عكس كتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» را برايش ميفرستم و زيرش مينويسم: «اينم جايزهت». او جواب ميدهد «كارت رو خوب بلديها» و شكلك خنده ميگذارد. انگار راست ميگويد. انگار هميشه لازم نيست پاي خريد يك ماشين يا يك سفر در ميان باشد و هديه اگر فقط براي ابراز دوستداشتن باشد كفايت ميكند. اندازهاش مهم نيست.
جايي خواندم كه نوشته بود مردها فكر ميكنند كه براي هديه كوچك يك امتياز و براي هديه بزرگ 30امتياز بهدست ميآورند. اما تا زماني كه مرد نداند كه زنها سبك امتياز جمعكردنشان فرق ميكند، انرژي خودش را روي يك هديه بزرگ متمركز ميكند. تجربه شخصيام ميگويد كه اين حرفها و توصيهها درست است چون انگار طرز امتياز جمعكردن زنها ربطي به سليقه ندارد، بلكه واقعا يك نياز است. زنها در مناسبات خودشان به گفتهها و رفتارهاي محبتآميز زيادي نياز دارند تا بتوانند احساس كنند كه مردشان آنها را دوست دارد. به قول آن كتاب «باك محبت يك زن هميشه بايد پر باشد!» شارژ اين باك سخت است؟ نه. كمي صداقت ميخواهد و حوصله؛ مثلا روش خودآگاه و ناخودآگاه شخصي من اين است كه از برنامه روزانهاش بپرسم، از جلسهاي كه امروز با مديرشان داشته است. سعي ميكنم گوش بدهم و سؤال كنم. گاهي هيچ راهحلي براي مشكل نميدهم و سعي ميكنم فقط دلسوزي كنم و وقتهايي كه خسته است به او پيشنهاد كمك ميدهم. تازگيها فهميدهام وقتي قرار است دير به خانه برسم، حتماً بايد به او زنگ بزنم و اطلاع بدهم. وقتهايي كه با هم حرف ميزنيم، گوشي را كنار ميگذارم و سعي ميكنم حواسم به او جمع باشد. رختهاي چرك را جدا ميكنم و براي كارهاي روزمرهاش زباني و كتبي از او تشكر ميكنم.
موقع حرف زدن به او نگاه ميكنم و وقتي ميخواهم از خانه بيرون بزنم، با شوخي و خنده خداحافظي ميكنم. اگر از دست كسي عصباني است به او حق ميدهم و در جمع با او مهربان هستم و ميگويم و ميخندم. گاهي او را ارجاع ميدهم به نخستين روزهاي آشنايي و در آن جاهاي دوستداشتني قدم ميزنيم تا خاطرات قديميمان زنده شود. حتي از اينها هم سادهتر؛ در را برايش باز ميكنم و خريدها را خودم تا خانه ميآورم. حالش را ميپرسم و از غذاهايش تعريف ميكنم؛ واقعي و راستكي! هر وقت دلم براي او تنگ ميشود همان لحظه به رويش ميآورم. همين كارهاي كوچك، جادويي ميكند كه همهچيز را برميگرداند سَرِ جايش. زيادي يكطرفه است؟ نه. وقتي به او امتياز ميدهم، همهچيز مساوي ميشود و آن محبتها بهخودم برميگردد؛ بيشتر و عميقتر. انگار كه رنج و خشمي از بين رفته و حالا وقت جبران است. بيشتر همكاري ميكند و درك ميكند كه سهشنبهها بايد سر ساعت به برنامه هفتگيام برسم و شنبهها جلسه دارم و... . شبيه يك مذاكره ناگفته است؛ يك توافق برد- برد. فرمول به همين سادگي است؛ باك محبتمان را با كارت سوخت طرف مقابل پر ميكنيم!
نظر شما