بايد از دختري نوشت كه درس پدر در روزگار كودكي، امروز او را بينياز از همه داراييهاي دنيا كرده است. بازهم حرف براي گفتن هست؛ از دختري كه نهتنها از درس و دانشگاه، بلكه از هست و نيست خود گذشت تا نام پدر لابهلاي فرشهاي موزه زنده بماند. او حتي از نام خود هم گذشت؛ چراكه آنقدر پدر را بزرگ ميديد كه دوست داشت نام خودش در او گم شود. استاد ابوالفتح رسام عربزاده تنها پدري بزرگوار براي دخترش نبود؛ او پدر فرش نوين ايران و استاد و آموزگار اخلاق بود. بعد از او بايد از دكتر ژيلا رسام عربزاده نام برد كه براي پاسداشت و حفظ فرش نوين ايران، مادري كرد. اين روزها ديگر نام استاد عربزاده و دخترش به هم گره خورده است. پدر بهعنوان هنرمندي كه با طرحهايش انقلابي در فرش ايران ايجاد كرد و دختر كه با بافت فرشهاي خاصش يكي از نخبگان هنري اين سرزمين است و البته ادامهدهنده راه پدر و ميراثدار و نگهبان آثار استاد در موزه خصوصي و بنياد فرهنگي هنري «رسام عربزاده». با دكتر ژيلا رسام عربزاده ساعتي همكلام شديم تا از زندگي، پدر و فرش براي ما بگويد.
- استاد تنها به يك هنر مسلط نبوده است؛ نقاشي، مجسمهسازي، خوشنويسي و... گوشهاي از هنرهاي او است. چطور بين اين همه هنر يكباره طراحي فرش را انتخاب كرد و كموبيش فقط اين حوزه را ادامه داد؟
پدرم همه هنرهايي كه نام برديد را از پدرشان كه شاگرد استاد كمالالملك بود، از همان كودكي ياد گرفت و از نوجواني براي اينكه تحصيل در هنر را ادامه دهد به تهران كوچ كرد. او براي امرارمعاش مجبور ميشود سركار برود. ابتدا در قسمت آموزش و طراحي نقاشي و مجسمهسازي دانشگاه تهران استخدام ميشود اما وقتي ميبيند كار طراحي او را راضي نميكند، پدرش را جايگزين خودش ميكند و خود سراغ كار فرش ميرود. بافتن و گرهزدن را با رفتن به روستاها و بخشهاي مختلف، از زنان روستايي ياد ميگيرد. در سن 23سالگي كارگاه قاليبافي خودش را راهاندازي و از استادان و بافندگان و توليدكنندگان متبحر اين رشته دعوت به همكاري ميكند. از همان ابتدا خودش طراحيهاي فرش را بهعهده ميگيرد و به مرور زمان به تبحري خاص در طراحي ميرسد كه سبك وي او را از سايرين متمايز ميكند.
- مثلا يكي از دلايل موفقيت و متمايز بودن استاد، استفاده از داستانهاي ادبي، تشبيه و استعارههاي عرفاني يا بازخواني بخشهايي از تاريخ كهن ايران بود كه همواره در طرحهايش استفاده ميكرد.
استاد ارتباط عاشقانهاي با معبودش داشت. بسياري از اوقات كه ميخواست اثري را طراحي كند با خلوتگزينيهاي مخصوصبهخودش و با الهام گرفتن از شهودش، كارهايش را قلم ميزد؛ در خواب يا در نمازهايي كه در نيمههاي شب ميخواند. وقتي در نمازهاي شبانه به سجده ميرفت، ساعتها طول ميكشيد كه سر از مهر بردارد و وقتي سر بلند ميكرد قلم برميداشت و شروع به طراحي ميكرد. اثر چرخ گردون يكي از همين آثار است. (با دست به فرشي كه پشت او آويخته شده، اشاره ميكند) اين فرش در زندان بافته شده.
- در زندان؟!
بله. زمان پهلوي از استاد درخواست ميكنند كه به زندانيان قاليبافي ياد بدهد. استاد شرط ميگذارد كه فقط به زندانياني كه محكوم به حبس ابد هستند آموزش دهد و در پايان كار حكم آزادي آنها صادر شود. استاد از اين طريق 4زنداني را آزاد ميكند. اين فرش را هم يكي از همان زندانيان در زندان ميبافد. خود استاد براي كشيدن اين طرح بدون هيچ ايده و فكر آغاز بهكار ميكند و خودش هم اصلا نميدانست قرار است چه تصويري را روي كاغذ بياورد. هرشب يا هر چندشب يكبار قسمتي از آن را الهام ميگرفت و ميكشيد و آن را بهدست زنداني ميسپرد. پدرم ميگفت، وقتي بافت فرش تمام ميشود از خلق چنين اثري و اينكه توانسته يك زنداني را آزاد كند بهخود مغرور ميشود و همان زمان تفألي به مولانا ميزند و (با بغض و هاله اشك) فكر ميكنيد چه بيتي برايش باز ميشود:
«اين حروف حالهات از نسخ اوست
عزم و فسخت هم ز عزم و فسخ اوست».
- پس ميتوان گفت استاد در كنار هنر، شيفته عرفان هم بود؟
عارف بودن شايد طريقتي دارد كه ما از آن بياطلاعيم اما پدرم بيشتر بهخودسازي اعتقاد داشت. زماني كه هنوز سن و سالي نداشتم پدرم به من درسي ياد داد كه امروز مرا يك انسان بينياز از ثروت دنيا كرده است. روزي يكي از مشتريان بابت فرشي كه سفارش داده بود، پول زيادي را بستهبندي شده براي ايشان آورد. او هم در كشوي ميز را باز كرد و بيآنكه پولها را بشمرد در كشو چيد. بعد هم مقداري از پول را برداشت و يكي از كارگرها را صدا زد و گفت كه براي ناهار امروز همه كارگرها چلوكباب بخر و كنارش هم 5 ريال انگور، 5ريال پنير و 2 تا نون بخر و بيار. من كه تعجب كرده بودم، هيچ نگفتم و منتظر ماندم. وقتي غذا آمد، چلوكبابها را بين كارگرها تقسيم كرد و براي من و خودش نان و پنير گذاشت. بعد خطاب به پولها گفت: شما نميتوانيد مرا به زانو درآوريد. من شما را به خدمت ميگيرم نه اينكه شما مرا به خدمت درآوريد. به من گفت بايد ياد بگيري كه در اوج داشتن به نداشتن فكر كني چون همهچيز در همان نداشتنهاست.
- خانم رسام! پدر شما 7فرزند داشت. چرا استاد در وصيتنامه، شما را بهعنوان جانشين خود در آموزشگاه و موزه معرفي كرد؟
همه ما خواهر و برادرها علاقه خاصي به پدر داشتيم اما وابستگي من فراتر از رابطه معمولي يك دختر به پدرش بود. من آنقدر ايشان را دوست داشتم كه همه دوران كودكي، نوجواني و جوانيام را در كنارش گذراندم. براي من عشقي بالاتر از دوست داشتن پدرم نبوده و نيست. شايد بهخاطر او بود كه به هنر فرشبافي كشيده شدم. يادم هست اولينبار 9ساله بودم كه پدرم وقتي خواست به دختر دوستش قاليبافي ياد دهد، كنار او نشستم تا من هم ياد بگيرم. از همان زمان، ديگر از كارگاه قاليبافي پدرم بيرون نيامدم. استاد مرا زياد جدي نميگرفت اما به مرور زمان با بافتهاي متفاوتي كه انجام ميدادم، مثلا اينكه گاهي برجسته قيچي ميزدم درنظرش ديده شدم. نخستين كارم در 12سالگي بود كه يكي از طرحهاي استاد كه شعر «دي شيخ با چراغ هميگشت گرد شهر/ كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست» را بافتم و او آنقدر خوشاش آمد كه برايم گردنبندي خريد و آن را به دار آويزان كرد. بعد از همين اتفاقها بود كه پدرم كمي مرا جدي گرفت و من هم همچنان در كنارش تلمذ ميكردم. اما بعد از ديپلم، در رشته تاريخ ادبيات آلماني دانشگاه تهران قبول شدم و كار فرش را كنار گذاشتم و به دانشگاه رفتم. پدر از اين موضوع خيلي ناراحت بود و به من ميگفت با استعدادي كه تو داري، هنر فرش، آينده بهتري برايت رقم ميزند. با انقلاب فرهنگي و تعطيلي دانشگاهها به من گفت كه ميخواهد آموزشگاه قاليبافي راهاندازي كند و از من كمك خواست. من هم قبول كردم و كار را با 5 شاگرد به نيت 5تن شروع كرديم. دانشگاه كه شروع شد، من دوباره خواستم برگردم سردرس و كلاسهاي دانشگاه اما پدرم از من دلگير شد كه من با قول تو آموزشگاه را باز كردم. يادم هست يك روز پدرم با وجود كسالتي كه داشت ميخواست به كارگاه برود، به من گفت، امروز به جاي من كارگاه برو و كارها را انجام بده. گفتم نميتوانم، بايد به دانشگاه بروم. سپس او همينطور كه آماده رفتن ميشد، با دلگيري و ناراحتي گفت، برو دخترم اما يادت باشد «تا هستم اي رفيق نداني كه كيستم/ روزي سراغ وقت من آيي كه نيستم» دلم براي روزي ميسوزد كه ژيلا دنبال من ميآيي اما من ديگر نيستم. همين حرف باعث شد تا از دانشگاه مرخصي بگيرم و كنار استاد بمانم. پدر هم بعد از مدتي، همه كارها را به من سپرد و براي معالجه به خارج از كشور رفت. من هم كه تا آن زمان فقط بافنده بودم از آن زمان به بعد همه تلاش و انرژي خود را براي طراحي، رنگرزي و اداره آموزشگاه گذاشتم.
- همين عشق هم باعث شد تا يكي از بهترين بافتهاي شما، پرتره استاد شود؟
بله. خدا را شكر من اين كار را زماني كه خود استاد در قيد حيات بود، انجام دادم. هرچند ابتدا اصلا دوست نداشت كه چنين كاري انجام دهم. زماني كه تصميم گرفتم پرتره خود استاد را ببافم به من گفت ژيلا! بافت صورت در 27رج آن هم در بافت درشت و نه ريز و ظريف اصلا امكان ندارد. در بهترين بافتهاي تبريز هم صورت را كمتر از 70رج نميبافند. اين كار را انجام نده و خودت را مضحكه هنرجويان و استادان نكن. گفتم با عشق هركاري را ميتوان انجام داد. وقتي هم شروع كردم، اصلا سراغ كار من نميآمد و هربار از كنار آن ميخواست عبور كند سرش را برميگرداند. به نيمه كار رسيدم، ديدم يك نفر شانهام را گرفت و سرم را بوسيد؛ پدرم بود به من گفت به تو افتخار ميكنم. بعد از آن براي ادامه كار بهصورت و چشمانش نگاه ميكردم و پرترهاش را ميبافتم. آن همزماني كه به نور نگاه ميكرد. يكماه و نيم براي اين كار با همه وجود وقت گذاشتم و در هر گره لذت دوست داشتن پدر را داشتم. قشنگترين لحظه در زندگيام لحظهاي بود كه ديدم بعد از تمام شدن تابلو، پدرم آن را روبهرويش گذاشت و گفت بينظير است و من به تو ايمان آوردم. حالا خيالم راحت است اگر سرم را روي زمين بگذارم آرام هستم.
- در طول اين سالها چقدر سعي كرديد كه راه پدر را در ابداعات طرحهاي نو و تازهاي كه با آنها انقلابي در فرش نوين بود، ادامه دهيد؟
افرادي كه رسالت دارند، يگانه هستند. راه آن افراد را ميتوان ادامه داد اما ديگر ما حامل رسالت نيستيم و فقط پيرو آنها خواهيم بود تا راهشان زنده بماند. من سعي كردم رسالت پدرم را در اين هنر حفظ كنم و اجازه ندهم راه او نقطه پاياني داشته باشد. الان آرزوي خود من هم همين است كه بعد از من كسي باشد كه دلسوزانه و فقط براي جاودان ماندن نام استاد ادامهدهنده راهش باشد. البته استاداني هستند كه روزي شاگرد پدرم بودهاند و حالا با آموزش راه او را ادامه ميدهند.
- بعد از آموزش، هنرجويان در همين كارگاه مشغول بهكار ميشوند؟
بستگي دارد. برخي از آنها در خانه و براي خودشان قالي ميبافند كه مربيهاي ما هر 15روز يكبار به خانه آنها ميروند، كارشان را نظارت ميكنند و در آخر اگر خواستند تابلوها را به گالري فرش رسام عربزاده ميفروشند و گالري موظف است تابلو را فروخته و به بافنده پولش را بدهد. تعدادي هم هستند كه در همينجا پشت دار، قالي خودشان را ميبافند اما تعدادي از هنرجويان كه حدود 15نفر هستند براي بنياد كار ميكنند. اين افراد كساني هستند كه از نظر جسماني ناتوانند و از بهزيستي يا مراكز خيريه به ما معرفي شدهاند. ما براي آنها حقوق ماهانه درنظر گرفته و آنها را بيمه كردهايم.
- از چه زماني تصميم گرفتيد كه افراد ناتوان جسمي و بهزيستي را به مركز بياوريد؟
زماني كه خود استاد كارگاه شاهآباد را راهاندازي ميكند، از بنياد خيريه درخواست ميكند چند بچه را از پرورشگاه براي آموزش به كارگاه بفرستند. آنها هم افرادي كه معلول و ناتوان بودند را ميفرستند. استاد با مشكلاتي كه وجود داشت به اين بچهها قاليبافي آموزش ميدهد و آنها را در همانجا مشغول بهكار ميكند. از همان زمان به بعد هميشه در دورههاي گوناگون خانمهايي از بهزيستي يا از مراكزي به ما معرفي ميشوند و ما سعي ميكنيم آنها را در اينجا مشغول كنيم. اكنون 5نفر از خانمهايي كه كار ميكنند و ناتواني جسمي دارند را بيمه كرده و از مسكن مهر برايشان خانه خريداري كردهايم.
- استاد رسام عربزاده در يك نگاه
82 سال (1293-1375) روي اين كره خاكي زندگي كرد. از ابتدا او را به اسم «رسام عربزاده» نميشناختند بلكه نامش «ابوالفتح زيدي لطيفي» بود؛ چراكه او از نسل اعراب زيدي بود كه به سيدعرب شهرت داشتند. پدرش از شاگردان كمالالملك بود و با نقاشي امرار معاش ميكرد و آثاري از نقاشي قهوهخانهاي در موزه رضاعباسي به جاي گذاشت و با تربيت فرزندي همچون استاد رسام عربزاده، نامش را جاودانه كرد. استاد رسام در رشته تذهيب، نقش قالي و مينياتور، هنر پدر را ادامه داد و مدتي به طراحي و ساخت كاشي مشغول شد. بخشي از كاشيكاري ساختمان مجلس قديم كه اكنون موزه شده از او به يادگار مانده است. اما با ورود به دنياي هنر فرش انقلابي به پا كرد كه در آن روح تازهاي به كالبد هنر فرش ايران دميده شد.
او با حفظ سنتها، سنتشكني كرد و تغييرات بسياري در فرشها ايجاد كرد و با استفاده از هنر معماري، مينياتور، تذهيب و نقل داستانهاي عرفاني و تاريخي در طراحي فرشهاي خود باعث تغيير سليقه مردم شد و پسند هنري عام را بالا برد. فلسفه و تفسير هر يك از آثار استاد رسام عربزاده در عين زيبايي و تفكر خلاقانه، درسي است كه همراه با ابيات شعر ميتواند هر بينندهاي را به فكر وادارد و اين نكته را يادآوري كند كه فرش هم ميتواند در رسالت هنر براي به كمال رسيدن انسان به خوبي وظيفهاش را به جا آورد. استاد عربزاده جدا از ايدههاي خلاقانه، در بافت هم نوآوريهايي داشته كه پس از آن هر چهره و عكسي را ديگر ميشد به فرش تبديل كرد. نيمگرهاي كه «آويز» نام دارد و به اسم استاد به ثبت رسيده، ايراد دندانه دندانه شدن در بافت چهره را براي هميشه از بين برد. استاد رسام عربزاده با اين نوع فعاليتها، در دهه 50 به اوج رسيد و نمايش آثار و استقبال عمومي او را به شهرت رساند. استاد بين فعاليتهايش، با راهاندازي كارگاه تخصصي قاليبافي، آموزش و تربيت شاگرد را هم در پيش گرفت تا راهش ادامه داشته باشد. پدر فرش نوين ايران كه هيچگاه حاضر نشد براي فرشهايش قيمت تعيين كند و آثارش را بفروشد، همه آنها را روي ديوار و زمين خانه 200مترياش نگاه ميداشت تا اينكه سال1373 شهردار وقت تهران پيشنهاد داد با راهاندازي يك موزه تخصصي و خصوصي فرشهاي استاد هميشه در معرض ديد مردم قرار بگيرد. استاد نيز بدون هيچ مطالبهاي 66 اثر خود را به مردم ايران اهدا كرد تا موزه شكل بگيرد. استاد در آخرين روز عمرش در دنيا، به آخرين آرزوي خود رسيد؛ زماني كه مراسم تشييع پيكرش با افتتاح آموزشگاه رسام عربزاده كه ديوار به ديوار موزه بود، همزمان شد.
- خاطرهاي از پرتره استاد مطهري
بافت پرتره اســتاد مطهري دليلي شد تا كارهاي ديگر من ديده و بررسي شود. البته اين برگزيدهشدن هم ماجراي خاصي دارد كه به سالهاي خيلي دور بازميگردد. چند شب قبل از شهادت استاد مطهري خواب ديدم در جايي هستم كه جمعيت مردم با گريه و زاري، تابوتي را كه روي آن عمامه سفيدي قرار داشت تشييع ميكنند. من نميدانستم او كيست و فقط ميدويدم. ناخودآگاه ديدم عكسي از آيتالله مطهري كه كنار علامه طباطبايي نشسته است روي زمين افتاده. آن را برداشتم و در آغوش گرفتم و گفتم من اين را ميبافم. حدود 27سال از اين خواب گذشت و من آن را كموبيش فراموش كردم. تا اينكه يك روز در موزه بودم كه همسر يكي از شاگردانم آمد و گفت شما در اين مركز پرتره هم ميبافيد؟ گفتم صورتهاي خيلي خاص را. گفت براي همايش حكمت مطهر ميخواهيم چهره آيتالله مطهري را داشته باشيم، در اندازه 100در 150سانتيمتر و 2ماه هم بيشتر فرصت نداريم. همان لحظه ياد خوابم افتادم و گفتم من اين را ميبافم. گفتند با چه قيمتي؟ گفتم پولي نميگيرم. فقط بايد قولي بدهيد، اينكه فرش را به خانواده خود استاد مطهري هديه بدهيد. من هيچ عكسي از استاد نداشتم و تنها توانستم از كتاب درسي يك عكس پيدا كنم كه همان تصوير خوابم بودم. از روي همان عكس بدون نقشه شروع به بافتن كردم. هربار كه پاي دار قالي مينشستم احساس ميكردم، خود استاد روبهرويم هست و حضور دارد و من به چهره ايشان نگاه ميكنم و ميبافم. از آنجا كه اين كار شبانهروز با دل و عشق بافته شد، اثر بسيار خاصي شد. طوري كه همسر استاد مطهري و فرزندانشان ميگويند اين اثر طوري بافته شده است كه انگار چشمان پدر زنده است و ما را نگاه ميكند. اين اتفاق باعث شد تا آثار ديگر بنده مانند پرترهاي كه از پدرم بافتم و پرتره حضرت امام كه آن هم از روي عكس بود بررسي شود و من بهعنوان نخبه هنري سال92 انتخاب شوم. حالا با گفتن اين خاطرات حرفي بزنم كه شايد باور نكنيد، اكنون ميترسم دوباره بخواهم اين آثار را ببافم ولي ديگر نتوانم چنين كاري انجام دهم.
- خانهاي با فرهنگ ايراني
همقدم با ژيلا رسامعربزاده در موزه و كارگاه
وارد موزه كه ميشوي گليم «اين چرا و آن چرا» به استقبالت ميآيد. چند قدم جلو بروي همه يكباره جلوي چشمانت خودنمايي ميكنند. آنقدر زيبا و باشكوه كه ناخودآگاه خيره ميشوي به رنگها وگرههايي كه از ايده استاد رسامعربزاده مشق شدهاند. گشت زدن در موزه فرش رسام عربزاده لذتي دارد بهخصوص زماني كه ژيلا رسامعربزاده نيز همقدم تو باشد. كنار 66 اثر استاد رسام عربزاده كه در 2 سالن و راهرو به نمايش گذاشته شده، ميتوان با مراحل توليد كامل فرش از رنگرزي نخ گرفته تا طراحي و چلهكشي آشنا شد. در اين موزه ميتواني قديميترين فرش استاد را كه طراحي و بافت آن براي 65 سال پيش است هم ببيني. تابلو فرش شاهنامهخواني باعث شده تا بنياد هرماه برنامه شاهنامهخواني هم اجرا كند. در موزه، آخرين اثر استاد را هم كه اثري بهمعناي صلح و دوستي با نماد عقاب نشان داده شده، ميتوان ديد؛ اثري كه نيمه تمام باقي ماند و توسط شاگردان استاد به پايان رسيد. بنياد فرهنگي هنري رسام عربزاده از 2ساختمان كه ديواربهديوار هستند، تشكيل شده. ابتداي خيابان گالري و فروشگاه آثار فرش، بعد آموزشگاه و سپس موزه.
فاطمه خانم، بافنده طرح شكارگاه استاد رسام عربزاده ميگويد: «14سال است كه به كارگاه ميآيم. برخورد اول با خانم عربزاده آرامشي داشت كه از همان ابتدا حس خاصي نسبت به كارگاه پيدا كردم. در اين سالها روزهايي بوده كه بيمار شدم و يا درد دست و كمر داشتم اما بازهم نميتوانستم در خانه بمانم. الان هم سالهاست دكتر بافندگي را برايم ممنوع كرده اما واقعا نميتوانم قاليبافي نكنم. احساس ميكنم اينجا حالم بهتر است». اول علاقه به گره زدن براي خلق يك اثر و دوم وجود ژيلا عربزاده باعث شده بسياري از هنرجويان زحمت طيكردن راه دراز براي رسيدن به كارگاه را تحمل كنند. مانند زهرا خانم 86 ساله كه 16سال است هر روز از تجريش با 2 خط تاكسي خود را به كارگاه ميرساند.
در موزه رسام عربزاده ميتوان يك روز زندگي كرد. اين را تنها 2هزار بازديدكنندهاي كه در سال به ديدار فرشهاي استاد ميروند، ميتوانند درك كنند و البته مانند 2 مهمان تازه اتريشي آن را بر زبان آورند. محبوبه معصوميان كه راهنماي موزه رسام است ميگويد: «در سال 300 تا 500 توريست و 2هزار بازديدكننده داريم. ما از بازديد مردم استقبال ميكنيم. براي همين تنها با كلام و اخلاق و معرفي كامل آثار سعي ميكنيم، مخاطب جذب كنيم تا آنها مبلغ ما باشند؛ چراكه امكانات لازم براي موزه را در دست نداريم و حمايتي هم بابت اين موضوع صورت نگرفته است». او ادامه ميدهد:«بنياد، وابسته به شهرداري است اما مستقل اداره ميشود و بهصورت كلي با توجه به هزينههاي بسيار، درآمدزايي چنداني هم ندارد؛ تنها به اندازهاي كه چراغ موزه روشن بماند. با همه شكوه و ارزش و ابهت، اين موزه اما هنوز در ميان اين صنعت و هنر ايراني مهجور است.» بااين حال اما ژيلا رسام عربزاده از شرايط حاضر موزه گلايهاي ندارد و ميگويد: «ما براي درآمدزايي كه بتوانيم موزه را حفظ كنيم، خواستيم بخشي از كلاسهاي آموزشي را به گالري براي فروش تابلو تبديل كنيم كه اجازه وجود چنين ملك تجارياي در كوچه را نميدادند اما شهرداري مجوز كاربري تجاري آن را صادر و مشكل را براي ما حل كرد. اتفاقا ميخواستم تشكر كنم از آقاي حاجيخاني، مشاور شهردار تهران كه بهعنوان يكي از اعضاي هيأت امناي موزه، ما را بسيار حمايت كردند و پشتيبان مجموعه بودند».
نظر شما