شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۸:۲۳
۰ نفر

همشهری دو - مرجان فاطمی: دلتنگی دلیل نمی‌خواهد. یک جایی از بین هزاران هزار اتفاق ریز و درشت، راهش را پیدا می‌کند و می‌آید و یکراست می‌نشیند وسط دلت. منتظر که باشی دلتنگی می‌شود کار هر روزت.

منتظر که باشی...

می‌شوی قهرمان قصه‌هایی که تمامی ندارد. مي‌شوي قهرماني كه هر روز ساعت‌ها روی صندلی تنها ایستگاه قطار نزدیک خانه‌شان می‌نشیند و منتظر می‌ماند. می‌داند سال‌هاست حتی یک قطار هم در این ایستگاه توقف نداشته اما شک ندارد یک روز قطاری که انتظارش را می‌کشد از راه می‌رسد.

یا قهرمان قصه‌اي که هرشب رأس یک ساعت خاص، جلوی در خانه‌اش شمع روشن می‌کند تا کسی که انتظارش را می‌کشد راه خانه را گم نكند. یا نه اصلا مي‌شوي پسربچه کوچک همسایه که هر روز تمام حیاط خانه را آب و جارو می‌کشد و دمپایی‌های پدر را روی پله‌های ورودی جفت می‌کند تا بالاخره یک روز از سفر دوری که مادر می‌گوید، برگردد... دلتنگی دلیل نمی‌خواهد. منتظر که باشی خودش راهش را پیدا می‌کند. می‌آید و می‌نشیند وسط دلت. حالا دیگر فقط امید به دادت می‌رسد. امید که باشد، بالاخره قطار در ایستگاه می‌ایستد، او با چمدانی در دست پیاده می‌شود، از روی شمع روشن جلوی در، خانه را پیدا می‌کند و دمپایی‌های جفت شده جلوی در را می‌پوشد.

کد خبر 360156

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha