شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۶ - ۱۰:۵۵
۰ نفر

دکتر محمد بقایی (ماکان): امروز صدوسی‌امین سالروز تولد مردی است که با اندیشه‌های نو و انقلابی خود «آب در خوابگه مورچگان» ریخت، به امید آن‌که شاید حرکت و تحولی در اقوام به خواب رفته پدید آورد.

او علامه اقبال لاهوری است که تلاش‌هایش چندان بی‌حاصل نماند و امروز اندیشه‌های به جامانده از او که عمدتا در قالب شعر فارسی گنجانده شده، عاملی است برای هر انسانی، به خصوص انسان مسلمان تا در خویشتن خویش نظاره‌ کند و کرامت خود را چنان‌که بایسته است بازیابد.

به همین مناسبت صبح امروز در دانشگاه هنگ‌کنگ کنفرانسی برگزار شده است که در آن اقبال‌شناسانی صاحب نام از کشورهای ایران، آلمان، پاکستان و چین شرکت خواهند داشت و هریک به تجزیه و تحلیل اندیشه‌های اقبال خواهند پرداخت.

سخنران ایرانی این همایش جهانی دکتر محمد بقایی(ماکان)است.  دکتر ماکان در این همایش علاوه بر ارائه گفتاری درباره «سیراقبال‌شناسی در ایران» مفهوم عشق در آثار اقبال را هم مورد بررسی قرار خواهد داد.

در سحرگاه هجدهم آبان1256خورشیدی برابر با نهم نوامبر 1877 میلادی که بانگ موذنان سیالکوت از فراز مأذنه‌های دور و نزدیک مسلمانان خفته را به عمل خیر فرا می‌خواند، محمداقبال لاهوری پای به هستی نهاد.

هنوز 30سالگی را پشت سرننهاده بود که آوازه‌اش تمامی شبه‌قاره را درنوردید و بعد افکار و آثارش چندان اعتبار و شهرت یافت که منتقدان و مترجمان ادبی بزرگ غرب نظیر نیکلسون و آربری که فقط منظومه‌های تراز اول زبان فارسی را ترجمه  کرده اند مبادرت به ترجمه آنهاکردند.

اقبال به تدریج ستایشگران بزرگی در ایران و جهان یافت که از آن میان می‌توان از دهخدا، بهار، فروزانفر، مینوی، هسه، شیمل و بسیاری دیگر نام برد. گرچه  طی نزدیک به 70سالی که از فقدان او می‌گذرد، مقالات و کتاب‌ها و رسالات‌ متعددی درباره وی به رشته تحریر درآمده که تعداد آنها را بالغ بر 18هزار تخمین می‌زنند، ولی حقیقت این است که هنوز ابعاد شخصیت وی به درستی شناخته نشده است. او نیز همانند مقتدای خویش از همان زمان حیاتش «حسرت فهم درست» را می‌خورده، از همین روست که گفته است:

چون رخت خویش بربستم از این خاک
همه گفتند با ما آشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود

ظاهر قضیه این است که همه با او آشنایند، ولی کمتر کسی- حتی مدعی اقبال‌شناسی- می‌داند که او به حقیقت چه گفت، با که گفت و چه اندیشه‌ها و خواست‌هایی در سر و دل داشت.

این را زمانی می‌توان دریافت که می‌بینیم غالب کسان از او به عنوان «روشنفکر دینی» نام می‌برند، بی‌آنکه بدانند او «روشنفکر و دینی» بوده است. اکثر آنان که درباره او سخن می‌گویند، چنان تصورش می‌کنند که با ذهنیتشان سازگاری دارد. این ایراد بیشتر متوجه کسانی است که از او در مرتبه اول، شاعری منقبت‌گو در حد محتشم کاشانی و میرانیس ساخته‌اند.

 حال آن‌که اقبال شخصیتی بوده است با ابعاد مختلف. او مردی فیلسوف، عارف، شاعر، اصلاح گر،‌مربی، جامعه‌شناس، سیاستمدار، حقوقدان، قرآن پژوه، زباندان، تاریخدان، ایرانشناس و اسلام‌شناس با دیدگاه‌های مترقی و انقلابی بوده است.

 بنابراین وقتی برترین وجه شخصیت او در شاعری و مدیحه‌سرایی مطرح می‌شود، یعنی دریا را در حد برکه‌ای دیدن،‌چرا چنین است؟ زیرا فهم افکار اقبال کاری خرد نیست و برای دستیابی به اعماق اندیشه‌اش باید از انوار آزاداندیشی و نوگرایی بهره جست تا بتوان از معابر خم‌اندرخمش گذشت.

بحرم و از من کم آشوبی خطاست
آن‌که در قعرم فروآید کجاست؟

اقبال پژوهی اگر نه به وسعت دانش و آگاهی و ذوق و شور و حال اقبال – که البته کاری است تقریبا ناممکن – ولی دست کم برای شناخت صحیح وی باید از فلسفه شرق و غرب، ازفرهنگ و تمدن غرب وشرق، از فرهنگ و تاریخ و ادب ایران، از دقایق و نکات حکمی و قرآنی، از بافت‌های اجتماعی و سیاسی کشورهای اسلامی، از زیر و بم‌های تاریخ سیاسی دنیای معاصر، از تاریخ اسلام، از دانش تجربی معاصر، از جامعه‌شناسی و روانشناسی نوین دارای آگاهی لازم باشد، ولی از آنجا که جمع آمدن همه این آگاهی‌ها در یک شخص اگر نگوییم غیرممکن، لااقل بسیار دشوار است؛ بنابراین کمتر کسی است از اقبال‌شناسان که توانسته باشد او را خوب بشناسد و بشناساند.

از همین روست که فرزندش جاوید می‌نویسد:«اگر ادعا کنیم که آنچه تاکنون درباره اقبال نوشته شده در نمایاندن نظرات و افکارش توفیقی نداشته  پر بی جا نگفته‌ایم... بیشتر مطالبی که درباره او به چاپ رسیده سطحی و ناچیز بوده... بی‌آن که بدانند او به واقع چه منظوری داشت...» به همین دلیل تاسف‌انگیز اکنون اقبال برای بسیاری از مردم ما ناشناخته مانده است.

حقیقت را اگر بخواهیم در دنیای معاصر اسلام کمتر متفکر فرهیخته و روشنفکر و آگاهی را می‌یابیم که همانند او شخصیتی استوار و ایمانی راسخ بر بنیاد آگاهی‌های نوین داشته باشد. او در واقع شخصیتی است روشنفکر ودینی، نه یک روشنفکر دینی؛ زیرا ایمان را فدای روشنفکری و روشنفکری را قربانی ایمان نمی‌کند، سهم و نقش هر یک را در زندگی می‌داند و می‌داند که از هر یک به چه میزان باید در پیشبرد اهداف زندگی سود جست. 

او در عین حال که همیشه در ایمانش استوار بود، همه مکاتب عقیدتی و سیاسی را مورد مطالعه دقیق قرار دارد. اقبال دُرّ  قیمتی لفظ دری را برای کسب روزی به کار نگرفت، سازمان‌های دولتی انگلیس بهترین موقعیت‌های شغلی را به وی پیشنهاد کردند، ولی خدمت به دولت استثمارگر را نپذیرفت. با قناعت تمام ساخت و کرامت انسانی خود را از دست نداد.

اقبال برای انسان آرمانی خود راه‌هایی را عرضه می‌کند که پی‌سپردنشان نیاز به روحی مبارز، شکیبا، سخت‌کوش و ژرف‌بینی دارد. بنابراین آنان که به تن آسانی و امور ظاهری خو گرفته‌اند و پیرو فلسفه این نیز بگذرد هستند، میانه‌ای با روح جدی، سخت‌کوش و ستیزه جوی اقبال ندارند. بی‌جهت نیست که می‌گوید:

گرفتم این که شراب خودی بسی تلخ است
به درد خویش نگر زهر ما به درمان‌کش

برخی نیز از سرناآگاهی اقبال را اندیشمندی متعصب می‌دانند و این بدان سبب است که تفاوت میان «تعصب» و «عصبیت» را نمی‌دانند. اقبال در تعریف این 2 اصطلاح می‌گوید: «عصبیت و تعصب هر یک مقوله‌ای جدا از هم هستند، ریشه عصبیت حیاتی است، ولی ریشه تعصب نفسانی است. تعصب نوعی بیماری است که معالجه‌اش فقط به دست مربیان روحانی و تعالیم ایشان ممکن می‌شود، حال آن که عصبیت خاص زندگی است و پرورش و تربیت آن لازم و ضروری است.»

آیا می‌توان متفکری را که برای فعالیت و پویایی چندان اهمیت قائل است که خلاقیت یا به تعبیر او «کار نادر»‌را حتی اگر گناه هم باشد، ثواب می‌داند، متعصب دانست؟

گر از دست تو کار نادر آید
گناهی هم اگر باشد ثواب است 

 کدام متعصب برای فکر و اندیشه چندان ارزش قائل است که گناه همراه با تعقل را به زهد و طاعت بی‌تعقل ترجیح بدهد؟ اقبال در یادداشت‌هایش می‌نویسد: «حداقل در یک مورد می‌توان گفت که گناه برتر از زهد است، زیرا در گناه عاقل، تعقل وجود دارد که زهد فاقد آن است.» راستش را بخواهیم، داوری‌های نادرستی که گاه در مورد اقبال صورت می‌گیرد به سبب فهم نادرست و عدم شناخت اندیشه‌های اوست.

از همین‌رو است که وصله‌های گوناگون به او بستند و نامش را گذاشتند: نقد. جمعی گفتند مردی است شاعرپیشه با عقاید خشک دینی، گروهی گفتند، سیاستمداری بوده است با تفکرات پان اسلامی، برخی گفتند صوفی مسلکی بوده که خلق را در عصراتم و فضا، همچون بایزید و حلاج می‌خواسته، کسانی گفتند فیلسوفی است با افکاری به عاریت گرفته از متفکران پیشین و فلسفه‌ای هم که به نام خودی عرضه کرده تقلیدی است از فیخته و نیچه و دیگران.

بعضی‌ها او را جیره‌خوار انگلیس دانستند، برخی او را حتی معاند پایه‌گذار مذهب جعفری معرفی کردند و نظرات خنده‌آور دیگری که خود ناقض یکدیگرند.بنابراین می‌بینیم که چهره واقعی او زیر انبوهی از تصورات نادرست پوشیده مانده و ارزشش مثل اکثر فرزانگان بزرگ جهان به درستی دانسته نشده است.

تردیدی نیست که بهترین طریق برای پی بردن به افکار و ذهنیت هر اندیشمندی، مراجعه به آثار و نوشته‌های خود اوست. بی‌جهت نیست که سهروردی در «کلمه التصوف» می‌گوید، «قرآن را چنان بخوان که گویی به خود تو نازل شده» و اقبال در کتاب «بازسازی‌ اندیشه دینی در اسلام» این نظر را مورد تایید قرار می‌دهد.

با ژرف‌اندیشی در آثار اقبال معلوم می‌شود که «اقوام»‌ از خود رمیده شرق اسلامی برای بازیابی هویت و اعتلای پیشین خود نیاز به تامل در افکار و آراء وی در زمینه‌های گوناگون از جمله بازسازی اندیشه دینی، ارتباط بی‌واسطه خالق و مخلوق، دگراندیشی، رجوع به خودی خویش و پرورش آن و نوگرایی و تعامل با فرهنگ و مدنیت نوین جهانی دارند.

مجموع این نظریات که پس از وی به شدت مورد توجه نوگرایان دینی و مصلحان اجتماعی قرار گرفت و همان مفاهیم را به لفظ دیگری مطرح ساختند، موید ذهن والایی است که به زبان و فرهنگ ایرانی عشق می‌ورزید و 130 سال پیش، در دنیای اسلامی،‌چونان گلی دماغ پرور، روئیدن گرفت. اقبال به واقع یادآور این گفته بایزید است که «سال‌ها بگذرد و گلی چون ما  در ز مهریر جهان نروید.»

البته هیچ زمستانی با یک گل بهار نمی‌شود و نیاز به روئیدن گل‌های تاز‌ه‌ای در کنار آن است؛ اما این‌قدر هست که بتوان شمیم اش را به جان کشید.

کد خبر 36026

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز