خب قدر مسلم پاسخ منفي است و اكثر ما آنقدر عمر نميكنيم كه شمعهاي تولد 100سالگيمان را فوت كنيم؛ اما حتماً كه نبايد خودمان شمعهايمان را فوت كنيم!
مثلاً در همهي دنيا مرسوم است كه صدمين سالگرد تولد شخصيتهاي مهم، ورزشكارها، بازيگرها، نويسندهها و هنرمندهاي محبوب را حتي وقتي كه زنده نيستند برايشان جشن ميگيريم؛ چون برايمان مهماند. درست مثل «رولد دال»، نويسندهي محبوب همهي كودكان و نوجوانان دنيا...
سهشنبه 23 شهريورماه 1395، صدمين سالگرد تولد رولد دال بود و جشنهاي بسياري در سراسر دنيا براي تولد او برگزار شد. او يكي از محبوبترين و تأثيرگذارترين نويسندههاي ادبيات كودك و نوجوان جهان است و بهگفتهي مجلهي «تايم»، تاكنون بيش از 200 ميليون نسخه از آثارش در سراسر دنيا فروش رفته است.
به مناسبت 100سالگي اين نويسندهي بزرگ، خوب است در پروندهاي نسبتاً كوچك، نگاهي به 74سال زندگي اين نويسندهي محبوب بيندازيم و بيشتر از قبل با او و دنياي فانتزيهايش آشنا شويم.
چاپ نخست كتابهاي رولد دال با تصويرگريهاي متفاوت
رولد دال، 13 سپتامبر 1916 ميلادي (1295 خورشيدي) در منطقهي لانداف واقع در كارديف ولز، در خانوادهاي نروژي بهدنيا آمد. پدرش در سال 1880 ميلادي به ولز كوچ كرده بود و اسم رولد را تحتتأثير «رولد آموندسن» جستوجوگر نروژي و يكي از نخستين كاشفاني كه به قطب شمال و جنوب رسيد، انتخاب كرد.
در دوران تحصيلش، شركت «كدبوري»، يكي از كارخانههاي شكلاتسازي انگليس، بستههاي شكلاتهاي تازهي اين كارخانه را به مدرسهي او فرستاد تا دانشآموزان طعمهاي تازه را امتحان كنند و نظر دهند.
او از آن زمان رؤياي اختراع شكلاتهاي تازه را در سرش داشت و سالها بعد داستان «چارلي و كارخانهي شكلاتسازي» را براساس همين خاطره نوشت.
دال هم در جواني، مانند «آنتوان دوسنت اگزوپري»، نويسندهي كتاب «شازدهكوچولو»، خلبان جنگي بود. او بعد از جنگ، خسته از نبردهاي هوايي به واشينگتن رفت و مدتي بعد نويسندگي را شروع كرد.
اولين داستانهايش براي بزرگسالان و براساس خاطرههايش از جنگ بود. «گرملينها»، اولين كتاب رولد دال براي مخاطبان كودك و نوجوان هم براساس خاطراتش از جنگ جهاني بود و در سال 1943 ميلادي در شركت والت ديزني منتشر شد.
18 سال طول كشيد تا او دوباره براي كودكان و نوجوانان رماني بنويسد و اينبار نوبت يكي از فانتزيترين داستانهايش بود؛ «جيمز و هلوي غولپيكر».
پس از اين كتاب و تا سال 1978 ميلادي، كتابهاي «چارلي و كارخانهي شكلاتسازي»، «انگشت جادويي»، «آقاي روباه شگفتانگيز»، «چارلي و آسانسور بزرگ شيشهاي» و «دني، قهرمان جهان» را نوشت.
اگر از طرفداران آثار رولد دال باشيد، احتمالاً آثار او را به واسطهي تصويرگريهاي بينظير «كوئنتين بليك» ميشناسيد. اما جالب است بدانيد كه تا سال 1978 ميلادي و كتاب «كروكوديل عظيم»، همكاري رولد دال و كوئنتين بليك آغاز نشده بود و چاپهاي نخست اين كتابها با تصويرگريهاي متفاوتي به بازار عرضه شدند.
اما پس از آن، دوستي دال و بليك جاودانه شد و در چاپهاي بعدي كتابها و تمام كتابهاي بعدي، كوئنتين بليك، تصويرگر ثابت آثار رولد دال شد.
رولد دال در طول حياتش 17 رمان براي كودكان و نوجوانان نوشت كه بيشتر آنها با ترجمههاي متفاوت در ايران هم بهچاپ رسيدهاند و او در ايران هم هواداران بسيار زيادي دارد.
چيتيچيتي بنگبنگ
رولد دال علاوه بر نويسندگي كتاب، به فيلمنامهنويسي و نمايشنامهنويسي هم علاقه داشت و آثار بسياري را براي تلويزيون، سينما و صحنهي تئاتر نوشت.
داستانهايي از مجموعهي «آلفرد هيچكاك تقديم ميكند» و مجموعههاي «راه خروج» و «داستانهاي غيرمنتظره» از مهمترين فعاليتهاي او در تلويزيون بودند.
او فعاليتش را در سينما با نگارش مشترك فيلمنامهي پنجمين قسمت از مجموعهفيلمهاي «جيمز باند» آغاز كرد و پس از آن فيلمنامهي فيلم كلاسيك و محبوب «چيتيچيتي بنگبنگ» را نوشت.
قطعاً رولد دال بهترين شخص براي تبديل رمانهاي خودش به فيلمنامه و نمايشنامه بود. براي همين در ابتدا فيلمنامهي «ويلي ونكا و كارخانهي شكلاتسازي» (اولين اقتباس سينمايي از كتاب چارلي و كارخانهي شكلاتسازي) را نوشت و در سالهاي بعد، نمايشنامههاي «غول بزرگ مهربان»، «چارلي و كارخانهي شكلاتسازي»، «جيمز و هلوي غولپيكر»، «چارلي و آسانسور بزرگ شيشهاي» و «آقاي روباه شگفتانگيز» را نوشت و براي اجراي روي صحنه آماده كرد.
گفتني است بيشتر آثار او بعد از مرگش به پردهي سينماها راه يافتند و آثار رولد دال بارها و بارها در سينما و تلويزيون اقتباس شده است.
از سال 2005 ميلادي، خانهي رولد دال در دهكدهاي از منطقهي «باكينگهامشاير» كه او تا سال 1990 ميلادي (زماني كه از دنيا رفت)، 36 سال در آن زندگي كرد، به موزهي رولد دال تبديل شده است.
بازديدكنندگان اين موزه ميتوانند وسايل و دستنوشتههاي او را از نزديك ببيند و با آثار و فعاليتهاي او آشنا شوند. جالبترين بخش اين موزه، اتاق مخصوص رولد دال است. جايي كه او بسياري از كتابهاي مشهورش را در آن اتاق كوچك نوشت؛ روي كاناپهي محبوبش و زير نور چراغمطالعهي هميشگياش.
او پيش از ظهرها روي اين كاناپه مينشست و داستانهايش را مينوشت؛ داستانهايي كه حالا او را براي ما و تا هميشه زنده نگه داشتهاند.
- بازنشر يك گفتوگوي قديمي از «رولد دال»
هميشه همهچيز از يك دانهي كوچك شروع ميشود!
ترجمهي سارا منصوري:
دربارهی نویسندههای بزرگی مثل «رولد دال»، میشود ساعتها حرف زد. میشود ساعتها از کتابهایش، شخصیتپردازیهای قوی و متفاوتش، شیوهی نوشتنش و ویژگیهای آثارش گفت و شنید. اما میشود یک کار متفاوت هم کرد.
میشود پاي حرفهاي خودش بنشينيم و ببینیم چه ميگويد. برای تکمیل این پرونده، ترجمهی یک گفتوگوی قدیمی با رولد دال را برایتان انتخاب کردهایم.
ویژگی اینطور گفتوگوهاي فرازماني این است که اصلاً بهنظر نمیرسد دههها از آن گذشته باشد. هنوز تازه و خواندنی است و رولد دال را برای ما زنده میکند.
- نوشتن یک کتاب چگونه است؟
وقتی بهعنوان یک نویسنده، قلم بهدست میگیرید، گویی به یک پیادهروی دراز و طولانی مدت رفتهاید! در میان درهها و کوهستانها قدم میزنید و مراتع و مناظر اطراف را تماشا میکنید. اینها تصاویر ابتدایی کتاب شما هستند که بهروی کاغذ میآورید.
بعد، کمی دورتر میروید و زمان بیشتری را به قدمزدن سپری میکنید؛ مثلاً از یک تپه بالا میروید و منظرهي تازهای را کشف میکنید؛ این کار، روزها و روزها طول میکشد و شما هربار مسیری تازه را در آن چشمانداز طی میکنید و مناظر و تصاویر جدیدی را از زاویهای نو پیدا میکنید.
وقتی در این پیادهروی به بلندترین و مرتفعترین نقطهی کوه رسیدید، آنوقت است که این گشتوگذار به اتمام رسیده؛ چون آن نقطه، محلی است که یک چشمانداز کلی و همهجانبه را به شما نشان میدهد و میتوانید از آن نقطه، تمام مسیری را ببینید که روزهای زیادی را در آن به پرسهزدن و جستوجو سپری کردهاید.
پس پیادهروی و در نتیجه داستان شما به سرانجام میرسد. اما همانطور که در ابتدا هم گفتم این قدمزدنها در جهان داستان، بسیار زمان خواهد برد و خیلی کند پیش میرود.
- ایدههای کتابهایتان را از کجا پیدا میکنید؟
همیشه همهچیز از یک دانهی کوچک یا یک ریشهی بسیار ریز و نازک شروع میشود. البته یافتن این دانهی کوچک یا ریشهی تازه جوانهزده، اصلاً کار آسانی نیست.
حتی ممکن است گشتوگذارم برای پیداکردن یک مورد مناسب، یک سال هم طول بکشد و چیزی بهدست نیاورم. اما به محض اینکه موضوع و ایدهی مناسب را برای نوشتن کتاب پیدا کنم، سریع آن را مکتوب میکنم تا از ذهنم فرار نکند!
هیچوقت نمیگذارم که بین مرحلهی کشف ایده و نوشتن کتاب، فاصله بیفتد و زود دست بهکار نوشتنش میشوم. درواقع من آدم دقیق و محتاطی هستم.
وقتی ایدهای دربارهی کتابی دارم، ساعتها دور و برش پرسه میزنم، آن را بو میکشم و با دقت و تیزبینی نگاهش میکنم تا ببینم آیا این همان ایدهای است که میتواند یک کتاب شود یا نه.
این تصمیم بسیار مهم و حساسی است؛ چون به محض اینکه ایده را تأیید و شروع به نوشتن کنید، برای حداقل یک سال آینده درگیر آن خواهید بود. پس باید بسیار دقیق عمل کرد.
- چگونه مینویسید؟ یعنی روال کاریتان هنگام نوشتن چگونه است؟
روال کار من خیلی ساده است. در حقیقت دقیقاً همانطوری است که در 45سال گذشته بوده و تغییری نکرده. البته یک نکتهی مهم وجود دارد. من تمام روز به کار نمیچسبم و برای زمان طولانی خودم را درگیرش نمیکنم.
به عقیدهی من، نویسنده بعد از دو ساعت نوشتن بیوقفه، دیگر در بهترین شرایط نیست و نمیتواند مثل زمان شروعش، خوب بنویسد؛ پس باید نوشتن را متوقف کند.
بعضی نویسندگان سحرخیزند و برخی دیگر ساعتهای مشخصی را در روز به این کار اختصاص میدهند. من بین ساعت 10 صبح تا 12 ظهر را برای نوشتنم انتخاب کردهام.
باید برای کار نظم و قانون قائل شد. نه باید بیش از اندازه به صندلی و میز تحریر چسبید و غرق نوشتن شد و نه آنقدر از میز کار فاصله گرفت و وقت را به استراحت گذراند که نوشتن از یاد برود.
- راز شما چیست؟ چهطور میتوانید خوانندگانتان را اینقدر خوب سرگرم کنید؟
خوششانسی من در این است که دقیقاً به همان لطیفههایی میخندم که بچهها از شنیدنشان به قهقهه میافتند! فکر میکنم یکی از دلایلی هم که میتوانم خوانندههایم را سرگرم کنم همین باشد. من از لطیفه، فاصله نمیگیرم و به کسانی که به آن میخندند نگاه عاقل اندر سفیه ندارم.
لطیفه باید سریع گفته شود. باید عمق مطلبش را درک کرده باشید تا بتوانید آن را برای دیگران تعریف کنید و مهمتر از همه باید بامزه باشد.
تمام کتابهایم هم در سطوح متفاوتی از این حس طنز و لطیفهگویی قرار دارند. مرز باریکی بین گریستن و از خنده به گریهافتادن وجود دارد؛ خط بسیار باریکی که اگر آن را نشناسید، یک فاجعه به بار خواهد آمد.
- شخصیتهای دوستداشتنی و شگفتانگیز کتابهایتان را از کجا پیدا میکنید؟
وقتی کتابی مینویسید که مثلاً دربارهی دشمنی بین انسانها و حیوانات است؛ اصلاً جالب نخواهد شد که آدمهای داستانتان معمولی و عادی باشند، چون خوانندگان اینطور آدمها را دوست ندارند.
هرنویسندهای لازم است دربارهی شخصیتهایی بنویسد که یک ویژگی خاص و متمایز داشته باشند و این قضیه دربارهی داستانهای کودکان و نوجوانان بهمراتب باید ویژهتر باشد.
من متوجه شدهام راهی که میتواند یک شخصیت را برای کودکان و نوجوانان جذاب و قابل توجه کند این است که دربارهی خصوصیتها و قابلیتهای آن شخصیت، چه مثبت و چه منفی، اغراق و مبالغه کنم.
پس اگر شخصیتی بد، کثیف و ستمکار است، من باید او را خیلی بد، خیلی کثیف و خیلی ستمکار به مخاطب نشان دهم. اگر زشت است باید او را زشتتر تصویر کنم و اینگونه است که شخصیتهای سرگرمکننده و در عین حال تأثیرگذار، راهشان را به داستانهایم پیدا میکنند.
- زندگی در حومهي شهر روی سبک و شیوهي داستاننویسی شما تأثیر گذاشته؟
خب، من هیچكجای دیگر را به زندگی در روستا ترجیح نمیدهم. مسلماً محل زندگی و تمام پیرامون آن برروی نوشتههايم تأثیر خود را خواهد گذاشت.
این تأثیر در بسیاری از داستانهایم مشهود است و در برخی مثل «چارلی و کارخانهي شکلاتسازی»، کمتر. بیشترین انعکاس این شیوهي زندگی را ميتوانيد در داستان «دنی، قهرمان جهان» ببینید.
وقتی طرح اولیهي داستان را ریختم با خود فکر کردم دنی و پدرش قرار است کجا زندگی کنند؟ پاسخ را در باغم پیدا کردم. ایستادم و نگاهی به اطراف انداختم و گفتم: اینجا!
- نوشتن «ماتیلدا» چهقدر برایتان سخت یا بهتر است بپرسم چهقدر آسان بود؟
«ماتیلدا» برايم یک تجربهي خاص بود. بعد از صرف شش تا هفتماه زمان، کتاب را تمام کردم. اما داستان درست نبود. شخصیتها، آن چیزی نبودند که انتظار داشتم باشند. پس برای اولینبار در طول دوران کاریام، کتاب را از نو نوشتم!
کار آسانی نبود، اما حالا که به آن نگاه میکنم بسیار از اینکه وقت گذاشتم و شخصیتها و داستان را از نو نوشتم، راضی هستم.
نظر شما