تازه دامادی که مدعی‌ است به‌خاطر اعتیاد نوعروس ۱۶ ساله‌اش به تلگرام او را در خواب به قتل رسانده است، ‌دیروز در نخستین جلسه بازپرسی اظهار پشیمانی کرد. متهم بامداد شنبه ۲۶ تیر‌ماه پس از قتل همسر ۱۶ساله‌اش ۴ساعت کنار جسد او نشست و گریه کرد.

متهم

پس از آن راهي خيابان‌ها شد و در نهايت به كلانتري قلهك رفت و خودش را معرفي كرد. او ديروز براي انجام تحقيقات به شعبه دوم دادسراي جنايي تهران منتقل شد و وقتي پيش روي بازپرس مرادي قرار گرفت درحالي‌كه گريه مي‌كرد مدعي شد هرگز قصد جنايت نداشته است. ‌او حالا در گفت‌وگو با خبرنگار همشهري از جزئيات اين جنايت تلخ مي‌گويد.

  • چه شد كه نيمه شب تصميم به جنايت گرفتي؟

(باگريه)‌من قصد كشتن سپيده را نداشتم. عاشقش بودم. شايد باور نكنيد اما حالا دلم خيلي برايش تنگ شده است. من قصد قتل نداشتم. فقط مي‌خواستم او را تنبيه كنم. نمي‌دانم انگار جنون به سراغم آمده بود.

  • يعني با هم هيچ اختلافي نداشتيد؟

راستش چند وقتي بود كه همسرم مدام سرش توي گوشي بود. دائم در تلگرام چت مي‌كرد و عضو گروه‌هاي مختلف تلگرامي بود. اوايل توجهي نمي‌كردم اما رفته‌رفته اين موضوع مرا عصباني ‌كرد. بارها به او تذكر دادم اما بي‌فايده بود. حتي يك‌بار حسابي با هم درگير شديم تا جايي كه تصميم به طلاق گرفتم و موضوع را با خانواده‌اش هم در ميان گذاشتم اما در نهايت با وساطت آنها آشتي كرديم.

  • بعد چه شد؟

فايده‌اي نداشت. باز هم سپيده مدام گوشي دستش بود و اصلا توجهي به حرف‌هاي من نمي‌كرد. من يك پسر روستايي هستم كه سال‌ها پيش به تهران آمدم و بالاخره فرهنگ ما با تهراني‌ها كمي فرق داشت. شايد همين‌ها باعث عصبانيت و ناراحتي من مي‌شد. اين بود كه شبانه وقتي به خواب رفت سراغش رفتم و با آجر به سرش زدم. نمي‌خواستم او را به قتل برسانم. ‌فكر مي‌كردم او را تنبيه مي‌كنم و بعد خوب مي‌شود و ديگر سمت موبايلش نمي‌رود.

  • از قبل چنين نقشه‌اي داشتي؟

گفتم كه از چند روز قبل قصد داشتم تنبيهش كنم اما نمي‌خواستم مرتكب جنايت شوم. اتفاقا ما اصلا شب حادثه با هم جر و بحثي هم نكرديم. پيش از آن به مراسم عزاداري مادربزرگش رفتيم. بعد در خيابان‌ها گشتي زديم و پس از آن با خريدن پيتزا به خانه برگشتيم. شام را كه خورديم او خوابيد اما من... (گريه اجازه نمي‌دهد جمله‌اش را تمام كند)

  • چند ضربه به او زدي؟

يادم نيست، نخستين ضربه را كه زدم ديگر نفهميدم چه شد. به‌خودم كه آمدم ديدم همه جا پر از خون شده. حدود 4ساعت كنارش ماندم و گريه كردم به حال خودم.

  • بعد چه كردي؟

سوار ماشينم شدم و به خيابان‌ها رفتم. بي‌اختيار به اين خيابان و آن خيابان مي‌رفتم. به‌خودم كه آمدم ديدم سر از قلهك در آورده‌ام آنجا بود كه با ديدن تابلوي كلانتري به آنجا رفتم و خودم را معرفي كردم.

  • چطور با نامزدت آشنا شدي؟

من سال 87به تهران آمدم. در آن سال تازه فوق ديپلمم را گرفته بودم و در مقطع ليسانس در يكي از دانشگاه‌هاي تهران قبول شده بودم. در رشته مهندسي درس مي‌خواندم و خانه‌اي اجاره كرده بودم. آپارتماني كه اجاره كردم متعلق به مادربزرگ سپيده بود كه خودش هم به همراه خانواده‌اش در يكي از طبقات آن زندگي مي‌كردند. در آن سال‌ها سپيده محصل بود و من چون رياضي‌ام خيلي خوب بود شدم معلم خصوصي او. به‌تدريج عاشق شاگرد خصوصي‌ام شدم و تصميم به ازدواج گرفتم.

هرچند خانواده‌ام مخالف بودند و مي‌گفتند هم سن اين دختر كم است و هم فرهنگ‌مان به هم نمي‌خورد اما با اين حال اصرارهاي من نتيجه داد و ما به عقد هم در آمديم. قرار بود شهريور‌ماه مراسم عروسي‌مان را جشن بگيريم اما من همه‌‌چيز را خراب كردم. خودم هنوز باورم نمي‌شود كه سپيده از بين ما رفته است.‌ اي كاش من جاي او مرده بودم. ‌اي كاش هرگز به تهران نمي‌آمدم.

  • شغلت چه بود؟

بازرس جوشكاري هستم. چند جا كار مي‌كنم. درآمدم بد نبود ماهي 2ميليون و نيم مي‌گرفتم اما با دستان خودم همه‌‌چيز را خراب كردم.

کد خبر 340258

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha