یک وقتهایی لوبیا دوست نداشتم و نمیخوردم. آنوقت مامان میگفت: «نخور. لوبیا هم تو رو دوست نداره!» پس جملهی کلیدی: من کتاب را دوست دارم و کتاب هم باید من را دوست داشته باشد!
همدم من این موجود هزاررنگ است. در کتابی خواندم که قهرمان داستان بدون ساندویچ نمیتوانست زنده بماند. گاهی با خودم فکر میکنم اگر کتاب نباشد حالم بد است. اگر نتوانم به یک کتاب خوب دسترسی پیدا کنم، غمم میگیرد. نکتهی کلیدی: کتاب خوب!
خوشحالی یعنی صفحههای کتاب را ورق بزنی. یعنی منتظر باشی یکی از معلمها امان بدهد و بتوانی کتاب بخوانی. خوشحالی یعنی کتابی را موقعخواندن جلد کنی تا خراب نشود. یعنی امید به تمامشدنش. گاهی با خودم میگویم عاشق کتاببودن پر از شادی است. پر از لحظههای خوبی است که فقط خودت میبینی. خوشحالی یعنی عاشق کتاب بودن!
مهشید مختارشاهی، 14 ساله
خبرنگار افتخاری از اندیشه
عكس: هانيه راعي، 17 ساله، خبرنگار افتخاري از دماوند
نظر شما