« احمد» عزيزي كه هميشه نامش را با خط نستعليق پشت كتابهايش ديده بودم... ملكوت تكلم... ترجمه زخم... كفش هاي مكاشفه... شطحيات همه و همه زينت بخش كتابخانه كوچك من در حجره شماره 9 مدرسه ابراهيميه كرمان بودند و خلوت عصر گاهي من را با چاي و آلاله مطبوع تر مي كردند.
اولين باري هم كه زيارتشان كردم در اواخر دهه 70 بود. در كنگره شعر طلاب 20 هزارتومان پدرم خرجي راه به من داد و 9 هزار تومانش را دادم و دوربين و فيلم و باتري بخرم كه از او و با او فيلم بگيرم(جمله معترضه: عكس انداختن آن روزها حرمت داشت و اعتبار).
شبي در حاشيه همان كنگره غزلي برايش خواندم و با فروتني شنيد و گفت شب بيا اتاقم همه كارهايت را بخوان. شانه هايم شروع كرد به خاريدن و سوختن. انگار دوبال داشت جوانه مي زد. احمد عزيزي ؟ من ؟ بيا اتاقم ؟ رفتم و شروع كردم به خواندن، از سيگارش كام عميق ميگرفت و چشمهايش را بسته بود و نكاتي كليدي را در پايان كار برايم توضيح داد و كتاب معرفي كرد . شب قدري بود برايم... ما شاعران متولد دهه 60 چه بخواهيم و چه نخواهيم احمد عزيزي را ديده و نديده، شاگرديم افق هايي كه برايمان در زبان و انديشه باز كرد حاصل سال ها رنج و تعب و مرارتش بود.
از بعد از بيماري اش هم هرگاه در رسانه ها خبري از روند بيماري اش را مي ديدم و مي خواندم برايم اين سوال بود؟ مي شنود؟ مي بيند ؟ از دنياي اطراف درك و دريافتي دارد؟ چند غزل و مثنوي و بيت در ذهنش شكل گرفته و به روي كاغذ نمي آمد. اما تعارف كه نداريم دروغ هم نبايد بنويسم. مرگ احمد عزيزي ناراحتم نكرد. چند سال زندگي نباتي اش حالا تمام شده است و حالا قطعا فضاي جديدي را تجربه مي كند . حتما الان كنار قيصر و مشفق و سيد حسن حسيني و سلمان هراتي دست در موهاي لخت و براقش مي كند و ميخندد و مثنوي هاي شورآفرين مي خواند.
احمد عزيزي راحت شد و در دنياي لبريز از ناراحتي ما اتفاق كمي نيست. پرواز احمد عزيزي را به شعر به مثنوي به خانواده اش و به همه شاعراني كه خواندند و نخواندندش تسليت مي گويم و از خداوند براي همه كلمه ها آرزوي صبر و شكيبايي دارم .
- شاعر و ترانه سرا
نظر شما