پژوهشگران براین نظرند که «شهروند» دلالت فلسفیای فارغ از مدلولات عینی و روزمره شکل فیزیکی و عمرانی شهر دارد و معنای آن بسی فراتر از مفاد تئوریک مرسوم در جامعهشناسی شهری است و ریشه در «حق و حقوقی» دارد که به انسان شهری اعطا میشود و حقی و حقوقی است که او باید آن را در قبال جامعه ادا کند.
حال برای آن که بحث جدید «شهر اسلامی» به نیکی شرح و بسط یابد به طرح یک پرسش بنیادین میپردازیم: آیا صرف وجود چند سازه شهری که مزین به نشانههای اسلامی است، باعث میشود که ما با «شهری اسلامی» مواجه باشیم؟
شوربختانه در این باب، آنچه غالبا وجه نظرنظریه پردازان جامعه شناسی شهری بوده است، در همین نگاه شکل شناختی جلوه گر شده است؛ یعنی شهری بهعنوان «اسلامی» متصف شده است که در آن «معماری اسلامی» تجلی یافته است و حتی «معماری اسلامی» بهعنوان شاخصی برای مداقه در امکان و امتناع شهر اسلامی نمود پیدا میکند.
اگرچه برخی مانند لوونتال شکل بیرونی و نمای شهر را بازتابی از هنجارهای همان عصر و مقتضیات عقیدتی آن میشمارند، اما آیا این «فرم» بازتاب تمام عیار ذات معارف اسلامی بوده است؟
آشکار است که ما میتوانیم با مفروض گرفتن این سخن لوونتال کار را تمام شده بدانیم یا به مصداق آراء مندرج در مفاهیم جامعهشناسی شهری حکم «اسلامی» بودن شهری را صادر کنیم یا رأی به ابطال دهیم.
اما همانگونه که پیشتر در کمال اجمال، لب لباب «دیالتیک شهروندی» را شرح دادیم و گفتیم «شهر» نه فقط یک موجودیت فیزیکی، بل نماد یک امر حادث شده اجتماعی است، «شهر اسلامی» را نماد «مدنیت اسلامی» معرفی میکنیم.
اگر ما شهر را حاصل مدنی شدن بدانیم، در واقع شهر اسلامی حاصل امتزاجی میان اسلام و مدنیت است. مدنیت امری نیست که فقط ما به الزامی اجتماعی و فلسفی آن را در غرب بجوییم، بلکه یک مفهوم عام و جهان شمول است.
بنابراین این امر هم میتواند شمول سکولار داشته باشد و هم دینی. با این وصف در این وجیزه، ما به شرح تاریخی و نقد شهرهایی که به نام «شهر اسلامی» متصف شدهاند، نخواهیم پرداخت، چه آنکه هم بحث مطولی است و هم مبادی مشخصی دارد که با روح جهتگیری نظری ما در تباین است پس تلاش این است که «آنچه باید باشد» آشکار شود نه آنچه هست!
گزاره «شهر اسلامی» دلالت بر این معنی کلی هستی شناختی دارد که «وجدان دینی تام» و روح واحد مذهبی در کنار عوامل اقتصادی و اجتماعی باعث نضجگیری «شهر اسلامی» میشود.
در این باب، دیگر ارتقای اقتصادی یگانه عامل بنیان شهر نیست، بلکه «نیاز» به گسترش آن وجدان دینی تام و عرضه مستمر آن است که بنیاد «شهر اسلامی» را برپا میکند و در گذر زمان نیز تکمیل و تکوین «معرفت دینی» است که چند و چون عمرانی آن را مشخص میکند.
در اینجا ما باید به یک انقسام نظری روی آوریم و «شهر اسلامی کلاسیک» را از «شهر اسلامی» دوران تکنولوژی مدرن منفک کنیم.
«شهر اسلامی کلاسیک» حاصل تلاش برای گسترش ساحت معنایی اسلام بود، در این باب نیز میتوان بحث تاریخی فراخی را سامان داد که در نوشتارهای بعدی به آن خواهیم پرداخت، اما در اینجا بحث را بر این نکته متمرکز میکنیم، که نظم معناییای که «شهر اسلامی» از آن حادث میشود چه بوده و هست و «شهر» منتج از آن چه خصایصی دارد.
شهر اسلامی در دوران صدر اسلام به آن واسطه بنیاد نهاده میشد که «مرکز نشو و بسط معارف دین» بود. فیالمثل مکه به آن دلیل «شهر» شد که نیازهای دینی را مرتفع میکرد یا مدینه هم به همین وجه.
هر چه که جلوتر آمدیم، شهر اسلامی همین خصلت را بروز میداد، یعنی تواما مرکز سیاست و دین بود و «شهروند» آن نیز به همین وجه دل در گرو آن نظم معنایی داشت و عضوی از یک جامعه مدنی ـ دینی بود و به واسطه آن عضویت از تکالیف و حقوقی برخوردار میشد.
شهر مدرن و ساحت معنایی دین
«شهر مدرن» حاصل مدرن شدن روابط شخصی و اجتماعی است و تواما این روابط نیز در گرو بسط شهر مدرن است.
این امر یعنی، نمیتوان صدر و ذیلی برای این2 مقوله قائل شد و یکی را زمینهساز نمود اجتماعی دیگری دانست. همین مقوله میتواند به طرح پرسشی بنیادین بینجامد؛ در دوران مدرن، اگر شهری از ساحت معنایی اسلامی بهره داشته ولی از «معماری اسلامی» به معنای رایج آن طرفی نبسته، شایستگی متصف شدن بهعنوان «شهر اسلامی» را داراست یا خیر؟
این پرسش بسیار صعب و دشوار مینماید ؛اما راه نیل به فهم چیستی شهر اسلامی از همین مسیر میگذرد.
«شهر اسلامی» به این سبب «اسلامی» است که نظم اجتماعی آن منبعث از ارزش و معنای ساحت تفکر اسلامی است، نه به صرف وجود چند سازه تکوین یافته براساس روش معماری اسلامی.
در حوزه تحلیل ما، در شهر اسلامی، روابط اجتماعی، نقش پذیری اجتماعی، مدیریت شهری و در یک کلام «مدنیت» در هیات امر اسلامی جلوهگر میشود. بنابراین معماری اسلامی هم باید تابعی از این امور باشد. یعنی تا آن ساحت معنایی ناب اسلامی رخ عیان نکند، شهر «اسلامی» نخواهدشد.
مراد از این مفاهیم آن نیست که روابط در شهر اسلامی باید خصلت جمعی یابد بلکه مقصود آن است که اگر روابط از جنس اجتماعی و شهری هم باشد، نباید خصیصههای «عرفی» و عاری از تفوق نظم دینی را پذیرا باشد.
در یک شهر مدرن، روابط و تصمیمگیری صرفا «یک قرارداد اجتماعی» است، اما در شهر اسلامی، این امور صبغه «حق» و «تکلیف» مییابد. بر این اساس، حقوق شهروندی در شهر اسلامی نیز برعکس جوامع مدرن شهر، «قرارداد اجتماعی» میان افراد و حکومت نیست، بلکه «حق ذاتی» اعضای یک شهر و تکلیف دو جانبهای است که بر ذمه آنهاست.
برعکس آنچه در جوامع شهری مدرن جلوه داده میشود، حقوق شهروندی تنها یک تبانی و قرارداد اجتماعی است و فینفسه «اصالتی» ندارد و ممکن است در هنگامه مبارزات سیاسی یا تحولات اجتماعی قلب مفهومی پیدا کند.
تلقی لیبرال از حقوق شهروندی از هویت فردی منفصل از هویت جمعی سخن میگوید، در حالی که درک اسلامی از این امر ضرورت التزام به «هویت جمعی واحد» را که حاصل پذیرش ذهنی و عملی آزادانه است گوشزد میکند.
مفهوم «خود» در رویکرد اسلامی به حقوق شهروندی، همانقدر از اهمیت برخوردار است که مفهوم جامعه. پس نمیتوان یکجانبه دل در گرو جامعهگرایی صرف یا فردگرایی بست.
اساسا در شهر اسلامی بین فرد و جامعه نه نسبت تلازم کامل برقرار است نه تباین تام و حوزه فردی، آنقدر فراخ نیست که ملزومات زیست جمعی را دربرگیرد و مقتضیات زیست اجتماعی نیز آنقدر فربه نیست که برجزئیات حوزه شخصی تأثیر گذارد.
فراتر از این امور، آنچه بهعنوان «امت واحده اسلامی» طرح میشود، کاملا قابلیت آن را دارد که «شهروندی جهانی» را به منصه ظهور رساند. با این وصف در شهر اسلامی، عرصه عمومی مشحون ازتمنیات فردی و اجتماعی نسبت به «آرمان اسلامی» است.
این تمنیات، نظم اجتماعی و مدیریت شهری را سامان میبخشد که بر مدار برقراری پیوند میان فرد و جامعه میچرخد.
به همین وجه، شهروند یک شهر اسلامی، کسی است که در عرصه زیست اجتماعی و فردی خود «تقوا و ورع» را بنیاد رفتار اجتماعی میداند. این شهروند از حقوق و تکالیف فربهی بهره میبرد که «هویت» او را میسازد. در اینجا «هویت شهروندی» یک عضو شهر اسلامی، ماهیتی منفصل و جدا از جامعه ندارد، بلکه اساسا از آن و از همان «حقوق» و «تکالیف» نشات میگیرد.
اگرچه در مطالعات نظری لیبرال یا حتی سوسیالیستی از مقوله حق و تکلیف سخن به میان میآید، اما رویکرد عملگرایانه به این مقولات در این دو سویه نظری در ابراز وجود در شرایط زمانی خاص و مکان جغرافیایی شخصی ظاهر میشود.
برعکس، در تلقی اسلامی، تغییرات اجتماعی و گذر زمان در اصالت و ذات مفهومی حق و تکلیف خللی ایجاد نمیکند.
بنابراین میبینیم شهر اسلامی و شهروند آن به مدرنیته پاسخ «آری» و «نه» میگوید، آنجا که سخن از حقوق به میان میآید، پاسخ آری است، اما هنگامی که حقوق بر این اساس نظری لیبرال و اصل «لذت» و تباین تام فرد و جامعه باشد، راهها جدا میشود.
«زندگی خوب» در معنای لیبرال، «لذت و فایده» است فقط همین! اما اگر «اصالت اسلامی» را برای «زندگی خوب» قائل باشیم، قضیه بسی فراتر از این مقولات است اما سؤال دیگر آن است که «شهر اسلامی» با تکنولوژی و اصول شهرسازی مدرن چه میکند و تکلیف معماری اسلامی با مقتضیات زمان و نیازهای جدید چیست؟