بيماري او را غافل‌گير كرد و از ساخت هردو فيلم بازماند.

 

دوچرخه شماره ۸۳۷

"لباسي براي عروسي"

 

يكي از شاخص‌ترين آثار سينمايي كيارستمي، «سه‌گانه‌ي كوكر» است. اين سه‌گانه كه به «سه‌گانه‌ي زلزله» هم شناخته مي‌شود، از آن سه‌گانه‌هايي در تاريخ سينماست كه از اول قرار نبود سه‌گانه باشد!

بعد از موفقيت «خانه‌ي دوست كجاست؟» كه داستانش در روستاي كوكر و روستاهاي اطرافش در استان گيلان اتفاق مي‌افتد، زلزله‌ي خرداد 1369 در رودبار و منجيل، در شب بازي فوتبال برزيل و اسكاتلند در جام‌جهاني 1990 رخ داد.

كيارستمي يك‌سال پس از اين حادثه، فيلم «زندگي و ديگر هيچ» را ساخت، كه داستان مردي از عوامل فيلمِ خانه‌ي دوست كجاست را روايت مي‌كرد كه به همراه پسرش، تلاش مي‌كنند به كوكر برسند تا از حال «بابك احمدپور»، بازيگر نوجوان فيلمشان باخبر شوند.

آن‌ها در مسير از روستاهاي زلزله‌زده عبور مي‌كنند و اتفاق‌هاي عجيبي را مي‌بينند. دو سال بعد هم فيلم «زير درختان زيتون» را ساخت كه داستان ساخته‌شدن فيلم «زندگي و ديگر هيچ» است و به زندگي و حال و روز شخصيت‌هاي آن فيلم مي‌پردازد.

اين سه‌گانه باعث شد هيچ‌كس اتفاق‌هاي روستاي كوكر و اطراف آن را فراموش نكند و كوكر هم براي هميشه به ياد كيارستمي باشد.

 

دوچرخه شماره ۸۳۷

"زير درختان زيتون"

 

دوچرخه شماره ۸۳۷

خانه‌ي دوست كجاست؟

 

دوچرخه شماره ۸۳۷

"باد ما را خواهد برد"

 

دوچرخه شماره ۸۳۷

"خانه‌ي دوست كجاست؟"

 

آثار كيارستمي پر از كدهاي مشترك است. نماها، نام‌ها و ويژگي‌هايي كه اگر آثار او را متوالي ببينيد متوجه آن‌ها مي‌شويد. علاقه‌ي او به شعر، به‌خصوص استفاده از شعرهاي «سهراب سپهري»، «فروغ فرخ‌زاد» و «مهدي اخوان‌ثالث»، راه‌ها و جاده‌هاي پرپيچ و خم، نماهايي از داخل ماشين، گفت‌و‌گو و ديالوگ كساني كه آن‌ها را نمي‌بينيم و فقط صدايشان را مي‌شنويم، پرهيز از ديالوگ‌هاي كامل و شسته‌رفته، از جمله اشتراك‌هايي است كه مي‌شود در آثار سينمايي او مشاهده كرد.

درست مثل علاقه‌اش به تك‌درختي روي يك تپه‌ي بزرگ در كوكر كه در فيلم‌هاي «خانه‌ي دوست كجاست؟» و «زير درختان زيتون» از آن استفاده كرده‌ بود. او شش سال بعد در سكانس آغازين فيلم «باد ما را خواهد برد» كه داستان آن در منطقه‌اي در نزديكي كرمانشاه اتفاق مي‌افتد، گروهي گزارشگر را نشان مي‌دهد كه دنبال روستايي مي‌گردند و در نشاني مي‌خوانند:

«بعد از دوراهي،‌ مي‌رسيم به جاده‌ي مارپيچ. بعد به‌طرف پايين مي‌رويم و بعد از يكي دو كيلومتر مي‌رسيم به تك‌درخت؛ تك‌درخت خيلي بزرگي روي يك تپه.»

 

دوچرخه شماره ۸۳۷

زماني كه «ساتياجيت راي» درگذشت، خيلي افسرده بودم. اما بعد از اين‌كه فيلم‌هاي كيارستمي را ديدم، خداوند را شكر كردم كه به ما شخص درستي را به‌جاي او هديه داد.

"آكيرا كوروساوا"

 

دوچرخه شماره ۸۳۷

از شنيدن خبر مرگ عباس كيارستمي بسيار شوكه شدم. او از هنرمندان نادري بود كه دانش ويژه‌اي از جهان پيرامونش داشت. آن‌طور كه «ژان رنوار» مي‌گويد: «حقيقت هميشه جادويي است.» براي من، اين جمله، خلاصه‌ي كارنامه‌ي درخشان كيارستمي است.

بعضي‌ها فيلم‌هاي او را «مينيمال» يا «مينيماليستي» مي‌دانند، اما كاملاً برعكس است. هر تصوير از «طعم گيلاس» يا «خانه‌ي دوست كجاست؟»، سرشار از زيبايي و شگفتي است و كاملاً هوشيارانه.

ما زياد با هم برخورد نمي‌كرديم، اما هميشه از اين ديدارش خوشحال مي‌شدم. من فكر نمي‌كنم او چيزي را از دست داده باشد. او يك نجيب‌زاده‌ي واقعي بود و حقيقتاً يكي از بزرگترين هنرمندان ما...

"مارتين اسكورسيزي"

کد خبر 339915

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha